نسخه آزمایشی
جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri, 26 Apr 2024

جلسه ششم حسینیه حضرت زهرا/ تبیین و اختلاط ایمان و ظلم و شرط قرار گرفتن در وادی ایمن

متن زیر جلسه ششم سخنرانی آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری در دهه اول محرم 98 به تاریخ 15 شهریورماه می باشد که در حسینیه حضرت زهراء سلام الله علیها در منزل جناب شجاع فرد برگزار شده است. ایشان در این بحث در ادامه بحث جلسه قبل و توضیح مسئله خلط بین ایمان و ظلم اشاره می کنند خداوند در آیه 82 سوره انعام می فرمایند: فقط آن هایی که ایمان آوردند و ایمانشان را با ظلم خلط نکردند در وادی ایمن هستند، که ذیل این آیه دو معنا برای ظلم شده است یکی شک و یکی شرک. یعنی اگر کسی شک داشته باشد و حتی شرک خفی داشته باشد نمی تواند وارد وادی امن شود چرا که تکیه به اسباب ناامنی می آورد. منظور از وادی ایمان هم در روایت وادی ولایت ائمه است، همچنین وادی ظلم وادی ولایت اولیای طاغوت است، بنابراین علم نشأت گرفته از وادی طاغوت هم انسان را به وادی ملکوت نمی رساند بلکه برایش حجاب می آورد چرا که نوری در آن نیست. نکته دیگر این است که نمی شود انسان هم امیرالمومنین را دوست داشته باشد هم معاویه را، این قاطی کردن ایمان با ظلم است و انسان را از وادی ایمن دور می کند، پس باید برای رسیدن به وادی ایمن اخلاص در ولایت ائمه داشت...

راه رسیدن به وادی ایمن

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله ربّ العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم اجمعین. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ‏»(انعام/82)، عرض کردیم خدای متعال در سوره مبارکه انعام بعد از این که داستان سیر حضرت را تا رسیدن به مقام مشاهده عالم ملکوت و رویت عالم ملکوت و رسیدن به مقام یقین توضیح می دهد از یک گفتگویی بین حضرت و بت پرست ها و کفار زمان خودشان صحبت می کند و می فرماید: آن ها حضرت را در معرض خطر می دیدند و به حضرت عرض می کردند: شما که از بت ها رویگردان می شوید آیا نمی ترسید؟ حضرت به آنها فرمودند: «وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُم‏ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانا»(انعام/81) آیا باید نگران باشم که پا روی بت های شما گذاشتم و ایمان به آن ها نیاوردم ولی شما نگران این نیستید که برای خدای متعال شریک قرار دادید؟!

بعد می فرماید: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» آن هایی که ایمان اوردند و ایمان خودشان را با ظلم آمیخته نکردند «أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ‏» در امنیت هستند. فقط این ها هستند که مقام امن و ایمن دارند و این ها هستند که مهتدی و راه یافته هستند.

روایات ابتدائا دو معنا برای ظلم در مقابل ایمان فرض کرده و فرموده: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ‏ بِظُلْمٍ» قَالَ: «بِشَكٍ‏» ایمانشان را با شک آمیخته نکردند، یا در روایت دیگر فرمود: «مَا أَلْبَسَ إِيمَانَهُ بِشِرْكٍ» بنابراین ایمانی امنیت برای انسان می آورد که در آن آمیختگی به شک و شرک نباشد. در مقابل شک می شود یقین و در مقابل شرک می شود اخلاص، یعنی آن هایی که ایمان آوردند و در مقام ایمان به یقین رسیدند، یا آن هایی که ایمان آوردند و در مقابل ایمان به اخلاص رسیدند، در عالم از امنیت برخوردارند.

اگر کسی ایمان دارد ولی هنوز ایمانش آمیخته با شک است و در مقابل یقین نیست، مستحق امنیت نیست، این هم هنوز به وادی امن وارد نشده چرا که این شک ها در دل انسان ناامنی ایجاد می کند. انسان اگر یقین نداشت که زمام عالم در دست خداست و حضور حضرت حق را نمی دید ولو ایمان هم داشته باشد، به آرامش و امنیت نمی رسد. چنین کسی در مقابل مخاطرات حتما احساس ناامنی می کند. کسی که هنوز رد پای غیر بر مقامات وجودی او هست، این ردپا در انسان ایجاد ناامنی می کند. کسی که تعلق از غیر از دلش نرفته احساس ناامنی می کند اما وقتی همه تعلقات پاک شد، انسان فقط تعلق به حضرت حق دارد. وقتی مقام شرک از بین رفت و اخلاص در ایمان و محبت پیدا شد که «هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض‏»(1) کسی که در مقام اخلاص در محبت خداست و غیر خدا در دل او جا ندارد، این انسان در وادی امن است و الا تعلق به غیر خدا در انسان ناامنی ایجاد می کند.

