نسخه آزمایشی
جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri, 26 Apr 2024

مقام بسم الله و فقر و استعانت از خداون متعال / بت شکنی و بیدار شاختن خداوند در غفلت ها و شرک ها

متن زیر جلسه سی و هفتم گفتگوی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ 17 اسفندماه ماه سال 92 برگزار شده است. در این جلسه بحث در ادامه مقام بسم الله بود که یک معنای آن استعانت جستن از الله است که شرط رجوع به حضرت حق انقطاع از غیر است. در صورتی انسان می تواند به الله رجوع کند که احساس کند همه هیچ اند و فقط خداست که همه کاره است. خدا برای این که ما را متوجه خود کند بت هایی که ما برای خود ساختیم را ویران می کند. یک نمونه بت شکنی خدا پیر کردن انسانهاست. در مقابل بت شکنی خداوند عده ای تسلیم می شوند و عده دیگر بدنبال بتی دیگر می گردند.

سؤال: خلاصه بحث جلسه گذشته در باب مقام بسم الله این بود که باید فقط از خدا در همه امور استعانت داشت. ما در ادامه این بحث منتظر بیانات شما هستیم.

پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد و اله الطاهرین. اللّهمّ ، كن لوليّك الحجة بن الحسن صلواتک علی و علی آبائه، في هذه السّاعة و في كلّ ساعة، وليّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا، حتّى تسكنه أرضك طوعا، و تمتّعه فيها طويلا و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خیره ما ننال به سعة من رحمتک و فوزا عندک. عرض كرديم كه سُور قرآن با «بسم الله الرحمن الرحيم» آغاز مي شوند، كه جزء سوره هم هست. اين بسم الله اعظم آيات قرآن هم هست. اجمالش اين است كه ورود به وادي قرآن و سالك شدن با قرآن و ورود به ساحت اين كتاب الهي و مهاجر شدن به سوي خدا با اين كتاب نياز به بسم الله دارد. انسان تا در مقام بسم الله نباشد، ورود به ساحت قرآن پيدا نمي كند. اين اجمالش است.

در مقام بسم الله براساس روايتي كه مرحوم صدوق (ره) از امام عسگري(ع) در توحيدشان نقل كردند، كه حضرت بسم الله را اينطور معنا كردند. «بِسْمِ اللَّهِ أَيْ أَسْتَعِينُ عَلَى أُمُورِي كُلِّهَا بِاللَّه »(1)، در «بسم الله الرحمن الرحيم»، غير از اينكه هر یک از حروف معاني دارند هر فراز هم معنايي دارد. از ظاهر اين روايت پيداست كه فرمودند: بسم الله يعني «استعينُ بالله»، باء متعلق به «استعينُ» است. يعني «استعينُ» استعانت مي جويم «ِبسْمِ اللَّهِ أَيْ أَسْتَعِينُ عَلَى أُمُورِي كُلِّهَا بِاللَّه »، الله را هم حضرت در اين حديث اينطور معنا كردند كه «اللَّهُ هُوَ الَّذِي يَتَأَلَّهُ إِلَيْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ كُلُّ مَخْلُوقٍ» هر مخلوقي در حوائج و در سختي ها به او روي مي آورد و همه زندگي ما حاجت است. «الله» يعني آن وجود مقدسي كه همه مخلوقات دائماً احتياجاتشان را به او ارجاع مي دهند. به تعبير ديگر به او مستحق هستند. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم مضطر به خداي متعال هستيم؛ البته يك شرطي اين رجوع به حضرت حق دارد و آن شرط اين است «عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ كُلِّ مَنْ دُونَهُ»، وقتي اميدها از ما بقي منقطع شد، «وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ جَمِيعِ مَنْ سِوَاهُ»، دست ها از غير خدا قطع شد، وقتي اينطور شد همه به او روي مي آورند. آنوقت «يَقُولُ بِسْمِ اللَّهِ أَيْ أَسْتَعِينُ عَلَى أُمُورِي كُلِّهَا بِاللَّه  الَّذِي »، الله را يك معنا دیگر هم كرده اند. الله يعني« لَا تَحِقُّ الْعِبَادَةُ إِلَّا لَهُ الْمُغِيثُ إِذَا اسْتُغِيثَ وَ الْمُجِيبُ إِذَا دُعِي »(2)، خدايي كه وقتي استغاثه شود حتماً اغاثه مي كند و حتماً وقتي از او بخواهيد و او را بخوانيد، حتماً اجابت مي كند.

