نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

وفات حضرت ام البنین در هیات ریحانه الحسین/ مقام و ویژگی های سابقون و لوازم رسیدن به این درجه در فرصت دنیا

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 25 دی ماه 1400 است، که به مناسبت وفات حضرت ام البنین سلام علیها در هیئت ریحانۀ الحسین علیها السلام ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ خدای متعال مردم را به سه دسته تقسیم می کند؛ سابقون و اصحاب یمین و اصحاب شمال. در مورد سابقون گفته شده است که این ها پنج روح دارند که یکی از این ارواح پنج گانه مختص همین سابقون است و چهار مورد باقی مانده در اصحاب یمین هم وجود دارد. گاهی اوقات روح ایمان که از ارواح چهارگانه اصحاب یمین است، به خاطر معصیت از این ها جدا می شود؛ این جدایی تا زمانی که شخص توبه کند، پا برجاست. علی ای حال اگر ما می خواهیم جزو سابقون باشیم، باید از فرصت ها استفاده کنیم و به سمت امام معصوم که اسبق السابقین است، سبقت بگیریم. در حرکت به سمت خدا، نبی اکرم و ائمه معصومین از همه اهل عالم سبقت گرفته اند. نکته ای که در این سبقت وجود دارد این است که این مسابقه از عوالم قبلی شروع شده و اصل سبقتی که سابقون از بقیه گرفته اند، در همان عوالم است، نه در این دنیا.

ویژگی های سابقون

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . خدای متعال در سوره مبارکه واقعه مردم را به سه دسته تقسیم کرده است؛ می فرماید: «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً * فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»(واقعه/7-10). سابقون کسانی هستند که از همه اهل سبقت، سبقت گرفته اند. خدای متعال در وصف این ها می فرماید «أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ * في  جَنَّاتِ النَّعيمِ»(واقعه/11-12). اصحاب المیمنه خوب هستند، موفق هستند، ولی آن هایی وادی تقرب به خدای متعال را طی کرده اند که السابقون اند.

ذیل این آیات شریفه اصبغ بن نباته روایتی را از حضرت امیر نقل کرده است. اصبغ بن نباته می گوید محضر امیرالمؤمنین بودیم که یک کسی آمد و عرض کرد، آقا ما شنیده ایم که اگر کسی گناه کند، مثلا دزدی کند یا قتل انجام بدهد یا فحشایی کند، ایمانش از او سلب می شود؛ «أَنَّ الْعَبْدَ لَا يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِن »(1)؛ شنیده ایم که وقتی انسان سرقت می کند، یا فحشا انجام می دهد، دیگر مؤمن نیست و از وادی ایمان بیرون می رود. این درست است یا نه؟ ما با کسانی رفاقت می کنیم یا وصلت می کنیم یا تجارت می کنیم که گاهی گناه از آن ها سر می زند؛ این که این ها مؤمن نباشند برای ما خیلی سخت است.

حضرت فرمودند این مطلب درست است، ولی خدای متعال مردم را که خلق کرد، آن ها را به سه دسته تقسیم کرد و در سه منزل قرار داد؛ جایگاه این ها با هم متفاوت است. یک دسته سابقون اند که شامل انبیاء و رسل می شود. در این دسته پنج روح دمیده شده است. البته می دانید که انبیاء هم خودشان درجاتی دارند؛ بعضی رسول هستند و مأموریت اجتماعی دارند و بعضی رسول نیستند؛ اگر کسی نبی بود ولی رسول نبود، به او وحی می شود، ولی مأموریت اجتماعی بر عهده او نیست. علی ای حال انبیاء الهی جزو این دسته اند. در بعضی روایات دیگر هم آمده است که اهل بیت و شیعیان ایشان هم در این دسته هستند. البته این دو روایت قابل جمع با هم است، چون انبیاء جزو شیعیان امیرالمؤمنین اند. خدای متعال می فرماید: «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ»(صافات/83)؛ در ظاهر قرآن مرجع ضمیر به حضرت نوح برمی گردد، ولی در تأویل این آيه فرموده اند که مرجع ضمیر امیرالمؤمنین است.

