نسخه آزمایشی
جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri, 26 Apr 2024

ادامه سوره نازعات در سمت خدا / جریان موسی(ع) و فرعون و ارائه آیات به ادامه حیات انسان؛ خشیت شرط بهره مندی انسان

متن زیر جلسه 84 گفتگوی جناب حجت الاسلام میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ 16 اسفندماه سال 93 برگزار شده است. ایشان در ادامه بحث سوره مبارکه نازعات اشاره می کنند که بسته به نوع نگاه، کسانی که در واقع منکر معاد هستند جهان را بدون خدا و هم بدون عوالم غیب می بینند و محدود می کنند. آن هایی که معاد را انکار می کردند به اشکال مختلفی بوده است. بعضی ها انکار نیست؛ بلکه سوال در ذهنشان است؛ بعضی ها انکار همراه با استهزا و تمسخر یا تعجب است؛ یا به نظرشان می آید خیلی حادثه سختی است؛ چون با قدرت خودشان حوادث را می سنجند به ذهنشان نشدنی است؛ اما خدای متعال هم یک تنبهاتی می دهد که آدم بفهمد که مقیاس قدرت شما این طور است که این کارها در آن مقیاس شدنی نیست. داستان حضرت موسی و مواجهه آن با فرعون که در این سوره نیز بیان شده تفاسیر گوناگونی دارد از جمله آنکه که پروردگار موسای کلیم در مسیر پرورش ایشان، به ایشان مأموریت می دهند تا سراغ فرعون بروند و در مواجهه با فرعون هم او را به تزکیه نفس و به هدایت به سوی پروردگار دعوت بکنند. بعد از آنکه راه هدایت برای همه روشن شد؛ مواجهه افراد با آن متفاوت است و اگر از آن هدایت و تزکیه انسان روی برگرداند، دچار خسارت و عذاب می شود. انکار معاد معمولا از جانب سران کفر و جبهه باطل بوده است و انسانهای عادی عموماً معاد را انکار نمی کنند. دلیل دیگر برای ایجاد خشیت و خضوع در مومنان است. اگر کسی به خشیت رسید عبرت هایی برای او هست و الا اگر به خشیت نرسید و کارش به این جا کشید از این داستان نمی تواند عبرت بگیرد.

سوال: بحث ما در هفته گذشته در ذیل نکات مربوط به معاد در سوره مبارکه نازعات نکاتی را فرمودند. اما امروز ادامه بحث هفته گذشته است.

جواب: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. بزرگان مفسرین ذیل این آیات مبارکه سوره نازعات مطالب خیلی فراوانی گفته اند؛ اگر عزیزان مایل هستند مراجعه بکنند، ما فقط مرور سریعی می کنیم و بعضی نکات را عرض می کنیم. این سوره با پنج قسم شروع می شود. در ظاهر اشاره به ملائکه الهی هستند که تدبیر امور الهی را در عالم می کنند.

بسته به نوع نگاه، کسانی که در واقع منکر معاد هستند جهان را بدون خدا و هم بدون عوالم غیب می بینند و محدود می کنند؛ نه آینده عالم را می بینند و نه گذشته عالم را و نه محیط را می بینند و عالم را در این محدوده تعریف می کنند. بحث سر این است که انسان در کدام جهان زندگی بکند، عالمی که رب دارد یا ندارد؛ عالمی که محدود به این فعل و انفعالات مادی است؟! یا عوالم گسترده ای که در آن تدبیر الهی انجام می گیرد.

سوره با قسم به ملائکه الهی شروع می شود «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ»(نازعات/6) قسمها برای این است که قطعاً قیامت واقع می شود و به سرعت هم قرآن توضیح می دهد آن روزی که یک لرزاننده شدیدی زمین را می لرزاند. «تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ»(نازعات/7) که به دنبال آن یک صحنه و صیحه دیگری اتفاق می افتد. در واقع ناظر به دو صیحه ای است که با صیحه اول بساط زندگی در دنیا جمع می شود و با صیحه دوم قیامت به پا می شود. بعد توصیف می کند «قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ * أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ»(نازعات/8-9) قرآن انسان هایی که در صحنه قیامت و در آن حادثه دفعتاً واقع می شوند را مختلف توصیف می کند؛ بعضی ها بسیار بشاش و با نشاط هستند؛ بعضی ها مضطرب اند و نگرانی در چهره شان پیداست و به تعبیر قرآن می گویند: «يَقُولُونَ أَئِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحَافِرَةِ * أَئِذَا كُنَّا عِظَامًا نَّخِرَةً»(نازعات/10-11) مفسرین این طور معنی کرده اند که این ها کسانی هستند که در دنیا سخنشان این بود: آیا ما دوباره به نقطه اول حیات برمی گردیم بعد از این که استخوان های پوسیده ای شدیم دوباره ما زنده می شویم؟ «قَالُوا تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ»(نازعات/12) این یک بازگشت خسارت بار است.

آنهایی که معاد را انکار می کردند به اشکال مختلفی بوده است. بعضی ها انکار نیست؛ بلکه سوال در ذهنشان است؛ بعضی ها انکار همراه با استهزا و تمسخر یا تعجب است؛ یا به نظرشان می آید خیلی حادثه سختی است؛ چون با قدرت خودشان حوادث را می سنجند به ذهنشان نشدنی است؛ اما خدای متعال هم یک تنبهاتی می دهد که آدم بفهمد که مقیاس قدرت شما این طور است که این کارها در آن مقیاس شدنی نیست.

