نسخه آزمایشی
یکشنبه, 09 ارديبهشت 1403 - Sun, 28 Apr 2024

شب هفتم حسینیه حق شناس/ بحث حدود الهی در سوره مجادله و سختی های رعایت حدود الله

متن زیر سخنان شب هفتم آیت الله میرباقری به تاریخ 1 خردادماه سال 98 است، که در حسینیه مرحوم آیت الله حق شناس ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ سوره مبارکه مجادله با بیان یک حکم شرعی آغاز و به مسئله محاده کشیده می شود و در ادامه از دوگانه حزب الله و حزب الشیطان سخن می گوید. محاده با خدا یعنی دعوا بر سر حدودی که خدای متعال معین کرده است. اصلی ترین حدی که خدای متعال مشخص کرده است، مسئله ولایت است. در این جا باید از تفاوت اولیاء الهی با اولیاء طاغوت و نوع ارتباط آن ها با مردم سخن گفت. نکته دیگری که در مورد رعایت حدود خدا مطرح است این است که رعایت این حدود سخت است؛ چرا که از یک طرف شیطان، حق و باطل را با هم مخلوط می کند و ما را به شبهه می اندازد و از طرف دیگر، رعایت حدود خدا ما را به سختی و بن بست می رساند؛ لذا می فرماید اگر کسی در این مسیر تقوا و حدود الله را رعایت کند، برای او مخرج قرار می دهیم. این مخرج هم دو نوع است؛ یعنی هم مشکل او را حل می کنیم و هم او را از بند اسارت اسباب بیرون می آوریم و کاری می کنیم تا دیگر چشمش به دنبال اسباب نباشد.

کلیات سوره مبارکه مجادله

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. سوره مبارکه مجادله ابتدائا از بیان یک حکم فقهی در مورد مسئله ظهار که در دوران جاهلیت رواج داشته است شروع می شود. ظهار، حد و قانونی بوده است که موجب ایجاد بحران و به وجود آمدن دشواری و سختی برای جامعه شده بود. خدای متعال این داستان را ذکر می کند و در پی آن یک حکم فقهی می دهد و می فرماید که این رسم جاهلی، رسم غلط و حرامی است و اگر کسی این کار را بکند، باید کفاره ای بدهد؛ در ادامه هم این مسئله را تفصیل می دهد.

این سوره بعد از بیان مسئله ظهار و حکم آن، وارد یک بحث جدی تری می شود و آن بحث، بحث محاده با خدای متعال است. این سین یدبا خدای متعال هیت رواج داسداسته استوره می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»(مجادله/5)؛ در پایان سوره هم دوباره به این بحث برمی گردد و می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ * كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي  إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ»(مجادله/20-21). محادین با خدای متعال نه تنها ذلیل می شوند، بلکه جزو ذلیل ترین طبقات قرار می گیرند. این هم به این خاطر است که خدای متعال و پیامبرانش پیروز اند؛ «لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي»؛ خدای متعال می فرماید من و انبیائم غلبه خواهیم کرد و آن هایی که با خدا و رسول او محاده می کنند، ذلیل می شوند.

پس این سوره با بیان یک حد الهی و حکم شرعی شروع می شود؛ این حکم در مورد مسئله ای بود که یک مشکل اجتماعی ایجاد کرده بود و منجر به شکایت شخصی شده بود. آغاز این سوره با این عبارت است؛ «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتي  تُجادِلُكَ في  زَوْجِها وَ تَشْتَكي  إِلَى اللَّهِ»(مجادله/1). اما این سوره به این مسئله ختم نمی شود و بحث را فراتر می برد و می فرماید: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ»(مجادله/4)؛ بحث را می برد بر سر قوانین و حدود الهی. یعنی کسی که با این حکم فقهی مخالفت کند، در اصل با حدود الهی مخالفت کرده است؛ این همان محاده است. بنابراین می توان گفت که محور این سوره، همین داستان محاده با خدا و رسول است.

با بررسی ادامه سوره متوجه می شویم که این محاده کنندگان، یک جریان نجوایی دارند که در آن جریان نجوا، سعی می کنند تا مطالب خودشان را به جامعه منتقل کنند؛ مسئله دیگری که محاده منجر به آن می شود، مسئله تحزب و ایجاد حزب است؛ این محاده به ایجاد حزب الشیطان کشیده می شود. در ادامه می فرماید که در مقابل این نجوا و حزب، نجوای رسول و حزب الله شکل می گیرد. یعنی در مقابل این محاده کنندگان، کسانی هستند که عبد خداوند متعال هستند و حدود خدا را رعایت می کنند و در این جریان بندگی هم یک نجوایی دارند؛ این بندگان، حزب خدای متعال هستند.