روايت بعدي از امام سجاد(ع) هست که در توحيد صدوق اين را نقل كرده است. حضرت فرمودند: الله اسم اعظم الهي است كه هيچ مخلوق ديگري نمي تواند روي آن اسم بگذارد. حتي وقتي مي خواهيد اسم گذاري كنيد، اسم الله را نمي شود روي هيچ مخلوق ديگري گذاشت .اين اسم اعظم الهي است كه همه اسماء الحسني خدا ذيل اين اسم اعظم است. هزار اسم جوشن كبير ذيل اين اسم است و لذا قرآن وقتي خداي متعال را تعريف و توصيف مي كند، از اول تا آخر اوصاف ذيل الله هستند.«اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم» (بقره/255) يا «وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ» (بقره/255) يا «هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ»(حشر/23)

سوال: یعنی الله جامع و جميع اسماء و صفات خداوند متعال است؟

پاسخ: بله و همه عالم با اسماء الله اداره مي شود. در دعاي كميل هم این اسماء ذکر شده«بأسمائك التي ملأت أركان كل شيء»، «و بعظمتك التي ملأت كل شيء»، اسماء الهي در عالم كار مي كنند. اگر ما مضطر به اسماء الهي هستيم و بايد از حضرت حق بخواهيم، هر تكيه اي كه به غير خداي متعال مي كنيم، غباري از شرك روي دل ما مي نشيند ولو شرك خفي. كه در روايات فرمود: اگر شما كمترين اقدامي را بدون بسم الله انجام دهید، غبار شرك در دلتان مي نشيند.

اين الله است كه ما اضطرار به او داريم و همه عالم هم مضطر به او هستند و او حاضر است و با حضور او عالم اداره مي شود، و اگر او حاضر نباشد چيزي نيست،. او هست كه ما هستيم. «هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم »،. پس چرا ما در حجاب و در غيبت هستيم؟ ما اضطرارهايمان را نمي فهميم و حضور او را درك نمي كنيم. شايد نكته اش اين است كه ما متكي به اسباب هستيم تا انسان منقطع از غير نشود و دستش را از دامن غير رها نكند، نمي تواند دامن حضرت حق را بگيرد. «يَا أَنِيسَ مَنْ لَا أَنِيسَ لَه »، «يَا جَارَ مَنْ لَا جَارَ لَه »، «يَا رَفِيقَ مَنْ لَا رَفِيقَ لَه »، تا ما براي خودمان رفيق داريم جايي براي خدا نيست. در روايت آمده که خداي متعال بهترين شريك است. مي فرمايد: «أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ»(3)، اگر كاري را براي من و ديگري انجام دادي، من همه را به تو مي دهم.«أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ»، خداي متعال اينطور است كه تا آدم براي خودش رفيق دارد جايي براي رفاقت حضرت حق نيست. تا با ديگران مأنوس هستي، جايي براي انس با حضرت حق نيست. تا انسان همسايه  ديگران است و در پناه ديگران است و براي خود جاري دارد، نمي تواند در جوار حضرت حق باشد. بنابراين ما بايد به مرحله تقطع و انقطاع برسيم. همين كه حضرت در اينجا فرمودند: همه مخلوقات وقتي منقطع شدند درحوائج شان دست به دامن او مي شوند، تا ديگران هستند دست به دامن ديگران هستند. شرك هم همين است. با اينكه بقيه هيچ كاره هستند، ما دست به دامن هيچ كاره ها هستيم وتكيه به حضرت حق نمي كنيم. لذا در روايت امام صادق(ص) همين را مي گويد. به حضرت عرض كرد: آقا من از متكلمين خيلي حرف شنيدم، ولي بر حيرتم افزوده است و اضطراب من از بين نرفته، خدا را طوری به من معرفي كنيد كه حيرت من از بين برود، من به آرامش برسم. حضرت احاطه اي به او داشتند، يك تجربه را براي او بيان كردند كه سوار كشتي شدي، گفت: بله. يادتان هست كشتي شكست؟ بله! وقتي كشتي شكست، ديگر از همه مأيوس شدي، احساس كردي ديگر در اين فضايي كه همه هيچ كاره هستند، كسي كه كار از او ساخته است و مي شود بر او تكيه كني. يافتي؟ عرض كرد: بله. فرمود: او خداست. بحث ها یی که متکلمین می کنند مي تواند مفيد باشد ولي آرامش و اطمينان نفس با استدلال و برهان حاصل نمي شود. اينها را انسان بايد در مجادله با نفسش، با شياطين، با كفار، با كساني كه مي خواهند ايمان انسان را از بين ببرند، داشته باشد. بايد با برهان و استدلال بايستيم، و اعتقادات خودمان را مبرهن كنيم و دستگاه حق اينچنين است. مي تواند اعتقادات خودش را با استدلال تمام كند، حتي براي كساني كه منكر هستند. ولي آنچه اطمينان مي آورد اين نيست. اطمينان همين است كه انسان حضور حضرت حق را احساس كند و مانع اين حضور همين تكيه به ديگران است.