بعد خدای متعال می فرماید «فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ * فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ»(نازعات/13-14) یک صیحه بیشتر نیست که همه در روی زمین آشکار می شوند. این آیاتی بود که ترجمه کردیم. سپس قرآن به فراز دیگری می پردازد. این چند آیه را می خوانیم بعد ببینیم چه ارتباطی به سیر سوره در باب معاد دارد.

آیات به داستان حضرت موسی و نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می پردازد و می فرماید «هَلْ أتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى»(نازعات/15) آیا داستان موسی به شما رسیده؟ ظاهراً ناظر به این مطلب باشد که این اولین باری نیست که در سور قرآن به لحاظ ترتیب، داستان حضرت موسی کلیم برای پیامبر گرامی اسلام نقل می شود؛ زیرا در سور قبلی هم نقل شده و کانه یک استفهام تقدیری است و می پرسد که آیا داستان موسی را شنیده اید؟ «إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»(نازعات/16) پروردگارش او را مورد ندا قرار داد در سرزمین مقدسی که نامش سرزمین طوی است؛ البته این جا مختصر بیان شده است. در سوره طه و قصص و سور دیگر مفصل داستان تکلم خدای متعال در وادی طوی، در سرزمین طور سینا با موسی کلیم توضیح داده شده است. موسای کلیم بعد از این که رفتند و شاگردی شعیب را کردند و داماد شعیب هم شدند و به عهد خودشان با ایشان که وفا کردند، به طرف مصر برمی گشتند. قرآن می فرماید در شب تاریک و سردی بود و در بیابانی گرفتار شدند و همسرشان هم درد زایمان داشت. از دور یک شعله ای دیدند، فرمودند: بروم آن جا یا کسی باشد که راه را بپرسم و پیداست که راه را هم گم کرده بودند، و یا اینکه یک شعله آتشی برای شما بیاورم تا گرم شوید. رفتند و به پیغمبری مبعوث شدند.

در روایت هم آمده است «كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْكَ لِمَا تَرْجُو فَإِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ خَرَجَ یَقْتَبِسُ نَاراً لِأَهْلِهِ فَکَلَّمَهُ اللَّهُ وَ رَجَعَ نَبِیّاً»(1) آن جایی که امید نداری اگر سالکی آن جا امیدوار تر باش چون که موسی کلیم، می رفت آتش بیاورد، پیغمبر شد. داستان مفصل در سور دیگر توضیح داده شده و قرآن هم با نکاتی کوتاه می گوید و توضیح دادنش معلوم نیست که ما را در فهم سوره کمک بکند «إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» پروردگارش با او تکلم کرد و منادی قرار داد. کیفیت تکلم خدای متعال در مواقف دیگر قرآن به وضوح توضیح داده شده است. در تکلمی که با موسای کلیم در آغاز وحی به ایشان که وحی رفیعی هم است دارد، از آنجا که کلیم الله بود، خطاب می شود «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»(نازعات/17) به طرف فرعون بروید چون طغیان کرده است. دلیل آن هم روشن است چرا فرعون، چون آن کسی که انبیاء با او اول مواجهه دارند جبهه باطل است؛ این جبهه هم حول محوری جمع می شوند و انبیاء می آیند تا آن حجاب را بردارند و مانع که کنار رفت دعوت انبیاء ظاهر می شود و پذیرش پیدا می کند. حضرت مأمور می شوند به طرف فرعون بروند تا بگویند «فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى»(نازعات/18) آیا دنبال منفعت خودت هستی که تزکیه شوی؟ «وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى»(نازعات/19) و تو را من به سوی پروردگارت هدایت کنم تا به خشیت برسی «فَأَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرَى»(نازعات/20) در بعضی از آیات هست که همه نشانه هایی که موسای کلیم باید به فرعون نشان می داد، آن آیات را ارائه کرد. خدای متعال اول آیات را به موسای کلیم ارائه کرد «لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى»(طه/23) و موسای کلیم موظف بود آیات را ارائه کند؛ زیرا آنها مستقیم نمی توانند دریافت بکنند و از آن آیات محروم هستند.

همین جا دو سه نکته را اشاره و بعد موضع فرعون را بیان می کنم. نکته اول این است که پروردگار موسای کلیم در مسیر پرورش ایشان، به ایشان مأموریت می دهند تا سراغ فرعون بروند و در مواجهه با فرعون هم او را به تزکیه نفس و به هدایت به سوی پروردگار دعوت بکنند. بزرگان این جا فرموده اند: حتی در مثل فرعون هم شعله فطرتش خاموش نیست و الا نمی شد برای او حجت اقامه بکنیم. اگر فرعون می توانست و فراعنه می توانستند فطرت خودشان را تغییر بدهند جایی برای تکلم و حجت تمام کردن و هدایت باقی نمی ماند؛ لذا آن فطرت همیشه هست حتی برای فرعون، زیرا «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(روم/30) آن فطرت را کسی نمی تواند تغییر بدهد. شیطان هم که تهدید می کرد «وَ لآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ»(نساء/119) این تهدید بی خودی است که فطرت را تغییر بدهد؛ زیرا کسی نمی تواند این کار را بکند. لذا پایگاه فهم و احتجاج اولیه انبیاء با انسان همیشه برقرار است. بعد از این که انبیاء می آیند دعوت می کنند، انسان می فهمد. چطوری می فهمند؟ ما چطور می فهمیم که الآن روز است؟ آخرش این است که خدای متعال به ما امکاناتی داده و انبیاء وقتی می آیند مردم می فهمند؛ چگونگی آن بحث های معرفت شناسانه است؛ ولی می فهمند. بعد از این که فهمیدند، اختیار دارند؛ می توانند بیایند، می توانند نیایند. حتی انسان هایی که طغیان کردند، انبیاء می آیند سراغشان و امکان برگشت برای آن ها هست. این طور نیست که خدای متعال موسای کلیم را نعوذ بالله سر کار گذاشته باشد و بگوید به فرعون بگویید؛ اینگونه نیست که نه فرعون می تواند بیاید و نه حقیقتی در وجودش مانده است. به نظر می آید آن فطرت هست.