مسئله محاده

برای این که ما بتوانیم این سوره را بهتر متوجه شویم، باید ببینیم محاده به چه معناست. تر متوجه شویمایی دارند و با این نجوامحاده یعنی شما و یک شخص دیگر، بر سر یک مسئله واحد دو حد متفاوت می گذارید و بر سر این حدود با یکدیگر دعوا می کنید؛ یعنی شما می خواهید حد او را نقض کنید و او هم می خواهد حد شما را نقض کند. بنابراین محاده یعنی شما یک قانون بگذارید و شخص دیگری هم یک قانون دیگر بگذارد و این مسئله منجر به دعوای شما بشود.

مسئله بعدی این است که این حدود، حدود الوهیت خدای متعال اند؛ یعنی حدود خالقیت یا حدود ربوبیت او نیستند، بلکه حدود الله اند. الله اسم جامع اسماء الهی است و این اسم موضوعیت دارد. یعنی اگر می خواهیم جریان الوهیت او در حیات ما جاری باشد و واقعا او را بپرستیم، باید این حدود را رعایت کنیم. الوهیت دو طرفه است و ما هم باید به او تألّه پیدا کنیم و این تألّه با رعایت این حدود انجام می شود. کل عالم تحت الوهیت خدای متعال قرار دارد و ما انسان ها هم با اختیار خود می توانیم به خدای متعال تألّه پیدا کنیم و در این امر مجبور نیستیم؛ خدای متعال می فرماید: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»(بقره/256) ما شما را مجبور نکرده ایم که خدای متعال بپرستید. پس انسان باید با اختیار خودش الوهیت خدای متعال را بپذیرد و او را عبادت کند.

بعد گفتیم که عبادت و مناسک آن چیزی جز دین نیست. در سوره مبارکه کافرون داریم «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ * وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ»(کافرون/1-5) ما در معبودهای خود با هم مشارکت نداریم. لذا «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ»(کافرون/6) حالا که معبود های ما جدا شدند، دین ما هم دوتا می شود؛ یعنی مناسک پرستش ما متفاوت می شود. بنابراین وقتی خدای متعال می فرماید «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» یعنی شما آزادید که به دین او ملتزم باشید و مناسک بندگی او را در عالم دنبال کنید و می توانید دنبال پرستش نفس و شیطان باشید.

نکته بعدی این است که پرستش تعطیل بردار نیست؛ آدم نمی تواند بگوید من هیچکس را نمی پرستم. پرستش قهری است و ما فقط در انتخاب معبود خود آزادیم. در مورد انتخاب معبود هم یک قراری با خدای متعال در عوالم قبل بسته ایم؛ خدای متعال خطاب به ما می فرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني  آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُوني  هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»(یس/60-61). بنابراین عبادت ما می تواند در صراط مستقیم باشد و می تواند در ضلال و غیّ باشد؛ این طور نیست که عبادت تعطیل شود. بنابراین اگر کسی خدا را نپرستد، مجبور است که شیطان را بپرستد؛ «هر که گریزد ز خرابات شاه/ بار کش غول بیابان شود». پس این طور نیست که اگر آدم خدای متعال را نپرستد، بتواند آزاد باشد؛ اگر کسی خدا را نپرستد، بنده نفس و شیطان و دنیا می شود.

بنابراین ما در اصل پرستش اختیاری نداریم، ولی در انتخاب معبود خود آزادیم؛ «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» شما مجبور نیستید خدای متعال را بپرستید و دین او را قبول کنید؛ شما تکویناً آزاد هستید، ولی «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»؛ پرستش یکی از این معبودها مسیر رشد و پرستش دیگری مسیر غیّ است؛ لذا انسان باید معبود خود را درست انتخاب کند تا در مسیر رشد قرار بگیرد.

حالا اگر انسان الوهیت خدای متعال را انتخاب کرد، باید بداند که الوهید او حدودی دارد؛ حدود الله، حدود الوهیت خدای متعال است. یعنی وقتی الوهیت خدای متعال در این چارچوب ها جاری می شود. لذا اگر ما می خواهیم او را بپرستیم و بندگی کنیم، باید در این چارچوب ها حرکت کنیم. بنابراین ما مجبور نیستیم الوهیت او را قبول کنیم، ولی اگر قبول کنیم، باید در این چارچوب ها که حدود الله اند قدم برداریم.