ناپایداری تعلقات دنیایی

علت این امر هم این است که آنچه که ما دوست می داریم و به او تعلق می بندیم از ما جدا می شود حالا یا ما از او جدا می شویم یا او از ما جدا می شود. این تحولی که در عالم هست یا ما را از محبوب هایمان جدا می کند یا محبوب هایمان را زودتر از ما جدا می کند. به هرچه که دل ببندیم غیر از خدای متعال اینطوری است. این دلبستگی همراه با جدایی است. وقتی همراه با جدایی است امنیت فراهم نمی شود. وقتی انسان چیزی را دوست می دارد که حتما از او جدا می شود در همان موقعی که در کنار اوست احساس ناامنی و خطر می کند. او این جوانی را دوست می دارد اما مطمئن هم هست که این جوانی نمی ماند، این ثروت نمی ماند، این قدرت و جمال نمی ماند، این امکانات نمی ماند، پس طبیعی است که در کنار آن ها هم، احساس ناامنی می کند. نه این که وقتی از دست رفتند در معرض خطر است نه، همان موقعی هم که هستند در معرض خطرند.

بنابراین پیداست اگر کسی تعلقات را از دل خودش پاک نکند تعلق به غیر از خدای متعال موجب ناامنی است. اخلاص در محبت الهی موجب امنیت است چون انسان فقط به او دلبسته، هیچ چیز هم نمی تواند خدا را از ما جدا بکند و یا ما را از خدا را جدا کند مگر شرک های خودمان، اگر از شرک های خودمان فاصله گرفتیم هیچ چیز دیگری بین ما و خدا فاصله نمی اندازد، البته شک هم همینطور است. اگر از شک ها فاصله گرفتیم و به عالم یقین رسیدیم به امنیت می رسیم.

موانع رسیدن به یقین

یکی از اموری که مانع یقین می شود و نمی گذارد نور آن در قلب انسان پیدا بشود همین شک های انسان است. «فَإِنَّ الشُّكُوكَ وَ الظُّنُونَ لَوَاقِحُ الْفِتَن‏»(2) در مناجات امام سجاد آمده که شک فتنه ها را در دل انسان بارور می کند و مبدأ فتنه است.

 حضرت فرمودند: «لا أُحِبُ‏ الْآفِلِين‏»(انعام/76)، انسان تا دل به غیر از خدا ببندد شک همراهش است. وقتی انسان به یقین می رسد که از محبت غیر فارغ می شود. پس شرک ریشه اش در محبت غیر است، انسان تا به مقام اخلاص در محبت ولی نرسد و غیر را بخواهد، یک نحوه شرک در وجودش هست. اگر هم به یقین هم بخواهد برسد باز باید از غیر دل بردارد، تا انسان متعلق به غیر هست و به مقام فراغت نرسیده به یقین نمی رسد «وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِين» وقتی انسان فارغ شد آغاز ظهور نور یقین در اوست.

این اجمالی از این دو روایت که ظلم را به شک و شرک تفسیر کرده بود. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» آن ها ایمان به خدا آوردند و ایمانشان را امیخته با شرک و شک نکردند، آن ها در مقام اخلاص و یقین و در وادی امن هستند.

وادی ولایت ائمه و وادی ولایت ائمه جور

 روایتی را عرض کردیم که این روایت بسیار مهم است، حضرت فرمودند: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ قَالَ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص مِنَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يَخْلِطُوهَا بِوَلَايَةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَهُوَ الْمُلَبَّسُ بِالظُّلْم‏» اگر کسی وارد وادی ولایت امیرالمومنین شد که این حقیقتی است که نبی اکرم با خودشان آوردند این وادی ایمن است، این وادی یقین است که با حضرت تنزل پیدا کرده و همین وادی نور و اخلاص است. اگر کسی وارد وادی ولایت شد و او را امیخته نکرد به ولایت فلان و فلان، به امنیت می رسد.