سوال: قابلیتی برای هدایت ولو ناچیز وجود دارد؟

جواب: خدای متعال در انسان ها فطرت خداجویی گذاشته است؛ استکبار کرده ولی فطرت هست. موسای کلیم می آیند و مأمور هستند تا دعوت کنند؛ منتها دعوت به تزکیه نفس و بعد به هدایت و به سوی رب و مقام خشیت است. «فَأَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرَى» برای این که آن را برساند به نقطه اول هدایت که آمادگی در او ایجاد بکند، ابزاری دارد؛ آیاتی که خدا ارائه به موسای کلیم کرده بود آن آیات را به او ارائه کرد اگر به ما آیات ارائه شود خیلی اتفاق عظیمی می افتد.

سوال: آن آیات چه چیزی بود؟

جواب: همان معجزات بود. منتها ما خیال می کنیم و از دور می شنویم که یک عصایی بوده این برای ما معجزه نیست؛ اما وقتی یک ولی خدا و یک پیغمبری آن را ارائه می کند، آن وقت آیه می شود؛ و الا عصا در دست موسی نباشد آیه نیست. خود او هم از خدا می گیرد؛ یعنی خدای متعال به او ارائه می کند «لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى» بعد او، آن آیه را ارائه به دیگران می کند؛ یعنی وقتی ولی خدا ارائه به دیگران می کند، این، آیه می شود. قرآن را وقتی پیغمبر می خواند «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الأُمِّيّينَ رَسولًا مِنهُم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِ»(جمعه/2) آن زمان است که تلاوت آیات کارگر می افتد.

داستانی دارد مرحوم کاشف الغطاء که از بزرگان فقهای شیعه بوده و تقریباً دو قرن قبل وفاتشان بوده است. خیلی بزرگوار و جلیل القدر از نظر مقامات علمی و عملی بوده است. مرحوم شیخ انصاری خیلی با عظمت از ایشان یاد می کنند. استاد صاحب جواهر و شاگرد مرحوم بحرالعلوم بود و خودشان فوق العاده بودند. نقل شده ایشان در مسافرتی به تهران آمده بودند، در آن موقع اوضاع شهر تهران از نظر مذهبی افت کرده بود، به ایشان گفتند: یک مقدار رابطه مردم با خدای متعال ضعیف شده شما صحبتی کنید، یعنی از ایشان دعوت کرده بودند و منبر رفته بودند. یک جمله کوتاه گفته بودند که این اوضاعی که من در شهر می بینم اگر این طوری باشد گویا قیامتی در کار نیست. یک جمله گفته بودند اما اوضاع به هم ریخته بود و در مردم تحول عجیبی ایجاد کرد. آن یک جمله برای آن صاحب نَفَس و آن کسی است که وصل است.

پیامبر و انبیاء منذر هستند «مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ»(نساء/165) دعوتشان، انذار و تبشیر است. پایان خوب کار انسان و پایان بد کار انسان را می گویند و این خیلی مهم است. ما خیال می کنیم همه چیز با برهان و استدلال است؛ البته آنها هم سر جای خودش.

دو سه نکته را کوتاه عرض می کنم؛ یکی این که در قدم اول حتی فرعون هم خدای متعال می خواهد به وسیله انبیاء هدایت شود و امکان هدایتش هم هست. ما اگر بخواهیم هدایت شویم کارمان چیست؟ قرآن می فرماید: «فَقُل هَل لَکَ اِلی اَن تَزَکّی»(نازعات/ 18) آیا دنبال منفعت خودت هستی و آن این است که تزکیه شوی؟ کار ما تَزَکی است؛ زیرا هم تزکیه داریم و هم تزکی؛ تزکیه کار خدای متعال است «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُم بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا»(نساء/49) پاک کردن کار خداست، کار ما قبول تزکیه و تحمل کردن این تزکیه است. طبیب جراحی می کند، ما خودمان را می سپاریم به او و طبابت او را قبول می کنیم؛ بلا تشبیه خدای متعال تزکیه می کند، کار ما «تزّکی» یعنی قبول تزکیه است.

سوال: یعنی چه؟ این مسئله را بیشتر توضیح دهید.