وقتي انسان منقطع شد، حضور حضرت حق را مي يابد. چطور منقطع شويم؟ عده اي از اولياي خدا هستند كه ازلاً و ابداً منطقع بودند و اصلاً غير را هيچ وقت نديدند. اين تعبيري كه در باب اميرالمؤمنين(ع) و در باب بقيه معصومين است، «ما أشرك بالله طرفة عين»(4)، به اندازه يك چشم بر هم زدن به خداي متعال شرك نداشته است، مقصود شرك جلي نيست كه بت نمي پرستيده؛ يعني شرك خفي هم به اندازه پلك بر هم زدن در وجود حضرات نبوده است. هيچ وقت به غير تكيه نكرده است، غيري نديده است كه تكيه بكند. هرچه ديده حضرت حق و همه آيات و همه مخلوقات هستند. به مخلوق نمي شود تكيه كني. ما مخلوق بودن مخلوق را نمي بينيم كه بر او تكيه مي كنيم. اگر مي ديديم به خالق تكيه مي كرديم. حضور حضرت حق را احساس مي كرديم. يك عده اينطور هستند، «ما أشرك بالله طرفة عين»، لذا به امامت هم مي رسند. «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»(بقره/124)، عهد امامت به كساني كه ظالم هستند و شرك دارند، ولو شرك خفي نمي رسد. بايد در مرحله اخلاص تام باشند تا به امامت برسند اين عهد براي آنهاست.

عده ديگری هستند كه مبتلا به شرك خفي يا شرك علني هستند که بايد منقطع شوند. گاهي انسان آرام آرام با اختيار خودش منقطع مي شود، كه اين خيلي هم خوب است. انسان آرام آرام با ذكر، با فكر، با عمل خودش با عبادت، با ترك معصيتي كه مي كند، دستش را از حرام كنار مي كشد، با این کار انسان از غير منقطع می شود، مخصوصا در شرايطي كه همه اسباب به انسان حكم مي كند كه تو بايد گناه كني، بايد دروغ بگويي، بدون دروغ كاسبي نمي چرخد، بدون غيبت نمي شود زندگي كني. خداي متعال هم مي فرمايد: غيبت نكن و دروغ نگو. اگر انسان طرف خدا را گرفت و متقي بود، خداي متعال انسان را از اتكا به اسباب بيرون مي برد. يك معنايي كه براي اين آيه ذکر كردند، اين است: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/2)، اين آيه يك معنايش اين است كه اگر دست به لقمه حرام نزد انسان گرسنه را سير مي كند. كسي كه تحت فشار غريزه  بوده اگر آنجا كه خداي متعال صحنه حرام را پيش آورد به خاطر خداي متعال چشم پوشيد، خداي متعال راه حلال را برای او باز مي كند و تأمينش مي كند، اين يك معنا است. ولي معناي لطيف ترش اين است كه «يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» يعني او را از تكيه گاه به اسباب بيرون مي برد. از محيط شرك كه خيال مي كند اينها دارند من را اداره مي كنند و بدون اينها نمي شود زندگي کرد بيرون مي رود و مي بيند اوست كه دارد انسان را اداره مي كند. «وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب »(طلاق/3)، اين «حَيْثُ لا يَحْتَسِب » بودن هم براي این است كه انسان به اسباب وابسته است. در این جا نكته ديگري است كه از اين لطيف تر است و آن اين است كه خداي متعال بهترين بت شكن عالم است؛ يعني بت هاي ما را مي شكند و بتكده ما را ويران مي كند، چه بتكده هاي علني ما و چه بتكده هايي كه با شرك خفي براي خودمان درست كرديم. هزار واسطه درست كرديم، به اينها تكيه مي كنيم، با اينها خوش هستيم. از اينها لذت مي بريم، به آنها دل بستيم، به آنها اميدوار هستيم، از نبودن آنها مي ترسيم. خداي متعال بهترين ويرانگر اين بت خانه ها است؛ البته وقتي هم ويران مي كند قصد اذيت و آزار ما را ندارد. فقط دنبال اين است كه ما را به خودش دعوت كند و حقيقت را به ما بفهماند. چون «لا اله الا الله» يك حقيقت است. اينها كه اله نيستند، اينها هيچ كاره هاي عالم هستند. قرآن مي فرمايد: اينهايي كه صدايشان مي زنيد، نه مي شنوند و نه اجابت مي كنند. اگر مي شنيدند هم اجابت نمي كردند. خصوصياتي كه قرآن براي اينها ذكر مي كند. مي گويد: اينهايي كه صدايشان مي زنيد، همه شان دست به دست هم بدهند براي خودشان نمي توانند يك پشه خلق كنند، چه كاري براي شما مي توانند انجام بدهند؟ «إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا»(حج/73)، همه ماه و خورشيد و زمين و آسمان و دوست و رفيق و همسر، اينهايي كه ما خيال مي كنيم در عالم كاره اي هستند، همه با هم نمي توانند يك پشه خلق كنند. «وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»(حج/73)، از اين لطيف تر، اگر پشه يك چيزي از آنها بگيرد، نمي توانند پس بگيرند. يعني نه نفعی برای شما دارند نه برای خودشان. استغفاري است براي غروب پنجشنبه و شب جمعه، «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»(5)، وقتي مي خواهد به خداي متعال رجوع كند، بايد حالش اينگونه باشد. « تَوْبَةَ عَبْدٍ خَاضِعٍ مِسْكِينٍ مُسْتَكِينٍ لَا يَسْتَطِيعُ لِنَفْسِهِ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا وَ لَا نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً» نه مالك نفع خودش است، نه مالك ضرر خودش است. «وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَيَاةً وَ لَا نُشُورا» اگر آدم اينطور خودش را نديد، نمي تواند به حضرت حق رجوع كند. رجوع به حضرت حق و توبه وقتي اتفاق مي افتد كه انسان احساس كند، «لَا يَسْتَطِيعُ لِنَفْسِهِ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا وَ لَا نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَيَاةً وَ لَا نُشُورا» تا آدم احساس مي كند خودش مي تواند براي خودش كاري كند به خدا رجوع نمي كند، اين حجاب انسان است، تا انسان احساس مي كند ديگران برايش كار انجام مي دهند، نمي تواند خدا را بيابد. بنابراين اسباب بايد از كار بيفتد، خداي متعال براي اينكه نشان بدهد اينها هيچ كاره بودند اين اسباب را مي شكند و ويران مي كند. «وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»(زخرف/84)، ازلاً و ابداً او اله بوده و هست و ديگران هيچ كاره هستند. معبود حقيقي، آن كسي كه بايد بپرستيم، همه زندگي ما دائما سجده در مقابل او باشد. خوردن و خوابيدن ما، نكاح ما همه استعانت از او باشد. بزرگترين پرستش استعانت جستن است. فرمود: «ادْعُوني  أَسْتَجِبْ لَكُم  إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي »(غافر/60)، از خداي متعال نخواستن و خود را غني ديدن استكبار است، استكبار از عبادت است. بنابراين خواستن، دعوت، تقاضا كردن، استعانت بالاترين عبادت است. اعلام فقر، اعلام اضطرار بالاترين عبادت است. هيچ مخلوقي و هيچ حقيقتي نيست كه مخلوقات به او فقير باشند. لذا اله و معبود نيست. معبود؛ يعني آن كسي و حقيقتي كه همه مخلوقات فقير به او هستند. اسماءالحسني او عالم فقرا را تأمين مي كند. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه» (فاطر/15)، اين معبود مي شود. «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ» معبود بودن يعني اين كه مي گويند: غير خدا شايسته عبادت نيست، قراردادي نيست، واقعاً اله نيست. اله بودن كه لفظ نيست.