در روایتی آمده است که کسی محضر امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد من از شیعیان شما هستم؛ حضرت به او فرمود هر وقت مانند حضرت ابراهیم شدی این حرف را بزن. حضرت ابراهیم از شیعیان بود و البته وصفش «جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ»(صافات/84) بود. هر وقت قلب سلیم آوردی، جزء شیعیان می شوی. در روایت دارد قلب سلیم، قلبی است که «الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ»(2)، وقتی به ملاقات پروردگارش می رود، رد پای هیچ کسی جز خدا در آن قلب نیست. اگر رد پای دیگری در قلب انسان باشد، یک جایی می رسد که آدم با خدا مناقشه پیدا می کند. لذا این که در اوصاف حضرت ابالفضل فرموده اند: «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ»، یعنی در قلبش هیچ رد دیگری نبوده است. تسلیم کار کسی است که صاحب قلب سلیم است. لذا غیر از سید الشهدا رد پای هیچکس دیگری در قلب ایشان پیدا نمی شود.

ما هم باید حواسمان جمع باشد. همه ما یک ترازویی داریم؛ وقتی می خواهیم حرف بزنیم، حرف خود را وزن می کنیم که خوب است یا بد؛ در این مجلس جا دارد یا نه. لذا یا حرف می زنیم یا نمی زنیم. همه ما ترازو داریم، منتها یک موقع ترازوی انسان سالم است و یک موقعی شیطان در آن دست می برد و ترازوی انسان را خراب می کند تا بد وزن کند. ترازو یعنی همین که می سنجیم افعالمان را و یا انجامش می دهیم یا نمی دهیم. علی ای حال بعضی ها ترازو هایشان بر مدار دنیا وزن می کند؛ به هر کاری نگاه می کند می بیند منافع مادی دارد یا نه. اما بعضی ها از دنیا بزرگ تر شده اند؛ «فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ»(3)؛ امیرالمؤمنین فرمود زاهد اینگونه است و غصه ها و شادی های دنیا از دلش خارج شده است. لذا «فَلَا يَفْرَحُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا يَأْسَى عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ». به همین خاطر است که اگر همه دنیا را به او بدهی خوشحال نمی شود؛ اگر هم همه دنیا را از دست بدهد غصه نمی خورد. «فَهُوَ مُسْتَرِيحٌ»، این انسان راحت است، چون ترازویش دیگر بر مدار دنیا نمی چرخد.

بنابراین وقتی فرموده اند امیرالمؤمنین میزان الاعمال است یا فرموده اند: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ مَا دَار»، به این معناست که امیرالمؤمنین ترازوی عالم اند. «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»(اعراف/8)، همان امیرالمؤمنین است و همه چیز با او سنجیده می شود. لذا اگر ترازوی وجود آدم مطابق با امیرالمؤمنین بود، هر چه امیرالمؤمنین فرموده باشد، می گوید درست است. اگر یک جایی ترازوی انسان با امام فاصله بگیرد، فعل امام را روی ترازو می گذارد و می گوید اینجا اشتباه است. بنابراین مقام تسلیم این است که ترازوی انسان مطابق با امام باشد و هر کاری که امام کرد، بگوید حق همین است. البته این امر به معنای این نیست که انسان عقل نداشته باشد؛ انسان عقل دارد، ولی عقلش را از امام گرفته است. لذا این مقام خیلی مقام فوق العاده ای است.

علی ای حال حضرت فرمود مردم سه دسته اند و سه جایگاه دارند؛ یک دسته انبیاء و رسل اند که همان سابقون اند و پنج روح درون آن ها وجود دارد. سبقت این سابقون به سمت خداست. در روایتی آمده است که امام مجتبی علیه السلام در مجلس معاویه فرمودند: «كَانَ أَبِي سَابِقَ السَّابِقِينَ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ أَقْرَبَ الْأَقْرَبِين »(4)؛ بنابراین سبقت باید به سوی خدا و رسول و امام باشد. لذا این سابقون به سوی امامشان سبقت گرفتند؛ مانند اصحاب عاشورا.

حضرت در ادامه راویت این پنج روحی که در سابقون وجود دارد را توضیح می دهند. یکی از این روح ها روح القدس است؛ این روح القدس «لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ َ لَا يَزْهُو»(5)، نه خواب دارد نه اشتباه می کند. لذا شیعیان کامل که اهل سبقت اند، اشتباه نمی کنند. روح بعدی روح الایمان است؛ روح الایمان روحی است که به واسطه آن خدا را بندگی می کنند. روح بعدی روح القوه است که به واسطه آن زندگی خود را اداره می کنند. کار و تلاش و مبارزه نتیجه این روح است. روح بعدی روح الشهوه است که لذات دنیا با این روح تأمین می شود. لذت طعام لذت ازدواج و لذت های دیگر به وسیله این روح است. روح بعدی روح البدن است که راه رفتن و زندگی عادی را تأمین می کند. در ادامه حضرت فرمودند خود این ها درجات دارند.