چون وادی توحید که وادی امن است در مقام تحقق وادی ولایت امیرالمومنین است و مقام شرک و شک هم که مقام ناامنی است همان وادی ولایت غیر است، اگر یقین و امنیت با مشاهده ملکوت پیدا می شود آن وادی ای که انسان در آنجا سیر به وادی ملکوت و فوق ملکوت می کند این وادی ولایت است. اگر محجوب شدن در عالم ملک و سر و کار با اسباب داشتن، وادی شرک و شک هست آن وادی ای که انسان را در عالم محجوب می کند وادی ولایت ائمه جور است.

حجاب بودن علوم امروزی برای بشریت

این مطلب را من مکرر شنیدم که می گویند: آقا! این علوم جدید که ریزه کاری های نظم عالم را توضیح می دهد، از نظم کیهانی تا نظم اتمی، این ها آیات خدا را برای انسان مکشوف می کند و وقتی انسان به آن می رسد صاحب یقین می شود، بنابراین این ها از هر برهانی قوی تر هستند. ولی غافل از این که این علوم بزرگترین حجاب است. اتفاقا همین را می گویند، می گویند: بشر موقعی که جاهل بود و نظام طبیعت را کشف نکرده بود هر کجا که به جهل برخورد می کرد پای خدا را وسط می کشید (از خدا تعبیر می کنند به خدای رخنه پوش»، هر کجا نمی توانست توجیه کند می گفت کار خداست، زلزله می آمد می گفت: خدا می فرستد، سیل می آمد می گفت: خدا می فرستد، طوفان می آمد به خدا نسبت می داد، هرچه دامنه دانش بشر در دوران مدرن گسترش پیدا کرده و این محاسبات کشف شد جای خدا تنگ تر شد. این تعبیر فیلسوفان دین غرب است، آن ها می گویند» این خدای رخنه پوش شما هر چه شما بیشتر مناسبات طبیعت را کشف می کنید جای پایش تنگ تر می شود! اتفاقا این علوم صاحبانشان را بیشتر به شک و شرک کشانده، چون این علوم نیست که چیزی را حل می کند!

این که انسان مناسبات عالم ملک را بفهمد که یقین برای کسی نمی آورد! اتفاقا آن هایی که به این ها دست پیدا کرده اند هرچه بیشتر این قواعد را پیدا کردند بیشتر از خدا دور شدند. این دورانی که در غرب دوران پیشرفت علم مدرن بوده دوران دوری از خدا هم بوده است. نکته اش هم این است که این عالم ملک کسی را به یقین نمی رساند، کشف مناسبات عالم ملک که یقین نمی آورد!

«وَ كَذلِكَ‏ نُرِي‏ إِبْراهِيمَ‏ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِين»(انعام/75)‏ اگر به انسان، ارائه عالم ملکوت شد او به یقین می رسد. ارائه عالم ملکوت در وادی ولایت امام هست نه در وادی ولایت ائمه جور، کسی که در آن وادی دارد زندگی می کند همه قواعد عالم را هم بلد باشد می گوید الحمدالله که فهمیدیم تا دیروز جاهل بودیم که می گفتیم خدا! آن ها در فلسفه دینشان همین را می گویند، می گویند یکی از علت های اعتقاد به خدا جهل بشر است. بشر جاهل بود و مناسبات طبیعی را نمی دانست، بیمار می شد می گفت خدا بیمار می کند، شفا پیدا می کرد می گفت خدا شفا می دهد، اما حالا ما علت را در علوم خودمان می فهمیم و آن را کشف کرده ایم.

این که بعضی ها دهن هایشان را پر و خالی می کنند و می گویند الآن دوران علم است، اینطور نیست که! کدام علم یقین می آورد؟ علمی که پرده ها را کنار بزند، این که خودش پرده می شود!