اگر بخواهيم حجاب از ما رفع شود، بايد تكيه هاي ما به خودمان و به غير نباشد، اين با کمی عبادت و تمرين و رياضت و تفكر و تأمل واقع مي شود، عمده اش با بت شكني خود خداي متعال است. يعني خداي متعال اين آبرويي كه يك عمر جمع كرده یک دفعه مي ريزد. اين وسايلي كه به آن تكيه كردي همه  را مي گيرد. تو را سوار كشتي مي كند، كشتي مي شکند اين از كارهای خود حضرت حق مي كند. آنوقت «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين »(عنكبوت/65)، خدا را مي يابد.

نمونه ديگر اين است كه خداي متعال همه را پير مي كند. اگر در اين دنيا بمانند پير مي شوند. يعني چه؟ يعني هرچه به آنها داده، از آنها مي گيرد. اين بت شكني خداست. انسانی كه خيال مي كرد من هم عالم و توانا و ثروتمند هستم، زور بازو و جمال دارم، همه را مي گيرد اين بت شكني است. خاصيت شكستگي و پيري همين يك كلمه است كه انسان بفهمد، هيچ نبوده است. بفهمد هرچه بوده حضور حضرت حق و رحمت او و عنايت او بوده است، همين براي پيري انسان كافي است. خداي متعال چيزي غير از اين از ما نمي خواهد، كه ما بفهميم ما هيچ كاره هستيم و همه به او رجوع مي كند.