جواب: یعنی خدای متعال وقتی عوامل تزکیه را جاری می کند گاهی اوقات ما مقاومت می کنیم. پزشک می خواهد درمان بکند؛ اما ما نمی خواهیم درمان شویم؛ این، زیر بار نرفتن است؛ تحمل می خواهد. وقتی هدایت الهی و انوار تزکیه می آید آدم باید تحمل بکند؛ ما نمی خواهیم تحمل کنیم و می خواهیم دنبال اهداف خودمان برویم. نفع خودمان را در تزکیه نمی دانیم. اگر منافعی که در تزکیه است را فهمیدیم، خدای متعال ما را تزکیه می کند او می شود مزکی و ما متزکی می شویم. یعنی ما تزکیه می شویم. کما این که خدای متعال ما را جدا می کند که فرمود: «و اقطع عنی ما یقطعنی عنک» یعنی آن چیزی که من را از تو می برد قطع بکن. کار ما انقطاع است و تازه آن هم از سمت خداست «الهی هَبْ لِي كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيْكَ»(2) ما منقطع می شویم؛ یعنی وقتی او می برد ما قبول کنیم. ما به دنیا تعلق پیدا می کنیم و او دائم قیچی می کند و ما فریاد می کنیم و دوباره می رویم وصل می شویم. هر جا خدا رابطه ما را قطع می کند ما دوباره وصل می کنیم؛ کار ما انقطاع است.

خطاب موسی به فرعون این است که آیا منفعتی می بینی در این که تزکیه شوی؟ اگر منفعتی می بینی تزکیه از ما ساخته است؛ زیرا تزکیه کار خدای متعال است و آن هایی که مستقیم خدا تزکیه شان می کند، می توانند دیگران را تزکیه بکنند «يَتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ وَ يزَكِّيهِمْ»(جمعه/2) پیامبر هم آیات خدا را تلاوت می کند و هم تزکیه می کرد؛ او مزکی بِاِذن الله است. ما کارمان تزکی است و نه تزکیه.

«وَ أَهْدِيَکَ إِلي رَبِّکَ فَتَخْشي»(نازعات/19) هدایت به رب هم کار انبیاء و اولیاء خدا است. آن ها هستند که انوار هدایت را می تابانند و آدم را با خودشان می برند؛ اگر انسان تزکیه شد و قبول کرد هدایت می شود و وقتی هدایت به سوی رب شد، آن وقت خشیت رب در وجود انسان می آید و الا این طور نیست که کفار ترس ندارند. خیلی از این فلسفه های جدید که در غرب پیدا شده و فلسفه های نهیلیستی، برای همان نگاه بدون خدا به عالم است که واقعاً نگاهی است که وحشت در انسان ایجاد می کند؛ لذا در یک دوره ای این ها رفتند دنبال هنر و فلسفه را هم کم کم رها کردند. رفتند دنبال هنر که با هنر یک تصویر زیبا و تخیلی از عالم نشان بدهند. به نظرشان می آید خیلی سخت است، نهیلیست ها می گویند که واقعاً عالم خیلی وحشتناک تر از آن است که ما خیال می کنیم و راست هم می گویند؛ زیرا اگر انسان این عالم به این وسعت را بفهمد و فیزیک کیهانی را بلد باشد، می فهمد ما یک قطره در این دریا هستیم؛ بعد عالم را هم بی شعور و چوگانی قلمداد کند، طبیعتاً نمی شود که وحشت نداشت.

خدای متعال خیلی از مطالب را از ما پوشانده است. این قدر وقایع اطراف ما است که ما نمی بینیم و نمی شنویم؛ اگر بشنویم از وحشت خوابمان نمی برد؛ آن ها یک مقدار غور می کنند و خدا را هم که نمی بینند؛ در نتیجه واقعاً این عالم، عالم وحشتناکی است؛ هم عالم کور و کر و بی شعور و واقعاً تاریک و خطرناک است. این می شود خوف مادی، دنیا کور و ما هم در دامن این دنیای کور، می ترسیم.

ولی یک خشیت هم از خداست. خشیت رب اینگونه نیست؛ خشیت مال این است که انسان ربوبیت حکیمانه حضرت حق را می بیند و در همه عالم حضور ربوبیت او را می بیند؛ هر کجا دست بزند قبل از این که شیء را ببیند خدا را حاضر می بیند؛ می خواهد این آب را بخورد، ربوبیت خدا را می بیند که رب العالمین است؛ هم آب را و هم من را پرورش می دهد. به هر چه می خواهد دست بزند حضور اراده او و حکمت و قدرت او را می بیند. این حالت خشیت، حضور ربوبیت خداست؛ احاطه او علم او حکمت او در همین عالم بزرگ است و این حالت، حالت خوف کور نیست؛ بلکه حالت خشیت از خدای حکیم است که آدم را مودب می کند و انسان را به پناهگاه می رساند

سوال: و این بعد از تابیدن انوار هدایت بر قلب انسان است؟

جواب: آدم وقتی کیهان را ببیند، در مقابل یک عالم کور با عظمت یک رعبی پیدا می شود که راهی برای نجاتش نیست؛ واقعاً چه کار می شود بکنی؟ آخرش هم پنجه اش را می اندازد و ما را می گیرد؛ یعنی پنجه مرگ ما را می گیرد «مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَ نحَیَا وَ مَا یهُلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»(جاثیه/24) چنین آدمی معتقد است دهر ما را هلاک می کند؛ دست ما نیست و ما نمی توانیم هلاک نشویم. همین پیداست وحشت دارد که این غیر از خشیت از خدای متعال است.