یکی از مهمترین حرفهای آن ها این است که می گویند جهل و ترس بشر از حوادث طبیعی باعث شد که او برای خودش پناهگاهی به نام خدا درست کند، حالا هم که فهمید زلزله را باید اینطوری کنترل کند دیگر جایی ندارد که رو به خدا بیاورد! ساختمانت را اینطوری بساز دیگر زلزله کاری با تو ندارد، طیب الله انفاسکم! اصلا جهل و ترس بشر ناشی از اعتقاد به خدا بوده، وقتی علل و عوامل طبیعی را کشف کردی راه کنترلش را هم به دست آوردی و دیگر نیازی به خدا نیست، هم جهلت از بین رفته، حالا نه جهل به عوامل طبیعی داری و نه ترس.

 فقط یک جا الحمدالله خدا به این ها اجازه تصرف نداده و آن هم موت است. هر کدام از این ها را وقتی به موت ارجاع می دهی کارشان تمام می شود. شما بنایتان را با مقاومت در مقابل زلزله هشت ریشتر ساختی اما با موت چه کار می کنی؟ این حرف یعنی بنایی این بنایی که درست کردید استوار نیست و خدای متعال فرش را از زیر پایتان می کشد. آن جا آن همه کاخی که درست کردند فرو می ریزد و الا در مقابل همه راه های دیگر آن ها یک راهی درست کردند.

می گوید اقا اصلا اعتقاد به خدا ناشی از یک واژگونگی در حوزه های اقتصادی مردم است. وقتی اقتصاد درست شد کسی معتقد به خدا نمی شود. این حرف های اینها در دوره به قول خودشان پیشرفت علم است. این علم برای کسی یقین نمی آورد. کدام صاحب سبکی از آن هایی که این قواعد را کشف کردند از علوم پایه فلسفی فیزیک و ریاضی تا علومی مثل شیمی، کدامشان اهل یقین بودند؟ پیداست این ها یقین نمی آورد.

باطن حلال و حرام در قرآن

«وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِين»‏ اگر کسی در وادی ولایت ائمه جور بود و خواست هم با امیرالمومنین باشد و هم با معاویه، این که به یقین نمی رسد. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» آن وقت اگر انسان بخواهد ایمانش با ظلم امیخته نشود باید یک گناه هم نکند. چرا؟! به خاطر این که در روایات فرمود گناه باطنش ولایت ائمه جور است. «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَه»(انعام/120)‏ هم ظاهر گناه را رها کنید و هم باطنش را. فرمود: قرآن ظاهر و باطن دارد، حلال در باطن قرآن ولایت ما و در ظاهر قرآن همین حلال هاست. حرام هم در باطن قرآن ولایت دشمنان است و در ظاهر قرآن همین دروغ گفتن و غیبت کردن و تهمت زدن است.

پس در باطن آنی که حرام است ولایت ائمه جور است، یعنی هر گناهی باطنش ولایت آن هاست و به خاطر این نکته حرام شده است. اگر کسی بخواهد «لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» باید مطلقا پایش را از وادی ولایت امیرالمومنین بیرون نگذارد. کار به جایی می رسد که باید مطلق گناه را ترک کرد چون کسی که ایمان دارد و گناه هم می کند امن نیست و در معرض خطر است.

احساس امنیت وقتی در انسان پیدا می شود و انسان اهل مشاهده ملکوت می شود که از وادی ولایت ائمه جور به طور کلی جدا شود و الا اگر یک قدم با امیرالمومنین است و یک قدم با آن ها این اهل مشاهده ملکوت نمی شود.

علت نداشتن ثبات قلب

در روایت داریم که وقتی حمران بن اعین به امام صادق عرض کرد: آقا، ما می آییم محضر شما محبت دنیا از دلمان می رود و متعلق به عالم آخرت می شویم اما همین که از شما فاصله می گیریم و می رویم در بازار، دوباره به حال اولمان برمی گردیم. حضرت فرمودند: «إِنَّمَا هِيَ الْقُلُوبُ مَرَّةً تَصْعُبُ وَ مَرَّةً تَسْهُل‏»(3) شما ثبات قلب ندارید. گاهی روان است و گاهی هم قلبتان سخت می شود، اگر ثبات قلب پیدا کنید و دائما با ما باشید یک اتفاقاتی می افتد.