سوال: البته اگر اهل تفكر نباشيم و اهل تذكر نباشيم، شايد اين هم فايده نداشته باشد؟

پاسخ: انسان وقتي يال و كوپالش مي ريزد، متوجه حضرت حق مي شود؛ البته آنهايي كه عبد هستند، در متن قدرت فقير و مضطر هستند. ما معمولاً اينطور نيستيم، تا كشتي ما نشكند متوجه نمی شویم و يا الله نمي گوييم، خداي متعال اين كشتي را مي شكند. يك نمونه ديگر از بت شكني خداي متعال اين است كه آنهايي هم كه به پيري نرسيدند، همه چيزشان را در لحظه مرگ از آنها مي گيرد. «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى  كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّة»(انعام/94)، اين بت شكني خداي متعال بهترين چيز براي رسيدن به توحيد است.

وقتي كه خدا كشتي یک عده را شكست که این کار همراه با خوف شديد است .تكيه گاه هاي انسان فرو مي ريزد و او خيلي مي ترسد. خوف از مرگ هم همين است، چون آلهه ما مي ميرند، اگر خود ما مي مرديم خيلي مهم نبود. آنچه وحشت دارد اين است كه تكيه گاه هاي ما، بت كده ما خراب مي شود. اگر من بميرم خداي من زنده است و من از اين عالم مي روم. اينكه لذت بخش است. انسان بايد منتظر باشد که برود آن سرا را ببيند، اينكه ما مي ترسيم براي اين است كه آن آلهه مي شكند. شرك هاي ما است كه اين خوف ها را مي آورد. پس وقتي بت كده را خداي متعال ويران مي كند، تعلقات انسان را ويران مي كند، اوهام انسان را ويران مي كند. شيطان براي انسان بت سازي مي كند، يكي از مهم ترين كارهايش اين است که در عالم خيالات براي انسان تكيه گاه درست مي كند. خداي متعال اين عالم اوهام را مي شكند. وقتي مي شكند براي انسان خيلي خوف پيدا مي شود. خداي متعال وقتي مي خواهد انسان را از عالم اوهام شيطاني عبور بدهد، انسان را خوف برمي دارد، چون سرابي بوده به او دل بسته خداي متعال اين سراب را از بين مي برد و اين اوهام شيطاني را مي شكند. انسانی كه تعلقات خودش را ويران شده مي بيند، تكيه گاهش را هم از دست رفته مي بيند. گاهي اوقات هم مي گويد: الحمدلله و دستي را كه اين بت ها را شكست مي بوسد و در مقابلش سجده مي كند، كه عجب بت شكني بود، و ديگر بعد از اين هم مي فهمد كه هيچ وقت نبايد به اين چيزهايي كه در لحظات حساس انسان را رها مي كنند، تكيه كند و در وادي توحيد مي ماند.

يك عده اي هستند دوباره اعراض مي كنند و غافل مي شوند، خداي متعال از اين ها گلايه مي كند. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ»(عنکبوت/65)، ما اينها را به ساحل مي آوريم و نجاتشان مي دهيم كس ديگري نجات نمي دهد، خودشان هم مي دانند «إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»، ولی بلافاصله مشرك مي شود، وقتی زير پاي انسان سفت مي شود يادش مي رود. وقتی انسان سوار هواپيما شود و هوا طوفاني شود، آيت الكرسي مي خواند. پايش را زمين مي گذارد، همه چيز يادش مي رود وقتي روي زمين مي نشيند، دوباره بت كده برپا مي شود و تكيه گاه ها زنده مي شوند، انسان دوباره به فضاي خودش مي رود. خداي متعال يك تهديد خيلي لطيف كرده است. «أَفَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَر»(اسراء/68)، فکر می کنید حالا كه روي زمين آمديد، امنيت داريد نمي ترسيد همينطور كه در آب فرو مي برد در زمين فرو  برد. مگر شلي آب و سفتي زمين از خودش بود همينطور که قارون را بلعيد، شما را هم مي بلعد. خيالتان راحت شد؟ نمي ترسيد من زير پاي شما را شل كنم، زمين سفت تر از دريا نيست. اگر به من تكيه كرديد، روي هوا هم راه مي رويد. پس يك دسته اينطور هستند، كه وقتي خداي متعال اين بت را مي شكند، دوباره اعراض مي كنند و از بت شكني غافل مي شوند. يك دسته هم كه معترض هستند. وقتی خداي متعال بت ها را مي شكند، دوباره سعي مي كنند بتي براي خودشان بد ست آورند. دوباره يك انيسي، رفيقي پیدا می کنند. بي رفيق شدن مقدمه رفيق خدا شدن است.انسان بايد از بي رفيق شدن وغربت استقبال كند. انسانی كه غريب شد، رحمت خدا به سراغش مي آيد.«ارحم في هذه الدنيا غربتي»(6 )، تا غريب نيستي كاري با رحمت خدا نداري نه اينكه خدا بخيل است.