خشیت برای علما است «إِنَّمَا یخْشَی اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» (فاطر/28) آن هایی که عالم را درست می فهمند، خشیت در آنها پیدا می شود از دقت و حکمت و سریع الحساب بودن خدای متعال خشیت دارند. در نتیجه مراقبه پیدا می کنند و در اثر مراقبه به پناه می رسند «هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ»(3) کسی که به خشیت از خدای متعال می رسد؛ این خشیت کور نیست بلکه آدم را هدایت می کند.

در روایت داریم در دل مومن دو نور است: این دو نور را اگر وزن بکنید مثل دو کفه ترازو هستند و الا تعادل مومن در رفتار به هم می خورد؛ یکی امید است و یکی خوف و این دو در دل انسان متوازن هستند؛ هر دو نور هستند و هر دو هدایت می کنند. همان طور که امید به خدای متعال اگر در دلی آمد انسان را به سوی رحمت او هدایت می کند، خوف هم همین کار را می کند. این خشیت از خدا است که پناه ایجاد می کند و انسان را به سوی پناهگاه هدایت می کند. چون او حکیم است؛ رحمن و رحیم است و در برابر قهرش هم بالاخره یک رحمتی هم هست. لذا «فَارٌّ مِنْ سَخَطِكَ إِلَى رِضَاكَ هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْك»(4) خیلی متفاوت است.

نهیلیست های غربی بعد از این که رسیدند به فلسفه های پوچی، رو آوردند به هنر که با خیال بافی عالم را زیبا نشان بدهند. اما تخیل است و این تخیل هم دوام ندارد؛ خواستند غفلت ایجاد بکنند؛ تغافل از زشتی ها ایجاد بکنند؛ یعنی دنیا دست انداخته و آخر کار می خواهد ما را هلاک بکند و در پنجه خودش ما را له کند؛ مرگ یعنی همین که آدم تجزیه می شود و می رود پی کار خودش. در دیدگاه مادی آن کسی که دارد این کار را می کند جهان کر و کور است. برای این که انسان از این غافل شود و تغافل بکنند، قبرستان ها را تبدیل به پارک می کنند. این واقعاً آدم را نجات می دهد؟ این راه نجات از خوف مرگ است؟ یا راهش انس با مرگ و دیدن جهان های بزرگ تر است؟ این دو با هم خیلی متفاوت هستند. شما بیایید با هنر تغافل ایجاد بکنید آیا تلخ کامی های این دنیای کور از بین می رود؟ می شود جلوی پوچی گری را با هنر گرفت؟ نمی شود.

سوال: هنر از نگاه آن ها را می فرمایید؟

جواب: منظور هنر مادی است. هنر را ابزاری قرار می دهند برای تصرف در خیال انسان و زیبا دیدن. از نظر نهیلیست ها هنر ابزار تصرف در تخیل انسان و زیبا دیدن جهان است. جهانی که واقعاً از نظر آن ها خیلی زشت و رعب انگیز است؛ اما خدای متعال این طور نیست؛ در عین این که جلال دارد، جمال هم دارد. جلالش خشیت می آورد و جمالش هم خشوع و پناه و تکیه کردن می آورد. حضرت موسای کلیم رفتند که فرعون را خاشع بکنند؛ پس این حاصل هدایت به رب است؛ یعنی اگر انسان هدایت به رب شد و ربوبیت او را در عالم حاضر دید، خشیتی از پروردگار در انسان به وجود می آید که خوف کور نیست؛ بلکه خوف ناشی از بلوغ انسان است.

نه تزکیه از ماست و نه هدایت از ماست. کار ما تزکی یعنی قبول تزکیه و پذیرش آن هدایتی است که انبیاء حامل آن ها هستند؛ چرا که آن ها را خدای متعال تادیب کرده است «أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ»(5) و بعد فرموده است که حالا بروید با درس محبت بقیه عالم را هم به طرف من بیاورید؛ یعنی انبیاء با محبت مردم را می برند. آن ها زحمتش را می کشند تا ما به خشیت خدای متعال می رسیم. همه کارها روی حساب می شود. این خشیت خیلی برای ما ضروری است؛ همان طور که امید ما را تربیت می کند، خشیت هم تربیت می کند و هم هیچ چیز کم نگذاشت و هر چه باید ارائه بکند، ارائه کرد. با این ارائه است که مطلب تمام می شود؛ در همه مقامات همینطور است؛ سلمان هم وقتی درجه یقینش بالا می رود آیه بالاتری را به او ارائه می کنند.

«فَأَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرَى»(نازعات/20)؛ اینجا کار تمام شد و فهمید همان طور که «لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى»(طه/23) خدای متعال به انبیاء آیات خودش را نشان می دهد و آن ها تسلیم می شوند؛ منتها موضع گیری فرعون این بود «فَكَذَّبَ وَ عَصَى»(نازعات/21) از اساس تکذیب کرد و بعد هم بنای عصیان گذاشت «ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَى»(نازعات/22) و پشت به این دعوت کرد و به این داعی الله هم پشت کرد؛ حضرت موسی مستقیم کاره ای نبود، انبیاء داعی الله هستند؛ یعنی خدا دارد دعوت می کند اما به وسیله انبیاء. لسان خدای متعال چه کسانی هستند؟ نبی اکرم لسان الله است «داعِیاً إِلَی اللهِ بِإِذْنِهِ»(احزاب/ 46) هم داعی الله است و هم داعیاً الی الله است و هم داعی و دعوت کننده از طرف خداست «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنى عَلَیْكَ وَ دَعَوْتَنى اِلَیْكَ»(6). خدا خودش دعوت را می کند؛ منتها لسان خدا در این دعوت انبیاء هستند.