 بعد حضرت توضیح دادند و فرمودند عین همین سوال که سوال جدی اهل راه است را اصحاب از نبی اکرم کردند که یا رسول الله، ما نگران در خودمان علایمی می بینیم و نگرانیم که منافق باشیم! حضرت فرمودند: چه شده؟! گفتند: محضر شما می آییم شما را می بینیم که به ما تذکر می دهید و موعظه می کنید، پس دلمان از دنیا کنده می شود و رغبت در آخرت پیدا می کنیم گویا داریم آخرت را می بینیم، اما وقتی «دَخَلْنَا هَذِهِ الْبُيُوتَ وَ شَمِمْنَا الْأَوْلَادَ وَ رَأَيْنَا الْعِيَالَ وَ الْأَهْلَ يَكَادُ أَنْ نُحَوَّلَ عَنِ الْحَال»‏ از محضر شما بیرون می رویم و نسیم اهل و اولاد دنیا به مشام ما می خورد دوباره برمی گردیم به حال اول، گویا هیچ خبری نبود! ما منافق نیستیم؟ حضرت فرمودند: این نفاق نیست ولی «إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّيْطَانِ فَيُرَغِّبُكُمْ فِي الدُّنْيَا» در زندگی تان رد پای شیطان است. اگر رد پای شیطان نبود وقتی در زندگی می روید نباید از رسول جدا بشوید. بعد حضرت فرمودند: «وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ الَّتِي وَصَفْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِهَا لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ مَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاء» اگر خطوات شیطان را از زندگی تان پاک می کردید و محیط زندگی تان محیطی نبود که شما را از نبی اکرم جدا بکند و این حالات در شما تداوم پیدا می کرد، ملائکه با شما مصافحه می کردند و اهل عالم ملکوت می شدید.

ثمرات رسیدن به ثبات قلب

رویت عالم ملکوت وقتی اتفاق می افتد که آدم ثبات قدم در محضر امام داشته باشد و الا اگر ایمان خودش را با ظلم قاطی کند و در وادی ولایت آن ها پا بگذارد چه دلش برود آن طرف، چه چشمش و گوشش و زبانش، قلبش رفته است است. قلب اگر ثابت باشد هیچ وقت اشتباه نمی کند. انسان که چشمش می رود به طرف شیطان قلبش رفته، فرمود: یک نقطه سیاه در قلب پیدا می شود و گناه همین است

انسان با گناه از عالم نور فاصله می گیرد، البته قلب مومن خیلی گسترده است و یک گناه همه قلب را تیره نمی کند ولی خب یک گناه که می کنی یک نقطه تاریک در قلب پیدا می شود، مکرر که شد قلب کلا تاریک شده و راه دیگر بسته می شود. این تاریکی، تاریکی ولایت ائمه جور است، محیط ولایت آن ها محیط ظلم و ظلمت است، محیط خروج از وادی توحید است «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون‏»(بقره/229)؛ لذا اگر کسی بخواهد به یقین برسد باید ملازم با امام باشد و تحول حال نداشته باشد. اگر در محضر امام استمرار پیدا کنیم باب ملکوت به روی ما باز می شود «لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ مَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاء» و قواعد عالم برای ما عوض می شود پس می توانیم روی آب راه برویم، فرمود: اگر یقینش بیشتر بود روی هوا هم راه می رود.

این که ما در چارچوب قواعدیم برای این است که در عالم ملکیم کسی که در عالم ملکوت رفت قواعدش عوض می شود، ولو روی زمین هم باشی یک قواعد دیگری داری. کسی وارد عالم ملکوت می شود که اهل تحول قلب نباشد و قلبش یک بار سخت نشود و یک بار سست. اگر دائم با خدا و امام باشید، خاصیت بودن با امام همین است که در قلب رقت پیدا می شود، پس انسان توجه به عالم آخرت پیدا کرده و در آن سیر می کند، بعد هم در همین دنیا به مشاهده ملکوت می رسد، ولی اگر از امام فاصله گرفتید این یقین به انسان نمی رسد. لذا صاحب یقین کسانی هستند که ملکوت به آن ها ارائه می شود. کسانی ملکوت به آنها ارائه می شود که دلشان را از عالم دنیا بردارند و در وادی امام بروند، و دوباره هم برنگردند.

بیرون کردن خطوات الشیطان از زندگی

«الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ»، ولی اگر مومن است اما وقتی پا در این وادی می گذارد با امیرالمومنین هست و گاهی هم از سفره معاویه یک لقمه ای برمی دارد، نماز شب می خواند روزه هم می گیرد اما آن جایی که نباید قدم بردارد قدم بر می دارد، این قدمی که برداشته آدم را از عالم ملکوت می آورد در عالم ماده، این قدم انسان را از ملکوت به عالم ملک می کشد و نمی گذارد صاحب یقین بشوی.