انواع ولایت و رابطه اولیاء با مردم

مهمترین این حدود حد ولایت است. خدای متعال اولیائی را قرار داده است و به ما فرموده است که باید ولایت ایشان را قبول کنیم. همه این احکام و شرایع هم حدود حرکت در چارچوب ولایت ایشان است؛ یعنی کسی که می خواهد تحت ولایت رسول الله حرکت کند، باید نماز بخواند و روزه بگیرد و از غیبت دوری کند و تهمت نزند. این ها حدود حرکت در چارچوب ولایت رسول الله اند و این ولایت هم همان ولایت الله است. در روایت آمده است «خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ»(1) خدای متعال ولایت ما را عین ولایت خودش قرار داد و بعد فرمود: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(مائده/55) ولایت شما فقط با خدا و رسول و آن مؤمنینی است که دائما در حال نمازند و دائما زکات می دهند؛ ولیّ شما یک دستش در دست خداست و دائما از او می گیرد و با دست دیگر هم به پایین دستی ها می بخشد.

فرق ولایت الهی با ولایت اولیاء طاغوت هم همین است. اولیاء الهی از بالا می گیرند و دستشان پر است و نه تنها چیزی از پایینی ها نمی گیرند، بلکه به پایینی ها می بخشند «يُؤْتُونَ الزَّكاةَ». این زکات ها هم مختلف است؛ زکات های مالی یک نوع از زکات اند. ممکن است در شب قدر پرده ها برای کسی کنار برود؛ این هم یک نوع زکات است و امیرالمؤمنین این زکات را به او داده است. بنابراین اولیاء الهی دستشان خالی نیست از پایین ارتزاق نمی کنند، حتی به پایین دستی ها زکات هم می دهند.

اما اولیاء طاغوت این گونه نیستند و از ارواح پایینی ها ارتزاق می کنند؛ اولیاء طاغوت از این که مردم دورش جمع شوند و به او قدرت دهند و به او توجه کنند، لذت می برند؛ اولیاء طاغوت، امکانات خود را از پایین می گیرند. لذا نتیجه این است که اولیاء طاغوت دائما به فکر این هستند که مردم را بدوشند و از آن ها سوء استفاده کنند؛ تمام مستکبرین عالم این گونه اند، اما امام معصوم اینگونه نیست و از خدای متعال می گیرد و به ما می دهد.

در روایت آمده است که عقیل به امیرالمؤمنین عرض کرد آقا اینطوری که شما حرکت می کنید، مردم دور شما جمع نمی شوند. حضرت فرمودند: «لَا يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَة»(2) نه با آمدن مردم چیزی به عزت من اضافه می شود و نه با رفتن مردم من به وحشت می افتم؛ «وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعاً»(3) اگر همه مردم من را در مقابل معاویه تنها بگذارند، من به حالت تضرع نمی افتم. چرا حضرت این گونه اند؟ چون «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْتَ» شما به خدا اعتصام کرده اید، لذا عزت مند شده اید. پس کسی که عزتش را از حضرت حق می گیرد، به مردم تکیه نمی کند، اما کسی که عزتش را از خدا نمی گیرد، با آمدن یک نفر هم احساس عزت می کند و با رفتن یک نفر هم احساس ذلت می کند.

حمام های قدیمی یک حوضچه های کوچکی داشت که مردم از آن جا آب برمی داشتند و روی سر خود می ریختند. سازنده های این حوضچه های کوچک، برای این که آب این حوضچه ها متنجس نشوند، آن ها را به خزینه وصل می کردند. آن وقت به آب این حوضچه هایی که به خزینه وصل بودند می گفتند ماء معتصم، چون به آب کُر وصل شده است و پاک می کند و نجس نمی شود. اگر ارتباط این حوضچه ها با خزینه قطع بشود، دیگر نه تنها نجاست را پاک نمی کند، بلکه خودش هم نجس می شود.

بنابراین کسی که به خدای متعال وصل می شود و معتصم به خداست، عزت خود را از او می گیرد و رفت و آمد مردم تأثیری بر روی او ندارد. اولیاء الهی این طور اند و همه چیز را از خدای متعال می گیرند و به ما هم زکات می دهند. بر عکس اولیاء الهی، اولیاء طاغوت اند که با نظام های مالی خود از مردم ارتزاق می کنند؛ اولیاء طاغوت چیزی ندارند و دستشان به جایی بند نیست، لذا از پایین تر از خود سوء استفاده می کنند. بنابراین کسی که به خدا وصل نباشد، به دنبال سوء استفاده از همه است، اما کسی که به خدا وصل باشد، به همه می بخشد. خدای متعال هم می فرماید که ولی و سرپرست شما کسانی اند که دستشان دائما در دست خداست و نماز می خوانند و دائما زکات می دهند و به مردم خیر می رسانند. «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ».