يك استادي می فرمود: وقتی از بالاي ماشين هندوانه پرت مي كنند. اگر رويت را بر گردانی، هم هندوانه مي شكند، هم تو آلوده مي شوي. وقتي خدا رحمت را مي فرستد، اگر رويت طرف دیگر بود هم تو ضايع مي شوي، هم رحمت. در دعاي افتتاح آمده «تتحببوا الي فاتبغضوا اليه» تو به من محبت مي كني، من با تو دشمني مي كنم. اين «اتبغضوا» يعني تو بت مرا مي شكني، آبرو ، پول و سلامتی كه حجاب و مانع بود مي گيري. اين روايت را مكرر شنيديد كه موساي كليم به خداي متعال عرضه داشت، بهترين بنده زمان را به من نشان بده. مأمور شد و رفت ديد يك آدم جزامي و زمين گير و فلج زبانش به ذكر خدا مشغول است. موساي كليم به جبرئيل فرمود: بنده كجاست؟ فرمود: همين است، با او هم صحبت شو. چشم هايش را هم جبرئيل جلوي موسي از او گرفت همين كه چشم را گرفت و نابينا شد، گفت: الحمدلله خدايا نعمتي داده بودي، گرفتي. من از تو جدا نمی شوم، «يَا بَارُّ يَا وَصُول»(7)، يعني خيلي به من نيكي مي كني و دائم خودت را به من پيوند مي دهي. يعني همين كه خدا چشمش را گرفت، چشمش را گرفته كه خودش را به او بدهد. معني «يَا بَارُّ يَا وَصُول » يعني در چشم گرفتن هم وصل خدا را مي بيند نه قطع. رحمت را مي بيند، نه قحط. موسي كليم گفت: اين چه بار و وصولي است كه فلج و زمين گير است جزامي است و در خرابه زندگي مي كند. گفت: موسي در اين ده و در اين قريه يك نفر خداشناس است آن هم من هستم. همه چيز از من گرفته و خودش را به من داده است. گفت: چشمت را به تو برگردانم؟ گفت: نه، من آنچه خدا دوست دارد، دوست دارم. عده ای با خدا اينطور هستند. وقتي خدا مي شكند، چشم را مي گيرد، الحمدلله مي گويد.

مقام بسم الله هم اين است. پس خداي متعال بت شكني مي كند؛ يعني ويران مي كند. يك نمونه اش ويران كردن عالم دنيا است که همه ما را به عالم برزخ مي برد و نمونه دیگرش ويرانگري قيامت است که بساط را جمع مي كند و همه تكيه گاه ها را بر هم مي ريزد. چرا به هم مي ريزد؟ براي اينكه در اين به هم ريختن ها خودش را پيدا كند.

سوال: انقطاع قيامت و برزخ برای اينها دير نيست؟

پاسخ: براي مؤمنين دیر نیست ولی براي آنهايي كه معاند هستند، فايده ندارد. براي فرعون فايده ندارد. ولي براي مؤمنين كه در وادي بودند ولی به اخلاص نرسيده بودند و هنوز شرك خفي در دلشان بوده، خداي متعال آن شرك ها را مي شويد و در بهشت مي برد. عده ای را دم مرگ پاک می کند وعده ای را در دنيا پاک می کند. این که خداي متعال مؤمن را مريض می كند، و مؤمن را فقيرمی كند، مي خواهد چيزي بهتر از پول به او بدهد كه او را فقير مي كند پول كاره اي نیست كه وقتي گرفت، ما ناراحت شويم، اين شرك ما است.

وقتي سختي ها را تحمل كنيم اگر شاكر بوديم آرام آرام محبت ها مي آيد. استادي مي گفت: ما به اين ليوان آب بيشتر از خودمان فكر مي كنيم که بلورش چه شكلي باشد؟ جنسش، متناسب با اين ميز باشد و با پارچش جور باشد. ولي به خودمان به اندازه يك ليوان فكر نمي كنيم. خداي متعال وقتي آدم را قطع مي كند، يك فراغتي پيدا مي شود که به خودت برسي و خداي خودت را پيدا كني. حتي در قبر هم انسان يك نگراني دارد. امام سجاد(ع) مي فرمايد: «وَ ارْحَمْ فِي ذَلِكَ الْبَيْتِ الْجَدِيدِ غُرْبَتِي»(8)، وقتي انسان به غربت رسيد، مقدمه انس با خداست؛ ولي بعضي ها در اين غربت عالم برزخ هم دنبال يك بتي مي گردد.«وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى »(انعام/94)، «وَ ارْحَمْ فِي ذَلِكَ الْبَيْتِ»(9)، خدايا در آن خانه، وقتي من در قبر رفتم، تو به من ترحم كن، «حَتَّى لَا أَسْتَأْنِسَ بِغَيْرِكَ»، با غير تو مأنوس نشوم. يعني حتي آنجا هم اين امكان وجود دارد. پس انسان مي تواند با مار و عقرب هم انيس شود، با شياطين هم انيس شود. خداي متعال ما را به عالم برزخ مي برد و مي گويد: اينجا كه ديگر تنها هستي. با خودم انيس باش. «وَ ارْحَمْ فِي ذَلِكَ الْبَيْتِ الْجَدِيدِ غُرْبَتِي حَتَّى لَا أَسْتَأْنِسَ بِغَيْرِك».