خطواتی که ما را می برد در وادی اولیاء طاغوت، خطواتی است که در انسان ظلمت ایجاد می کند. این خطوات انسان را از وادی نور بیرون می برد و او را داخل در وادی شک و شرک می کند. بنابراین راه رسیدن به امنیت یک چیز بیشتر نیست، انسان باید وارد وادی ایمان که همان وادی محبت خداست بشود و دیگر آن را قاطی با شرک نکند و محبت دیگران را در آن راه ندهد. انسان باید خطوه های شیطان را که می خواهد غیر را در دل او بیاورد، در زندگیش بزند. خطوات الشیطان یعنی همین، یعنی انسان شیوه زندگیش را یک جوری چیده که همین آدمی که در مجلس روضه امام حسین دلش سبک می شود، همین که می رود در مغازه اش دلش مثل سنگ می شود، پس پیداست مغازه مان را یک جوری درست کردیم که بیت امام حسین نیست. همین آدمی که در مسجد حالش خوب است وقتی می رود منزل حالش بد می شود، پیداست منزلمان ادامه مسجد نیست.

ما در زندگی اقامه صلاه نکردیم، اگر اقامه صلاه کرده بودیم، در خانه هم که می رفتیم ذکر برقرار بود. وقتی در خانه ذکر نیست پیداست در این زندگی نماز اقامه نشده و عمود خیمه زندگی ما نیست.

پس اگر کسی وارد وادی ایمان شد و مراقب بود از این وادی بیرون نرود، ایمانش قاطی نشود و از عالم ملکوت پایش را پایین نگذارد، به وادی ولایت امام که همان وادی عالم ملکوت است می رسد. این وادی، وادی نور و بیت النور است «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَع‏»(نور/36)، اگر انسان در آن وادی قدم گذاشت لحظه به لحظه با امام بالا می رود و  امام او را رشد می هد، به شرط این که یک قدم محضر امام و یک قدم محضر شیطان نباشد.

معنی این دعای زیارت عاشورا همین است دیگر، «وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ» اگر کسی با امام حسین بود و از ایشان جدا نشد ثبات قدم پیدا می کند. راهش هم همین است، انسان اگر با امام بود به ثبات قدم می رسد و الا اگر انسان ثبات قدم نداشت و یک قدم این طرف یک قدم آن طرف رفت، به وادی ایمن نمی رسد. وادی امن وادی ایمانی است که آمیخته با شرک و ظلم نیست. وادی ولایتی است که انسان برای امام شریک قرار نمی دهد.

منظور روایت از لبس ایمان به ظلم

«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ قَالَ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص مِنَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يَخْلِطُوهَا بِوَلَايَةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَهُوَ الْمُلَبَّسُ بِالظُّلْم»‏ این خیلی عجیب است به نظر من «فَهُوَ الْمُلَبَّسُ بِالظُّلْم» به همان «فلان» برمی گردد. آن کسی که همه ایمان ها را با ظلم قاطی کرده، ولیِّ باطلی است که راه امیرالمومنین را سد کرده است، او منافقی است که «اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ‏ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»(منافقون/2)؛ این افراد ایمان دارند، یک عهدها و یک عناوینی دارند، سهمیه پارچه ای که از غنایم به او رسیده کفاف لباسش را نمی داده برای همین سهمیه پسرش را گرفته، بعد آن را سر هم کرده و یک لباس برای خودش دوخته است! در خلوتش هم نان و سرکه می خورده! وقتی شخصی را پیشش آوردند که شرب خمر کرده بود گفت بزنیدش! شخص مرد، گفت: بقیه اش را به جنازه اش بزنید! این اشخاص ایمان خودشان را سپر خودشان کرده اند و سد سبیل می کنند. غیر از این که نمی شود راه امیرالمومنین را ببندی! با نان و سرکه خوردن و اینطوری می شود.  