در روایتی آمده است که از امام صادق علیه السلام سؤال شد آیا ایمان درجات دارد؟ حضرت فرمودند بله همین طور است. پرسیدند درجات ایمان چگونه است؟ حضرت فرمودند همان گونه که در مسابقه اسب سواری یک عده ای از بقیه سبقت می گیرند، یک مسابقه ای بین همه مؤمنین وجود دارد و یک عده ای از بقیه سبقت می گیرند؛ آن هایی که سبقت می گیرند، درجه ایمانشان بالاتر از بقیه است. خود انبیاء هم درجاتشان با هم فرق می کند و بعضی ها بر بعضی دیگر سبقت دارند.

بنابراین سابقون کسانی اند که درجه ایمان بالاتری دارند. روایت داریم در امت حضرت موسی هم یک نفر بود که از بقیه امت به سمت حضرت موسی سبقت گرفته بود؛ او مؤمن آل فرعون است که داستانش در قرآن آمده. در قوم حضرت عیسی هم یک نفر بود که بر بقیه سبقت گرفته بود. اسبق السابقین هر امت یک نفر است. در امت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هم کسی که بر بقیه سبقت گرفته است، وجود مقدس امیرالمؤمنین است؛ ایشان از همه جلوتر اند، ایشان اسبق السابقین است. آن کسی که از بقیه سبقت گرفت، در موقفی قرار می گیرد که نفر بعدی به او نمی رسد؛ سابقون کسانی اند که راه نرفتنی را می روند و راه را برای دیگران باز می کنند. این سابقون بدون افت و خیز در مسیر حرکت می کنند و کندی نمی کنند. لذا کسی که برای انفاق فکر می کند و مالش را از این جیب به آن جیب می گذارد، از سابقون نیست. انسان تا بیاید فکرهایش را بکند، سابقون رفته اند. سابقون درنگ نمی کنند.

در ماجرای جنگ خندق که کار سخت شده بود و بعد از حفر خندق عمرو بن عبدود موفق شده بود به این طرف خندق بیاید، ماجرایی رخ داد. عمرو بن عبدود قهرمانی بود برای خودش؛ این شخص علاوه بر قدرت بدنی، شدت و غلظت در کفر هم داشت و موجود عجیبی بود. وقتی به این طرف خندق رسید، شروع به رجزخوانی و تحقیر مسلمانان کرد. نبی اکرم فرمود چه کسی می رود مقابل این بایستد؟ حضرت امیر برخاستند. نبی اکرم فرمود شما بنشینید. حضرت دوباره این سؤال را پرسیدند، دوباره کسی جز امیرالمؤمنین بلند نشد؛ دوباره نبی اکرم به امیرالمؤمنین دستور به نشستن داد، اما برای بار سوم که پیامبر سؤال کرد و حضرت امیر بلند شد، نبی اکرم به ایشان اجازه دادند که برود. سابق بودن یعنی همین. حضرت امیر راه نرفتنی و راهی که هیچکس پا در آن نمی گذارد را می رود. سابقون راه بازکن هستند.

کسی که در درجه بالاتر قرار دارد و از دیگران سبقت گرفته است، حالتش به گونه ای است که پایین تر ها نمی توانند با عمل به آن بالایی برسند. به عنوان مثال کسی که در درجه دوم ایمان است، هر چقدر هم نماز بخواند، به شخصی که در درجه بالاتر قرار دارد نمی رسد. کسی که سبقت گرفته است، گاهی خوابش هم از عبادت دیگران افضل و برتر است.

خدای متعال وقتی در قرآن کریم متقین را توصیف می کند، می فرماید: «قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ»(ذاریات/17)؛ این ها قسمت کمی از شب را می خوابند؛ گویا فقط یک چرتی می زنند. ذیل این آیه روایتی نقل شده است که می فرماید گاهی اوقات بعضی از متقین می خوابند، ولی خدای متعال خوابشان را بیداری حساب می کند؛ چرا؟ چون اهل ذکرند. آدم غافل از سر شب تا صبح هم بیدار بنشیند، به درد نمی خورد، ولی آدم اهل ذکر اگر بخوابد هم اهل ذکر است. سابقون این گونه اند.