نبي اكرم وارد كعبه شدند، بعد از فتح مكه، وارد حرم و كعبه شدند و همه بت ها را شكستند. يك بت بالا بود، حضرت امير به اذن خود حضرت روي دوششان رفتند، بت را انداختند. مشركين اگر دستشان مي رسيد، اين دست را مي شكستند كينه آنها هم به خاطر اين بود كه اين بت را شكست. حضرت ابراهيم هم بتكده را ويران كرد. بعد هم اتمام حجت كرد و تبر را بر گردن بت بزرگ گذاشت، در دادگاه هم كه تشكيل شد گفت: از بت ها بپرسيد تبر گردن او است. از من نپرسيد. گفتند كه از اينها كاري برنمي آيد. اينها كه نمي توانند حرف بزنند. فرمود: اين چه بتي است كه در دادگاه نمي تواند از خودش دفاع كند؟ بتكده را ويران كرد، به جاي اينكه دست حضرت ابراهيم را ببوسند حرفشان چه بود؟ «حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُم» (انبياء/68)، او را به آتش بكشيد، از بت هايتان دفاع كنيد. نفس انسان خدايي مي خواهد كه در اختيارش باشد، نفس خدايي كه متصرف است و خداي حقيقي است را نمي پذيرد. خداي متعال بت را مي شكند، مال را مي گيرد، آب را مي گيرد، جواني را آرام آرام مي گيرد، در اين گرفتن هم رحمت است. لکن آدم اگر دستش برسد العياذ بالله مي‌گويد: خدايا اگر دستم مي‌رسيد «حَرِّقُوهُ» یعنی تا آتش زدن انبیاء الهی جلو می رود.

سوال: مقياس كوچكش همين شكايت‌هايي است كه مي‌كنيم؟

پاسخ: اينها «حَرِّقُوهُ» نيست، ولي مي‌تواند به آنجا هم ختم شود كه اگر آدم دستش به خدا مي‌رسيد چه ها که نمی کرد. مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني فرمودند: عيادت كسي رفتند كه شخص بزرگي بود، دم مرگش مي گفت: ظلمي كه خدا به من كرده به احدي نكرده است. الله اكبر! چون براي خودش بت دست و پا مي كرده دنبال يك چيزهايي بوده و به آنها نرسيده است. براي چه دنبال آنها مي رفتي؟ خداي متعال اصلاً شكسته كه نروي. چون خبري نبوده نه اينكه خبري بوده مي خواسته بگويد نرويد، نه خبري نيست. اينها وسايط فيض هستند و تمام مرز توحيد و شرك همين جا است. اگر خداي متعال به اينها خاصيت نمي داد كه احدي مشرك نمي شد. چون از اين طريق خداي متعال عالم را اداره مي كند، مردم مشرك مي شوند.انسان يك موقعي يك پشه را نمي توانسته از خودش دور كند، كم كم خداي متعال با رحمت خودش به انسان قدرت و توانايي مي دهد، اين رحمت خداست، والا من همان طفل هستم و كاري از من ساخته نيست. اسباب كار مي كنند، اگر اسباب كار نمي كردند، كه به تعبير ديگر اگر اينها مجاري فيض حضرت حق نبودند كه كسي مشرك نمي شد. منتهي تا از اين وسايط عبور نكني، حجاب ظلماني، يعني حجاب اوهام شيطاني و حجاب اوهام نفس از انسان برداشته نشود، وهم انسان به او مي گويد: اين آب كاره اي است. کمی تأمل مي كني، تجربه اش مي كني مي بيني واقعاً هيچ كاره است. كسي كه استثغا دارد وقتی آب می خورد بر عطشش افزوده مي شود. پس يك رحمتي در اين است وگرنه طفل ليوان را به دهان مي زند، خيال مي كند ليوان رفع عطش مي كند. ما بزرگتر شديم، مي فهميم ليوان رفع عطش نمي كند. طفل خيال مي كند اين شير به ما آب مي دهد، بعد مي فهمد اين شير آب نيست، لوله ها هستند و بعد هم مي فهمد اين شبكه لوله هاي زير زمين هم نيستند، منابع آب هستند. بعد مي فهمد منابع آب هم نيستند، چشمه ها هستند. جلوتر مي رود، مي بيند آن چشمه ها هم نيستند. به حضرت حق مي رسد. معني رب همين است. «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى  كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»(طه/50)، خلقت و هدايت با اوست و او رب العالمين است.