فرعون در مقابل این دعوت «فَكَذَّبَ وَعَصَى، ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَى * فَحَشَرَ فَنَادَى»(نازعات/21-23) پشت به این داعی الله کرد و نپذیرفت. «یسعی» یعنی با تمام توان علیه این پیامبر شروع کرد به کار کردن؛ پس همه را جمع کرد و ندا داد و پشت سر هم این کارها را انجام داد و مردم را جمع کرد «فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»(نازعات/24) و در مقابل این دعوت گفت: من رب اعلی شما هستم.

حال باید دید این قصه ربوبیت چیست؟ در قرآن پذیرش ربوبیتِ غیر به این معنی نیست که آدم او را عبادت بکند؛ بلکه اگر شما کسی را که از طرف خدا نیست و حرف خدا را هم نمی گوید و بالعکس حرف باطل می گوید، تبعیت بکنید، این پذیرش و عبادت به حساب آمده است «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ»(توبه/31) بعضی از اقوام گذشته احبار و کشیشان و راهبان خودشان را ارباب گرفتند؛ رب گرفتند. این طور نبود که آن ها را سجده می کردند حرفی می زدند که می دانستند خلاف حرف خداست و این ها دنباله روی می کردند. سوال این است که آیا در باب فرعون هم این است که ادعای ربوبیت می کند یا نه چیز دیگری است؟ بعضی از مفسرین فرمودند بعید هم نیست که فرعون خودش را اله می دانسته؛ از بعضی از آیات خدا استفاده می شود که ظاهراً بیش از اطاعت ادعا می کرده «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى»(نازعات/25)

سوال: امکانش است بعد از تکذیب آیات آدم به جایی برسد که ادعای ربوبیت بکند؟

جواب: بله در مقابل هدایت انبیاء وقتی حجت تمام شد، انسان می تواند در ادامه مسیر، آن طرف را برود و مثل فرعون باشد؛ البته همه این طور نیستند باید فرعونی باشد و کارش به چنین جایی برسد «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى» نکال به عذابی می گویند که آدم کسی را چنان به سختی مجازات بکند که عبرت دیگران شود. برای فرعون هم عذاب آخرت و هم اولی است. بعضی مفسرین فرموده اند: عذاب آخرت و عذاب دنیا است؛ خدای متعال فرعون را در دنیا هم گرفتار کرد «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَى»(نازعات/26) در این داستان عبرت است؛ عبرت یعنی عبور کردن از ظاهر و به باطن صحنه رسیدن. بعضی ها ظاهر صحنه ها را می بینند و می بینند که فرعون غرق شد اما عبور نمی کنند؛ عبرت را کسی می گیرد که «لِّمَن يَخْشَى» است. درس گرفتن فقط به این نیست که آدم ذهن آماده ای داشته باشد. قرآن گاهی می فرماید «إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»(ابراهیم/5) باید صبار و شکور باشی تا بتوانی دریافت بکنی. یادر جایی دیگر می فرماید: «لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»(روم/24)؛ یک جایی هم می فرماید: «لِمَنْ يَخْشي»(طه/3)؛ کسی که در مقام خشیت نیست برایش عبرتی نمی آورد؛ ولی کسی که در مقام خشیت است این سرنوشت برای او عبرت انگیز است این خشیت در دل او وقتی داستان فرعون را می شنود هزار مراقبه وخوف از خدای متعال ایجاد می کند.

سوال: به آیات قرآنی روزانه رسیده ایم که صفحه 378؛ آیات14  تا 22 سوره مبارکه نمل است. اما سوال ما در ادامه بحث این است که آیا آوردن این بخش از قصه موسی و مواجهه او با فرعون نکته ای داشته است؟

جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. این که چه نسبتی بین این آیات و قبل و بعدش است، بعضی از مفسرین معمولاً این قسمت را یک جمله معترضه ای گرفتند؛ یا مثلا گفتند: این تسلیتی است به نبی اکرم چون مخالفین دعوت حضرت را انکار می کردند. خدای متعال به حضرت تسلی می دهند که مهم نیست و پایانش هم چنین است و شما اصلاً نگران این انکار ها نباشید؛ بزرگ تر از این ها بودند و انکار کردند؛ اما اینها در دستگاه خدا هیچ تاثیری ندارد.

ولی یک احتمال دیگری هم بعضی مفسرین فرمودند: وقتی ما می خواهیم با بحث معاد مواجه شویم، کافی نیست فقط برای ما استدلال بکنند که معاد است؛ گاهی یک موانع روحی داریم که آن موانع روحی باید برداشته شود. این موانع همیشه با استدلال برداشته نمی شود. لذا فرموده اند: اگر کسی روحیه عناد و استکبار و روحیه استهزا دارد او را نمی شود برایش استدلال بکنی؛ او دارد استهزا می کند، یعنی گوشی برای شنیدن نیست؛ باید یک صحنه هایی بچینید که او با شما بیاید و بعد آن عامل روانی که او را به استهزا کشانده در وجودش بشکند؛ بعد می تواند با شما همراه شود. در این سوره با این آدم هایی که روحیه شان کانه روحیه استهزا است قرآن این طور برخورد می کند. آن ها را در داستان فرعون می برد که با همه طول و عرض بنا بود این ها هدایت به رب شوند و این هدایت را نپذیرفتند و این پایان کارش شد. این تذکر و مواجهه با این داستان می تواند در انسان تأملات جدیدی ایجاد بکند.