سبقت قبل از دنیا

نکته دیگری که در مورد این سبقت وجود دارد، این است که این مسابقه فقط در این دنیا نیست؛ در عوالم قبل هم مسابقه ای بوده و آن هایی که در آن عوالم سبقت گرفته اند، سابقون اصلی اند. در روایت آمده است وقتی خدای متعال انسان ها را در آن عالم آفرید، آتشی برافروخت و دستور داد که انسان ها وارد آتش شوند. اینجا فقط اصحاب یمین وارد آتش شدند و جلوتر از همه وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بودند، بعد معصومین و انبیاء و اوصیاء و شیعیان. سبقت اصلی اینجا بوده است. حضرت در آن عالم راه را برای دیگران باز می کردند.

بعد از اصحاب یمین نوبت به اصحاب شمال رسید؛ این ها وقتی آمدند و شعله آتش را دیدند، گفتند خدایا تو ما را خلق کرده ای که بسوزانی؟ لذا سر باز زدند و امتثال نکردند و وارد آتش نشدند. اما در ادامه وقتی دیدند مؤمنین از آتش سر بلند بیرون آمدند و آتش برایشان سرد و خنک و ملایم بود، گفتند خدایا اشتباه کردیم و درخواست کردند که امتحان از نو تکرار شود. خدای متعال فرمود امتحان را تکرار می کنم، ولی کار با حرف درست نمی شود؛ باید وارد آتش بشوید. وقتی امتحان تکرار شد، این ها باز هم تا دم آتش آمدند، ولی وارد نشدند و فقط مؤمنین وارد شدند. دوباره بعد از این که دیدند مؤمنین سالم بیرون آمدند، تقاضای تکرار کردند. خدای متعال فرمود عیب ندارد و صحنه را از نو تکرار کرد؛ دوباره این ها امتثال نکردند. بعد از این بود که خدای متعال فرمود دیگر صف ها جدا شد و فرصت دیگری باقی نمانده است.

بنابراین سبقت اصلی در آن عالم است. اگر انسان در آن عالم کندی کند، اینجا هم کند می شود. اگر هم انسان کند باشد، ممکن است جا بماند. وقتی عاشورا به پا می شود، مهلت زیاد نیست؛ لذا انسان نمی تواند بگوید حالا من بروم قرض هایم را بدهم و نماز قضاهایم را بخوانم و روزه هایم را بگیرم، بعد بیایم. آدم باید این ها را از قبل آماده کرده باشد.

اصحاب عاشورا

نقل شده است که وقتی ابن زیاد آمده بود و کوفه را محاصره کرده بود و دیگر اجازه نمی داد که کسی از کوفه خارج شود و به سمت امام حسین حرکت کند، حبیب داشت آماده می شد که از شهر خارج شود که با مسلم بن عوسجه برخورد کرد. پرسید مسلم کجا می روی؟ گفت که می روم حمام تا خضاب کنم. پرسید چرا؟ گفت خواب دیدم پیامبر خدا فرمودند برو خضاب کن. حبیب به او گفت اشتباه فهمیده ای؛ تعبیر خوابت این نیست. تعبیر خوابت این است که سید الشهدا منتظرت است و باید بروی با خون خودت خضاب کنی. این را که گفت، مسلم هم با او به سمت امام حرکت کرد؛ دیگر نرفت با منزلش خداحافظی کند. این می شود سبقت. این ها خودشان را برای همراهی با امام آماده کرده بودند.

حالا این ها را با طرماح مقایسه کنید که در یک قدمی کربلا در آن زمانی که حضرت همراه با لشکر حر داشتند به سمت کربلا می رفتند، به امام حسین برخورد کرد. وقتی طرماح با حضرت ملاقات کرد، حضرت از طرماح پرسید چه خبر؟ گفت از کوفه که می آمدم، لشکری در نخیله دیدم که تا به حال لشکری به این گستردگی ندیده بودم. بعضی ها می گویند که طرماح گفت قلوب این ها با شماست و شمشیر هایشان علیه شما؛ این نادرست است؛ کسی که قلبش با امام حسین است، شمشیرش هم با امام حسین است. لذا این هایی که شمشیرشان علیه امام بود، قلوبشان هم علیه امام بود.