بنابراين ما بايد به مقام بسم الله برسيم. يعني مقامي كه در همه احوال اتكاي ما به او باشد و به غير او تكيه نكنيم. اگر بسم الله نگفتيم، غبار شرك روي دل ما مي نشيند. اين غبار شرك را خداي متعال با بت شكني برمي دارد يكبار شرك تو غليظ شده تو را وسط دريا مي برد، كشتي تو را مي شكند. يكبار هم انسان متذكري هستي و غفلت لحظه اي بوده است. پايت به چهارچوب در گير مي كند و زمين مي خوري. مي نشيني روي صندلي، صندلي مي لغزد و با سر روي زمين مي آيي. اين با سر روي زمين آمدن براي اين است كه بي خود به آن تكيه كردي.

حضرت امير(ع) وارد شد، روي صندلي نشست و زمين خورد. سرش شكست و زخم به استخوان رسيد. حضرت اول لطف كردند دست كشيدند و شفا دادند و بستند، وقتي درد آرام شد، فرمودند: الحمدلله خداي متعال مزد دشمنان ما را در دنيا داده است. دوستان ما هم به اصطلاح مجازاتشان را در دنيا قرار داده است. حضرت فرمود: من چه جرمي كردم؟ فرمود: چرا بسم الله نگفتي؟ اگر ما روي صندلي مي نشينيم که ميخ هايش شل باشد، چهل تا بسم الله مي گوييم، همين كه ميخ هايش را مي كوبيم و سفت مي شود ديگر بسم الله نمي گوييم. اين بي انصافي نيست؛ يعني اين ميخ شما را نگه مي دارد؟ آیا ما مستحق نيستيم كه خداي متعال همين صندلي سفت را بلغزاند و بعد هم زمين بخوریم، وقتی زمين خوردیم يا الله مي گويیم. ليوان آب را بدون بسم الله مي خورد در گلويش گير مي كند. پس بت شكني هاي خداي متعال گاهي كوچك است، چون غفلت ها كوچك است. گاهي اوقات هم بزرگ است. آنهايي هم كه يك عمر غافل بودند دم مرگ يكباره مي شكند. ويرانگري خداي متعال بهترين پايگاه براي رسيدن به مقام حضرت حق و مقام بسم الله است. شايد يك معناي « بِكَ  عَرَفْتُكَ  وَ أَنْتَ  دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ»(10) همين است. خودش ما را از شرك ها نجات مي دهد.

ما در ورود به ساحت قرآن و در مقام «بسم الله الرحمن الرحيم» باشيم. منقطع از غير با شیم و متوجه به حضرت حق تا ورود به ساحت قرآن ممكن شود. قرآن اذن دخول مي خواهد و اذن دخول همه سُور «بسم الله الرحمن الرحيم» است. اگر انسان در مقام بسم الله نباشد اصلاً ورودي به فضاي سوره و معاني سوره پيدا نمي كند و معني مقام بسم الله مقام انقطاع از غير و اتكا به حضرت حق است. باید در همه عرصه ها، در مقام بسم الله باشيم نه فقط نيازهاي ظاهري كه فقط براي خورد و خوراك و استراحت است. بايد در مقام سير باطني و معنوي و سير و سلوك مان هم در مقام بسم الله باشيم. در كارهاي مهم بيشتر تكيه شده كه با نام خدا شروع كنيم. وقتي مي خواهيد در حرم امام برويد با بسم الله وارد شويد، «بسم الله و بالله» چون مي خواهيد وارد وادي ولايت شويد. همينطور نمي شود پا به اين وادي گذاشت. بايد در مقام بسم الله باشد. وادي قرآن هم همينطور است. براي ورود به كتاب الهي مقام بسم الله و مقام انقطاع از غير و توجه به حضرت حق در خود سير با قرآن لازم است. خداي متعال همه ما را از معارف نوراني قرآن بهره مند كند به شفاعت نبي اكرم(ص) و اهلبيت ايشان.

پی نوشت ها:

(1) بحارالانوار، ج89، ص232

(2) بحارالانوار، ج4، ص182

(3) کافی، ج2، ص395

(4) ارشاد القلوب، ج2، ص229

(5) بحارالانوار، ج87، ص215

(6) بلد الامين، ص210

(7) بحارالانوار، ج88، ص189

(8) بحارالانوار، ج95، ص90

(9) بحارالانوار،ج75، ص147

(10) بحارالانوار، ج95، ص82