ما یک موجود پیچیده ای هستیم انبیاء وقتی با ما برخورد می کنند این طور نیست که فقط با ما استدلال می کنند؛ بلکه با مجموع وجود ما مواجه هستند: با عقل ما با روح ما با قوای دیگرمان با عقلِ عمل مان و... همه را می خواهند هدایت بکنند، لذا استدلال هم می کنند؛ تهدید هم می کنند؛ موعظه و انذار هم می کنند. این نوع مواجهه برای برخورد با این روحیه ای است که قرآن در این سوره آن را مخاطب قرار داده است.

این احتمال، احتمال بدی نیست؛ ولو یک دسته خاصی نباشند. یکی از حالاتی که در انسان است که این حالت می تواند انسان را به انکار معاد و ادامه خودش بکشد و انسان را به سمت دنیا سوق بدهد که به حیات دنیا راضی باشد، همین حالت غرور و تکبر و خود را مهم دیدن در مقابل دستگاه خداست. این سرمستی موجب می شود آدم کم کم با معارف فاصله بگیرد. بعید نیست این نوع تذکرات الهی بتواند آن روحیه طغیان را در انسان [کنترل کند] ولو یک طبقه خاصی مخاطب نباشند؛ اما شاید در باطن همه ما این عوامل می تواند یک جایی سر بردارد، یعنی می تواند یک جایی نفسمان ما را به عناد و استکبار با خدای متعال بکشاند؛ از سر غرور و بدون استدلال شروع کنیم به استهزا کردن. اگر بخواهیم این روحیه در انسان کنترل شود تا آرام آرام همراه انبیاء شود این نوع تذکرات برای انسان مفید است. وقتی داستان فراعنه را می گویند انسان را به سرعت می رسانند به یک صحنه های عظیمی و دست قدرت خدا را نشان می دهند.

سوال: که یعنی این فرعون ها با این دبدبه و کبکبه این شدند؟

جواب: بعید نیست این هم یک نکته ای باشد. برای این که داستان فرعون در این بین ذکر شده است. البته ذیل سوره که می فرماید «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَى»(نازعات/26) نشان می دهد بیش از این هاست و فقط این نیست که روحیه های عنود موانعشان رفع شود؛ بحث عبرت اهل خشیت هم هست.

یک نکته دیگری که گفته شده این است که انکار معاد خیلی وقت ها مال مردم عادی نیست. آن هایی که می خواهند مردم را مشغول به دنیا بکنند باید آن ها را از آخرت غافل بکنند. پرچمداران استکبار و مادیت و تمدن مادی در تاریخ بودند که مقابل انبیاء انکار معاد می کردند. انبیاء اول قدم که می آمدند دعوت به معاد می کردند و این دعوت اگر پذیرفته شود همه زندگی انسان را تغییر می دهد؛ این طور نیست که معاد یک گوشه ای از زندگی انسان و حوزه خصوصی زندگی انسان را بپوشاند. لذا در آغاز رنسانس بعد از این که می خواستند بساط دیگری در جهان پهن کنند، روی اول جایی که دست گذاشتند همان نگرش به معاد است و نگرش به معاد را تغییر دادند که بتوانند به اصطلاح امروز توسعه را دنبال بکنند. شما اگر مردم را تنبه به معاد بدهید و انسان آینده خودش را ببیند و بداند این 70 سال در مقابل ابدیت انسان واقعاً هیچ چیز نیست و نه فقط هفتاد سال، که کل عالم برزخ هم وقتی سر برمی دارند می گویند «لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ یوم»(مومنون/113) چیزی درنگ نکردیم. اگر کسی متنبه به این نکته شود، طبیعی است این آدم مدل زندگی اش فرق می کند. لذا آن هایی که در این انکار می دمند فراعنه هستند.

لذا مخاطبان آدم های عادی نیستند. شاید قرآن برای عبرت آن هاست که می گوید ببینید شما را هم ما می خواهیم هدایت کنیم. اول ماموریتی را هم که خدای متعال به پیغمبرش می دهد می گوید برو این آدم را دستگیری بکن این اگر هدایت شد و این مانع به راحتی از سر راه برداشته می شد [بقیه هم هدایت می شدند] او می توانست هدایت شود و نشد و در نتیجه چنین اتفاقی افتاد. بنابراین می تواند این آیه ناظر به آن فراعنه ای باشد که برای این که بساط خودشان را بسط بدهند کم کم به انکار معاد و بعد هم به انکار توحید کارشان می کشد؛ یعنی از انکار معاد شروع می شود که همین دنیایتان را داشته باشید.