حالا ما در پرستش خدای متعال و پذیرفتن این حدود و دین و ولایت مختاریم؛ یعنی می توانیم این مسائل را بپذیریم و می توانیم نپذیریم. نکته قابل ملاحظه این است که اگر این دین را نپذیریم، یک دین دیگر بر ما حاکم می شود و مسئله پرستش طاغوت به میان می آید. اگر خدا را پرستیدیم وارد محیط نور می شویم؛ «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/257). اما اگر از پرستش خدا خارج شویم درگیر پرستش طاغوت و وارد محیط ظلمت می شویم؛ «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» جریان عالم این گونه است.

روش محاده و مقابله با دین خدا

حالا پرستش خدای متعال در چارچوب یک دین خاص است که این دین حدودی دارد و تدبیر الهی هم بر این است که این دین بر جهان حاکم شود. ظاهر این دین احکام شریعت و باطن آن، ولایت ائمه معصومین است. باطن این ولایت هم الوهیت حضرت حق است. ما هم آزادیم که انتخاب کنیم که می خواهیم در این چارچوب حرکت کنیم یا نه.

خدای متعال دینی را برای ما فرستاده و حدودی را برای ما مشخص کرده است و به ما گفته است که این دین قطعا غالب است؛ «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ * هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى  وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(صف/8-9) قطعا این دین غالب می شود و همه ادیان دیگر را محو می کند؛ درست است که «لَکُمْ دینُکُمْ وَلِیَ دینِ»، ولی این دین حق مابقی دین ها را محو می کند. مسیری هم که این دین برای محو کردن مابقی ادیان طی می کند هم قتال است؛ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ»(بقره/193).

بنابراین نکته این است که ما در مقابل این حدود الهی باید رویکرد درستی داشته باشیم؛ ما نباید با خود بگوییم حالا خدای متعال یک قانونی گذاشته است و به عنوان مثال به ما گفته است که اینطور با همسر خود معاشرت کنید و آنطور ازدواج کنید؛ حالا اگر این حد را جا به جا کنیم که چیزی نمی شود. ما نباید اینطور بگوییم و اینطور فکر کنیم؛ «تِلْکَ حُدُودُ اللهِ»؛ این ها حدود الوهیت خدای متعال است؛ اگر این ها را جا به جا کنیم، الوهیت خدا را زیر سؤال برده ایم.

کار شیطان هم همین است؛ او می آید و در مقابل دین خدا دین خودش را می آورد. برنامه خدای متعال و حضرت این است که دین خدا جهانی بشود، شیطان هم به دنبال این است که دین خودش یعنی دنیا پرستی را جهانی کند. برای این دین هم قاعده و قانون خودش را می گذارد و به دنبال درست کردن دستگاه خودش است. این دین هم حدود خودش را دارد. این همان محاده است؛ محاده یعنی به هم زدن حدود خدا و آوردن حد دیگر.

بنابراین این سوره مبارکه، با بیان یک حکم فرعی شروع می شود، ولی بلا فاصله مسئله را به سمت بحث محاده می برد و می فرماید که با خودتان خیال نکنید که این فقط یک قاعده صرف است؛ نه؛ این حد الوهیت خداست. لذا می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ». حد خدای متعال این است که همسر در جایگاه خودش باشد و مادر هم در جایگاه خود؛ نمی شود که این حدود را جا به جا کرد و همسر را مانند مادر خواند؛ قواعد تکوین عالم به هم می ریزد. لذا می فرماید: «إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئي  وَلَدْنَهُمْ». این محاده کنندگان به هیچ چیز رحم نمی کنند و به دنبال به هم زدن همه حدود اند. این ها می خواهند تمام عالم را به زیر سلطه خود بیاورند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از خطبه های خود مطلب عجیبی را توضیح می دهند که به گمان بنده در مورد جریان سقیفه و بنی امیه است. حضرت می فرمایند: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ  وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ »(4) آغاز فتنه ها از پیروی هوای نفس و بدعت هاست. در ادامه می فرمایند: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ» اگر باطل خالص باشد، هیچ کسی به دنبال آن نمی رود؛ اگر پوششی هم که روی حق افتاده است، برداشته شود، همه زبان ها کوتاه می شود و همه از حق پیروی می کنند. اما شیطان چه کار می کند؟ «وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ  مِنَ اللَّهِ  الْحُسْنى » شیطان حق و باطل را با هم مخلوط می کند و این گونه به اولیاء خودش استیلا پیدا می کند؛ در این میان کسانی که «سَبَقَتْ لَهُمْ  مِنَ اللَّهِ  الْحُسْنى » نجات پیدا می کنند و بقیه هلاک می شوند.