بعد از این حضرت از او پرسید، تو چه کاره ای؟ طرماح گفت دارم آذوقه می برم تا به زن و بچه ام در یمن برسانم. بعد به حضرت پیشنهاد داد که با او به یمن بروند و گفت من ده هزار شمشیر زن در اختیارتان قرار می دهم تا در کوهستان های یمن با این ها بجنگید. حضرت فرمودند ما یک قراری داریم؛ به تعبیر من حضرت به او فرمود نیاز نیست تو به من چیزی یاد بدهی؛ امام حسین که مشورت نمی خواهد؛ امام کسی را می خواهد که حرفش را بفهمد. این همان امتیازی است که حضرت ابالفضل داشت؛ «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ». خیلی سخت است که وقتی کار سخت شد، انسان بتواند امام را تصدیق کند؛ سخت است در جایی که امام گفت، باید از جانت بگذری، آدم تردید نکند. خیلی از بزرگان به امام حسین می گفتند اگر می روی، زن و بچه را نبر؛ مگر امام حسین مشاور می خواهد که تو این حرف را می زنی؟ اگر راست می گویی به جای مشورت بیا سپر بلا بشو.

من ندیده ام که حضرت ابالفضل لحظه ای به امام حسین مشورت داده باشد، تسلیم محض بود. حضرت ابالفضل از همه این ها بیشتر علم داشت و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین را درک کرده بود، اما یک کلمه چیزی نگفت و تسلیم محض بود. آيا به خاطر این چیزی نگفت که حرف بلد نبود؟ نه بلد بود، منتها چون به مقام تسلیم رسیده بود، در مقابل امام ساکت بود و می فهمید باید چکار کند.

علی ای حال بعد از این که حضرت پیشنهاد طرماح را رد کردند، طرماح از حضرت اجازه گرفت که برود آذوقه خانواده اش را بگذارد و بیاید. حضرت به او فرمود برو ولی حواست باشد که دیر نیایی. طرماح رفت ولی وقتی برگشت، دید کار تمام شده و حضرت به شهادت رسیده اند. امام حسین که منتظر کسی نمی ماند؛ اگر غفلت کنی و دیر حرکت کنی، خودت از کاروان جا می مانی. این که من نتوانستم بیایم که عاشورا را به تأخیر نمی اندازد. از عوالم قبل مشخص است که واقعه عاشورا در روز دهم سال شصت و یک هجری در کربلا قرار است اتفاق بیفتد؛ دیگر این را که به خاطر من و شما جا به جا نمی کنند. لذا اگر ما نرسیم، خودمان جامانده و مُخَلَّف می شویم. این جا ماندن هم خیلی سخت است؛ این که امام حسین ما را جا بگذارد، سخت است. اگر بد قلق باشیم و امام هر کاری بکند، نتواند ما را همراه خود کند، دیگر جا می مانیم. بنابراین ما باید راه باز کن باشیم و راه های نرفته را برویم؛ سستی و تردید و بروم بعدا بیایم، کار را خراب می کند. ما باید در لحظه تصمیم بگیریم. لذا اگر این پا و آن پا کنیم، عقب می مانیم و دیگر هر کاری کنیم نمی رسیم. عالم این گونه است و برای سابق شدن باید آماده بود.

بنابراین یک دسته از مردم اهل سبقت اند و به سمت خدا و رسول سبقت می گیرند. این ها با بقیه فرق می کنند. دسته بعدی اصحاب یمین هستند. این ها آدم های مؤمنی هستند، منتها حضرت در مورد این ها فرموده است که دیگر روح القدس درون ایشان وجود ندارد؛ روح الایمان، روح القوه، روح الشهوه و روح البدن را دارند، ولی آن حیات ویژه ای که مخصوص سابقون است، در این ها وجود ندارد. آن روح القدسی که در سابقون است، شعاع نور نبی اکرم است که دیگر در اصحاب یمین وجود ندارد. شعاعی از این روح در شیعیان کامل هست، ولی در این ها نیست.