خیلی وقت ها بحث این نیست که ما برای دنیا برنامه ریزی نکنیم؛ بحث این است که برای دنیا برنامه ریزی کنیم اما در مسیر آخرت یعنی در دنیا کار کنیم «قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَل»(7) و پایمان در زمین باشد و قلبمان در بهشت باشد؛ یا قلبمان در دنیا باشد؟ انسان را در حجاب دنیا قرار می دهید یا حجاب ها را کنار می زنید؟ انسانی که آن عوالم را می بیند در دنیا کار می کند انسانی که آن عوالم را می بیند «وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى» آن خشیت در او بوجود می آید و او هم کار می کند. وقتی خشیت رب آمد آدم بی کار نیست، شب خوابش نمی برد.

بحث این است: آن هایی که می خواهند آدم را دعوت به دنیا بکنند معمولاً مردم عادی نیستند؛ این فراعنه هستند؛ آن هایی که تفرعن دارند؛ یا فراعنه سیاسی یا فرهنگی. این هم یک نوع فرعونیت است. آن هایی که خودشان را مدعی روشن فکری می دانند و با سواد می دانند و با انبیاء درگیر می شوند چاره آن ها چیست؟ وقتی با چنین آدمی مواجه هستید باید او را متذکر به فراعنه تاریخ بکنید که او هم بنا بود هدایت به رب شود اما «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى»(نازعات/25).

 اگر کسی به خشیت رسید عبرت هایی برای او هست اگر نه کسی به خشیت نرسید این آیات برای او عبرتی نیست و آیات را هم که می شنود گویا نشنیده است. وقتی به خشیت نرسید و کارش به این جا کشید از این داستان نمی تواند عبرت بگیرد. این یک فراز از سوره است.

سوال: اگر بخواهیم در یک جمله یا در یک توصیه دستورالعمل ما با یاد مرگ مأنوس باشیم چه کار باید بکنیم؟

جواب: مأنوس شدن با یاد مرگ عوامل متعددی دارد. یکی این که انسان قرآن را اگر به خصوص در خلوت و با توجه بخواند بسیاری از آیات قرآن در کنار توحید دعوت به معاد می کند؛ هم انسان متذکر به معاد می شود و هم نور قرآن در قلب انسان می آید. قرآن نور است. آیات در این زمینه زیاد است. سر تا سر قرآن نور است. دیگر این است که انسان از سر صبح تا شب به صورت عادی متذکر مرگ باشد؛ البته تذکر به مرگ اولش تلخ است، تا انسان به انس به مرگ نرسیده از این تفکر فرار می کند؛ ولی وقتی مأنوس شد، در ذائقه اش شیرین می شود. چون با عالم بزرگ تری انسان آشنا می شود و دلش می خواهد همیشه در آن عالم سیر کند و ببیند چه خبر است. هم سیر ظاهری هم سیر باطنی که این تبدیل به انس می شود.

در روایت آمده است که اگر کسی در روز بیست بار یاد مرگ بکند مقام شهادت پیدا می کند؛ یعنی به مقامی می رسد که زنده می شود و مرگ سراغش نمی آید «عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ»(آل عمران/169) کسی که متذکر شود مرگش عوض می شود و موتش ورود به عالم دیگری است. موت ما گاهی اوقات نقطه تقاطع زندگی ما است؛ مانند قیچی است که همه آمال ما را قیچی می کند. آن شخص مرگش این طوری نمی شود؛ بلکه مرگش ادامه حیاتش می شود.

یکی از راه هایی که بزرگان توصیه می کردند این بود که زیاد به قبرستان بروید و با اهل آخرت مأنوس باشید. دیده اید ما چطور فرار می کنیم دعا این است که وقتی رفتید قبرستان بگویید «أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لَاحِقُون»(8) یک مجموعه ای دارند می روند شما پیش روان بودید و زودتر رفتید و ما هم ان شاء الله به شما ملحق می شویم. امثال بنده وقتی می رویم جرئت نمی کنیم این را بخوانیم.

نقل شده به یکی از بزرگان خیلی اصرار کرده بودند که یک دستور العمل بدهند. ایشان گفت هفته ای یک روز نهار را بروید قبرستان بخورید. گاهی برای ما خیلی سخت است؛ اما وقتی انسان مأنوس شد مثل بزرگانی چون علامه طباطبائی و دیگران که بخشی از زندگی شان را در قبرستان بودند یعنی خیلی می رفتند و در عالم برزخ آن ها سیر می کردند و کم کم چشم برزخی شان باز می شده و کم کم عوالم بعدی را می دیدند. این عوالم پیش روی ماست. با چشم پوشیدن از آن عوالم مشکل حل نمی شود. عوالم بزرگی است و ما باید مأنوس با آن عوالم بزرگ تر شویم. بنابراین اگر کسی بخواهد مأنوس شود اولش تلاوت آیات و روایات است بعد تذکر مستمر به خودش است و بعد هم راه های عملی را طی کردن مثل حضور در قبرستان، که آن هم با عجله رد نشود؛ بلکه بماند بنشیند و تأمل و تفکر کند؛ کم کم راه ها باز می شود.

پی نوشت ها:

(1) الکافی، ج 5، ص 83

(2) مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه

(3) مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی؛  زاد المعاد - مفتاح الجنان، ص: 93

(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 91، ص: 145

(5) الأصول الستة عشر (ط - دار الشبستري)، النص، ص: 34

(6) مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی

(7) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه 192 (قاصعه)

(8) كامل الزيارات، النص، ص: 323