«فَهُوَ الْمُلَبَّسُ بِالظُّلْم» آن کسی است که راه امیرالمومنین را بست وادی ایمان و ظلم را با هم امیخته کرد و الا باب وادی ایمان باز شده بود. «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي‏»(مائده/3)، نعمت یعنی ایمان و «أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي‏» یعنی نعمت تمام که همان ایمان محض است. «فَهُوَ الْمُلَبَّسُ بِالظُّلْم»، شیطان اینطوری است، نفسش به مال آدم و یا به اهل و فرزند آدم بخورد خراب می شود. باید یک جوری از آن حاشیه گرفت که با کسی که عالم را قاطی کرده و ایمان و ظلم را خلط کرده برخورد نکرد.

معنای ظلم

سوره مبارکه فرقان سوره عجیبی است که من از این یک تکه اش حظ می کنم. وقتی وارد بحث قیامت می شود می فرماید: «وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»(فرقان/23)، بعد وارد اصحاب الجنه می شود «أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقيلاً»(فرقان/24) و بعد عبور می کند تا می رسد به اینجا «وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزيلاً * الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرينَ عَسيراً »(فرقان/25-26) روز قیامت روز سختی است برای کافرین است. «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً»(فرقان/27) در آن روز ظالم پشت دست خودش را به دندان می گزد و می گوید: ای کاش من هم یک سبیلی با این رسول پیدا می کردم!

نبی اکرم صراط مستقیم است و ما اگر بخواهیم با حضرت حق حرکت کنیم باید سبیل داشته باشیم و الا نمی شود با حضرت راه رفت. فرض کنید شما در یک اتوبانی راه می روید، همه دارند در مسیر مستقیم می روند ولی هر کسی یک مسیری را می رود، هر ماشینی مسیر خودش را می رود ولی همه در صراط اند.

آن هایی که ظلم کردند و از حدود خدا خارج شدند که عرض کردیم ظلم هم یعنی از حدود بندگی خارج شدن «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون»‏ و از حدود توحید بیرون رفتن، «يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً»، آن افراد در روز قیامت پشت دست خودشان را می گزند و می گویند ای کاش ما یک راهی پیدا می کردیم و همه زندگیمان در یک سبیلی بود که کنار رسول خداست.

پس ظلم یعنی از حضرت فاصله گرفتن و از معیت حضرت دور شدن، این که انسان راهش غیر از راه رسول باشد، این می شود ظلم. پیداست بیراهه رفته دیگر. چه کسی من را از سبیل رسول جدا کرد؟ «یا وَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»(فرقان/28)، ای کاش فلانی را به عنوان دوست صمیمی انتخاب نمی کردم! چون «لْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِين»(زخرف/67)‏ دوست های صمیمی با هم دشمن می شوند الا این که دوستی شان در وادی تقوا باشد. آن هایی که در مدار محبت خدا و امام همدیگر را دوست می داشتند و شعاع محبت ایشان بینشان بوده، این محبت ها نورانی است و در قیامت هم مفید است، اما محبت هایی که سر دنیا بوده قطع می شود و با هم دشمن می شوند.

این ظالمی که قرآن معرفیش فرموده و با حضرت راه نرفته و می گوید: ای کاش فلانی را دوست نگرفته بودم، مگر چه اتفاقی برایش افتاده؟ «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني»‏(فرقان/29)، ذکر آمد تا در خانه من ولی من آن را گم کردم، من باید در وادی ذکر می رفتم چرا که وادی ذکر وادی حضور در محضر خداست و آدم آنجا گم نمی شود. کسی که از امام و وادی ذکر جدا شد گم می شود. «وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً» شیطان کارش این است که انسان را از ذکر جدا کند.

«وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورا»(فرقان/30) آنجا حضرت شکایت می کند و می فرماید: این ها قرآن را رها کردند، این ذکر آمد در خانه ها اما این ها از ذکر فاصله گرفتند. این خلیل او را از ذکر و از قرآن جدا کرد. «كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمينَ وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصيراً»(فرقان/31)، ما برای هر پیامبری از مجرمین یک عدوی گذاشتیم. خودش ظالم است و می گوید ای کاش من فلانی را دوست نگرفته بودم چون او من را گم کرد و نگذاشت با پیامبر راه بروم، پیداست این فلانی دشمن پیامبر است و آدم را از پیامبر جدا می کند. حالا این ظالم چه کسی است و این فلانی چه کسی باید حدیثش را بخوانم تا واضح شود.