سپس حضرت فرمودند وقتی خدای متعال آدم را پیر می کند، همه این روح ها می روند و فقط روح البدن باقی می ماند؛ «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ»(یس/68)، وقتی انسان پیر می شود، هر چه بلد بوده یادش می رود؛ دیگر نه حال نماز شب دارد، نه حال تهجد، نه حال جهاد. همین آدمی که همیشه از دو ساعت قبل اذان بیدار بود، دیگر وقت نمازش را هم گم می کند. حضرت فرمودند این اشکال ندارد؛ همان خدایی که به او روح الایمان و روح القوه و روح الشهوه را داده بود، این ها را از او می گیرد و دیگر این شخص نمی تواند مجاهده کند و حتی دیگر لذات را نمی چشد. در این شخص فقط یک روح البدن باقی مانده است. این حالت عیبی ندارد.

اما گاهی اوقات این اصحاب یمینی که چهار روح درونشان وجود دارد، وقتی موقعیت معصیت می شود، روح القوه آدم جوانِ توانا را تحریک می کند، تا پا در میدان معصیت بگذارد؛ همین که انسان پا در این میدان می گذارد، روح الایمان از او جدا می شود و تا زمانی که انسان توبه نکند، بازنمی گردد. «لَا يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِن » هم یعنی همین که روح الایمان از انسان فاصله می گیرد. در روایت دیگری داریم وقتی انسان گناه می کند، جزئی از عقلش سلب می شود که دیگر برنمی گردد؛ این ها همه همین است.

در روایات ما آمده است که خود این سابقون درجات مختلفی دارند و بعضی ها از بقیه جلو تر اند. از این سابقون هم یک نفر اسبق السابقین است و بر همه سابقین سبقت گرفته است؛ این اسبق السابقین، راه را برای بقیه باز می کند. امام مجتبی علیه السلام در آن خطبه ای که در مجلس معاویه خواندند، به همین نکته اشاره کردند و فرمودند پدر من اول کسی است که ایمان آورده و هر کجا که کار سخت می شد، پیامبر خدا به خاطر اعتمادی که به ایشان داشت، ایشان را به میدان می فرستاد. سپس فرمود: «كَانَ أَبِي سَابِقَ السَّابِقِينَ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ أَقْرَبَ الْأَقْرَبِين ».

قرآن کریم هم می فرماید: «لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا»(حدید/10) آن هایی که قبل از فتح مکه مال و جانشان را محضر پیامبر خدا آوردند، با آن هایی که بعد از فتح مکه می آیند، یکی نیستند. البته «وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى»، خدای متعال به هر دو این ها وعده خوبی و خیر داده است، ولی آن که سابق است و مال و جانش را زودتر می آورد، خیلی متفاوت است.

بنابراین یک عده ای سابق اند، یک عده ای می آیند، ولی عقب می مانند و یک عده ای هم کلا همراه نمی شوند؛ در بین همین سابقین هم آن که اسبق السابقین است بر بقیه فضیلت دارد؛ امیرالمؤمنین اسبق السابقین بود. نمونه دیگر سابقون اصحاب امام حسین علیه السلام در روز عاشورا هستند. در زیارت اول رجب امام حسین که جزو زیارت های فوق العاده است، در قسمتی از زیارت خطاب به حضرت عرض می کنیم: «لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ». گویا در روز اول ماه رجب،امام دارد ما را از طرف خدا صدا می زند و ما به ایشان لبیک می گوییم. این صدا و دعوت واقعا هست، منتها گوش شنوا می خواهد. گفته اند که سحرها هم وقتی برای مناجات بلند می شوید، رو به آسمان بخوانید: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا»(آل عمران/193)؛ یعنی ما صدای پیامبرت را شنیدیم؛ این صداها واقعا هست، منتها باید اهلش باشیم تا بشنویم.

در روایت دارد، اول رجب منادی از آسمان هفتم مردم را صدا می زند؛ این یعنی در ماه رجب راه ما تا آسمان هفتم باز شده است. این ندا واقعا هست، ولی کسی می شنود که گوشش را داشته باشد. علی ای حال در زیارت اول رجب امام حسین محضر ایشان لبیک می گوییم. در ادامه زیارت هم این گونه آمده است: «إِنْ كَانَ لَمْ يُجِبْكَ بَدَنِي فَقَدْ أَجَابَكَ قَلْبِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ رَأْيِي وَ هَوَاي»، اگرچه در آن روزی که شما استنصار می کردید، جسم و زبان من اجابت نکرد، ولی قلبم اجابت کرده و گوشم شنیده و چشمم دیده است. یعنی ما یک تأخیری داریم؛ اگر شنیده بودیم و جسممان هم اجابت می کرد، باید در کربلا حضور می داشتیم؛ این که حضور نداشتیم، یعنی سستی کرده ایم و هزار سال عقب افتاده ایم. البته الحمدلله ما جزء دور و بری های امام حسینیم و با این که کند بوده ایم، ولی لبیکی به ایشان گفته ایم.

بنابراین عدم همراهی ما با حضرت به خاطر سستی خودمان است؛ لذا اصحاب عاشورا که اهل سبقت بودند، از ما سبقت گرفتند و خود را به امام رساندند. در بین اصحاب عاشورا هم بعضی ها جلوتر از بقیه بودند؛ لذا امام سجاد علیه السلام فرمودند، همه شهدا به عمویم عباس غبطه می خورند؛ حتی حبیب که جزء سابقون بود هم به مقام حضرت عباس که اسبق السابقین است، غبطه می خورد. حبیب خیلی شخصیت بزرگی بود؛ از سال ها قبل منتظر عاشورا بود و اهل سِرّ امیرالمؤمنین بود. نقل شده است که حبیب با میثم تمار در کوفه نشسته بودند و با هم گفت و گو می کردند؛ حبیب به میثم می گفت می بینم که کسی را در این کوفه به خاطر محبت امیرالمؤمنین دار می زنند و زبانش را می برند و دست و پایش را قطع می کنند؛ میثم هم به حبیب می گفت من هم می بینم که سر کسی را به خاطر محبت امام حسین در کوفه می چرخانند. این ها اینگونه بودند، اما باز هم حضرت عباس از این ها سبقت گرفته است.

سستی در فرصت ها

بنابراین ما باید حواسمان باشد که از بقیه سبقت بگیریم. وقتی بار امام زمان روی زمین است، آدم نباید بگوید دیگران هستند و برمی دارند؛ اگر راه جدیدی جلوی پای ما قرار گرفت، نباید بگوییم یک نفر برود ببیند راه رفتنی است یا نه؛ آدم باید در این مواقع سرش را به خدا بسپارد و جلوتر از بقیه برود. سابقون این گونه اند. لذا اصحاب عاشورا سابقون اند. پس آدمی که اهل سبقت است، از فرصت ها استفاده می کند. حضرت عباس از فرصت هایی که داشت استفاده کرد، از محضر امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین استفاده کرد که به اینجا رسید. این استفاده همان سبقت است. بنابراین ما در سابقون هم کسانی را داریم که از بقیه جلوتر اند و اسبق السابقین اند. وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمؤمنین و اهل بیت، اسبق السابقین اند و هیچکس بر این ها سبقت نگرفته است. انبیاء و رسل و شیعیان کامل بعد از ایشان قرار دارند و هر کدام درجه خودشان را دارند.

بنابراین ما باید حواسمان باشد که در فرصت های دنیا که بسیار کوتاه اند، سبقت بگیریم و عقب نمانیم. نباید بگوییم ان شاء الله از فردا. کسی که نماز قضا می خواهد بخواند، نباید بگوید ان شاء الله از فردا شروع می کنم؛ کسی که می خواهد بخواند باید از امشب شروع کند. داستان دنیا داستان بلدرچین و برزگر است. آدم نماز قضایش را باید از همین الان بخواند، روزه هایش را باید از الان بگیرد. حضرت ظهور کنند که وقت نمی شود انسان برود روزه قضا بگیرد. آن سیصد و سیزده نفری که گفته اند، همین که حضرت ظهور می کند، خودشان را از هر کجا که باشند می رسانند؛ این سبقت است. اگر انسان اینگونه اهل استفاده از فرصت ها نباشد که جزء سیصد و سیزده نفر نمی شود.

لذا نباید بگذاریم فرصت ها بر ما سبقت بگیرند. چشم به هم بزنید، جوانی می گذرد. لذا آدم نباید بگوید دعای کمیل را ان شاء الله از هفته دیگر می خوانم؛ باید از همین هفته شروع کند. کسی که می خواهد نماز شب بخواند هم باید از همین امشب شروع کند نه فردا. ما باید مواظب باشیم فرصت ها از ما جلو نیفتند و الا آدم مثل طرماح می شود؛ می رود گندمش را برساند، ولی وقتی برمی گردد می بیند کار تمام شده است. ما باید مثل حبیب و زهیر باشیم.