مراد از سبیل در سوره فرقان

 روایات ذیل این آیه زیاد است که من دو تایش را می خوانم. در روایات اول که امام صادق علیه السلام آن را نقل می کنند سبیل به امیرالمومنین تعریف شده است، کسی که بخواهد با حضرت راه برود یک سبیلی می خواهد که آن امیرالمومنین است. پس کسی که از حضرت فاصله گرفت از معیت رسول خدا جدا می شود. البته در روایت ذکر هم باز به حضرت تفسیر شده است «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني‏» چون جان امیرالمومنین با قرآن یکی است. «وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ‏»(زخرف/4) هم به امیرالمومنین تعبیر شده است. در زیارت امیرالمومنین می خوانیم که در آن مقام امیرالمومنین و قرآن یکی هستند. دوری از امام دوری از قرآن است و دوری از قرآن دوری از امام است. این یک حدیث طولانی ای است که مرحوم کلینی در روضه کافی نقلش کردند.

امیرالمومنین بعد از این که قرآن را جمع اوری کردند و آن ها قرآن جمع اوری شده امیرالمومنین را نپذیرفتند داستان عوض شد. ظاهرا یک هفته بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمومنین یک خطبه مفصلی خواندند که خیلی خطبه فوق العاده ای است. ذیل این خطبه حضرت همین آیه را خواندند.

«فِيَّ مَنَاقِبُ لَوْ ذَكَرْتُهَا لَعَظُمَ بِهَا الِارْتِفَاعُ فَطَالَ لَهَا الِاسْتِمَاعُ وَ لَئِنْ تَقَمَّصَهَا دُونِيَ الْأَشْقَيَانِ وَ نَازَعَانِي فِيمَا لَيْسَ لَهُمَا بِحَقٍّ وَ رَكِبَاهَا ضَلَالَةً وَ اعْتَقَدَاهَا جَهَالَةً فَلَبِئْسَ مَا عَلَيْهِ وَرَدَا وَ لَبِئْسَ مَا لِأَنْفُسِهِمَا مَهَّدَا يَتَلَاعَنَانِ فِي دُورِهِمَا وَ يَتَبَرَّأُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِنْ صَاحِبِهِ يَقُولُ لِقَرِينِهِ إِذَا الْتَقَيَا يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ‏ فَبِئْسَ الْقَرِينُ‏ فَيُجِيبُهُ الْأَشْقَى عَلَى رُثُوثَةٍ يَا لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْكَ خَلِيلا»(4) حضرت از اینجا وارد می شوند که روز قیامت این دو نفر از هم تبری می جویند و وقتی با هم دیگر برخورد می کنند می گویند: «يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ‏ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»(زخرف/38)، اینجا دست به دست هم دادند و کار را تمام کردند و مردم را از حضرت برگرداندند. اولی می گوید: «يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ‏ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»، آن یکی هم جوابش می دهد «يَا لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْكَ خَلِيلا لقد أَضْلَلْتَنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولا». حضرت فرمودند: «فَأَنَا الذِّكْرُ الَّذِي عَنْهُ ضَلَّ وَ السَّبِيلُ الَّذِي عَنْهُ مَالَ وَ الْإِيمَانُ الَّذِي بِهِ كَفَرَ وَ الْقُرْآنُ الَّذِي إِيَّاهُ هَجَرَ الدِّينُ الَّذِي بِهِ كَذَّبَ وَ الصِّرَاطُ الَّذِي عَنْهُ نَكَب»‏ آن قرآنی که رهایش کردند من هستم، بنابراین این ظلمی هم که در آیه از آن صحبت شده «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ‏» معلوم است که چیست.

بنابراین پیداست ظلم وادی شک و شرک است و وادی ایمان وادی یقین و اخلاص است. یقین هم یعنی اخلاص و این یقین هم حاصل مشاهده ملکوت است. یعنی این وادی وادی مشاهده ملکوت است. اگر انسان قلبش را کنار امام نگه بدارد و قلبش متحول نباشد و ثبات قدم در قلب پیدا بکند اهل مشاهده ملکوت و اهل یقین می شود به شرطی که قلبش همیشه در وادی امام و با امام باشد. السلام علیک یا اباعبدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 125

(2) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏91، ص: 147

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 424

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 27