برای این که آدم سستی نکند، باید با آرزوهای خود تسویه حساب کند. اصلا یکی از علت های سختی جان کندن این است که در لحظه مرگ همه آن آرزوهایی که آدم دارد، همه آن خانه های خوب و ماشین های خوبی که می خواست در آینده بگیرد، می آیند و می گویند سهم ما را بده که دیگر فردایی نیست. اگر انسان قبلا با این ها تسویه حساب نکرده باشد، کارش سخت می شود.

لذا ما باید در فرصت های دنیا خودمان را آماده کنیم و با این آرزوها تسویه حساب کنیم، تا مهیا بشویم. اگر خودمان را مهیا کردیم، می توانیم خودمان را به قافله امام حسین برسانیم؛ هنوز دعوت حضرت هست. ایشان وقتی می خواستند از مکه خارج شوند، فرمودند: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا» هرکسی جانش را در دست گرفته و آماده لقاء الله است، با من کوچ کند. این دعوت همچنان هم باقی است. منتها برای لبیک گفتن به این دعوت باید از فرصت ها استفاده کنیم و سبقت بگیریم و قبلش با هوس های خود تسویه حساب کرده باشیم.

این مجلس ها محل همین چیز هاست؛ این مجلس ها مجلس تصمیم های بزرگ است. استاد عزیز ما می گفتند من خیلی تصمیم های بزرگم را سر سفره امام حسین گرفتم. بر سر این سفره انسان می تواند از خیلی از تعلقاتش جدا بشود و تصمیم های بزرگ بگیرد. ان شاء الله خدای متعال توفیق بدهد که در این محافل تصمیم های بزرگ بگیریم و از سر سفره دنیا برخیزیم.

امیرالمؤمنین تعبیر عجیبی راجع به دنیا دارند و می فرمایند: «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا»(6)؛ دیده اید که بعضی ها وقتی غذا می خورند، خیلی بد می خورند و یک مقدار غذای دست خورده غیر تمیز باقی می گذارند؛ به آن می گویند لماظه. حضرت می فرمایند هیچ آدم آزاده ای پیدا نمی شود که این غذای نیم خورده را برای اهلش بگذارد. سفره امام حسین، سفره امام زمان آن طرف پهن است، انسان باید این ته مانده ها را رها کند و به سمت این سفره بیاید؛ سفره امام را گذاشته ای و چسبیدی به ته مانده غذا که چه بشود؟

ان شاء الله خدای متعال به ما عنایت کند که در این محافل، همه ما از سر سفره دنیا بلند شویم و خودمان را به امام زمان برسانیم. فرصت کم است و عمر دنیا کوتاه است، ولی کافی است؛ علامت کفایتش هم حبیب و زهیر و بریر و حر اند. زهیر فرمانده لشکر امام حسین بود، ولی همان طور که می دانید تا چندی قبل عثمانی بود. حضرت یک جایی سر چاه آبی ایستادند تا زهیر با قافله اش آمد؛ او سعی می کرد امام حسین را نبیند، ولی همین که چادر زد، حضرت کسی را فرستاد به دنبال زهیر. زهیر باز هم می خواست که به محضر امام نرود، ولی همسرش گفت چرا نمی روی؟ سعادت به تو روی آورده و پسر پیامبر صدایت می زند. لذا به خیمه امام حسین رفت و متحول شد. وقتی برگشت، خیمه را جمع کرد و گفت هرکسی می خواهد برود برود؛ من دیگر حسینی شده ام.

بنابراین در همین فرصت کم هم می شود انسان خودش را به امام برساند. ان شاء الله خدای متعال به همه ما توفیق بدهد که بر سر سفره امام حسین موفق بشویم و این تصمیم های بزرگ را بگیریم و خودمان را به امام حسین برسانیم؛ سفره دنیا را جمع کنیم و برویم بر سر سفره امام حسین بنشینیم. چرا که آن هایی که با امام حسین هستند، برنده شده اند و بقیه بازنده اند؛ ما هم اگر خودمان را رساندیم، برنده ایم و الا هیچ عذری از ما قبول نیست.

پی نوشت ها:

(1) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 449

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 160

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 456

(4) الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 563

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 272

(6) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 556