بنابراین شیطان زمانی می تواند به دین حمله کند که پوششی بر روی حق و باطل بیندازد و آن ها را با هم ترکیب کند. الان می بینید دیگر؛ شعار هایی مانند آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، رفاه، عدالت و این گونه از شعار ها، ترکیب حق و باطل است؛ اگر این ها حق را با باطل ترکیب نکنند که کسی طرفدارشان نمی شود.

بن بست ما در رعایت حدود الله

بنابراین «يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ»؛ شیطان دستگاهی درست می کند که حق و باطل در آن مختلط اند. این جاست که رعایت حدود الهی سخت می شود. خدای متعال در سوره مبارکه طلاقی سخت می شود.ند که کسی طرفدارشان نمی شود.حدود اند. این ه این طور با همسر خود معاشرت کنید و  وقتی حدود الهی را بیان می کند، می فرماید: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً»(طلاق/2-3)؛ گویا اگر کسی بخواهد حدود الهی را رعایت کند، کار ها بر او سخت می شود و رعایت حدود منجر به رسیدن به سختی ها و مشکلات می شود؛ این ابتلای خدای متعال است؛ لذا می فرماید: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً». پس رعایت این حدود نیازمند تقواست. یعنی اگر حدود خدا را رعایت کنید، با بن بست هایی مواجه می شوید که خدای متعال راه خروج از آن را به شما نشان می دهد.

این از امتحانات خدای متعال است. به عنوان مثال یکی از جا هایی که انسان به بن بست می خورد، کسب روزی حلال است. ممکن است خدای متعال، باب روزی حلال را یک مدتی به روی آدم ببندد و باب لقمه حرام و شبهه ناک را بر آدم باز کند و بعد هم بگوید دست به مال حرام نزن؛ خوب این یک بن بستی است که اگر انسان در این شرایط حدود خدا را نگه دارد، خدای متعال او را از این بن بست خارج می کند. به عنوان مثال بعضی ها می گویند آقا نمی شود در کاسبی دروغ نگفت؛ خدا فرموده دروغ نگو، بعد شما می گویی نمی شود؟! «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»(بقره/286) هر کجا که تکلیف بر روی دوش شما هست، بدانید که توانش را هم دارید؛ پس نمی شود نداریم. اگر نمی شود پس چرا این همه کاسب حلال خورِ راست گو داریم؟! بنابراین اگر در این بن بست ها حدود خدای متعال را رعایت کنید، «يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»؛ این هم فقط به این معنی نیست که چک آدم پاس می شود؛ شما دروغ نگو، شرایط به یک نحوی برای شما تغییر خواهد کرد و از بن بست خارج خواهید شد.

ما اسیر این حدود و اسبابیم؛ در این میان اگر کسی تقوا را رعایت کرد و حدود خدای متعال را زیر پا نگذاشت، از بن بست ها و از تقید به این اسباب خارج می شود. کسی که دست به مال حرام نمی زند، بی پول نمی ماند و خدا روزیش را می دهد؛ قرآن کریم می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى  آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»(اعراف/96) درهای آسمان برای کسی که تقوا را رعایت می کند باز می شود و مشکلاتش حل می شود.

اما مهم ترین مسئله این است که رعایت این حدود و تقوای الهی در این بن بست ها، شما را از شرک عبور می دهد. آدمی فقط زمانی که جیبش پر از پول است آرام است و با خالی شدن جیبش می ترسد، به پول توکل کرده است، نه خدا! کسی که این گونه است و به خدا توکل نمی کند، مشرک است؛ رعایت تقوا و حدود الهی انسان را از این وضع خارج می کند؛ اصل «يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» این است. برای آدم معتاد یک مخرج رساندن مواد مخدر است و یک مخرج نجات از اعتیاد است؛ مشخص است که مخرج دوم مهم تر و اصل است. بنابراین مخرج اصلی این است که انسان از قید اسباب خارج شود و به توحید برسد. انسانی که از قید اسباب خارج شده باشد، دیگر برایش فرقی ندارد که جیبش پر از پول است یا نه.

خدای متعال وقتی ماجرای مأموریت حضرت ابراهیم را بیان می کند از این جا شروع می کند؛ «وَ إِذِ ابْتَلى  إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»(بقره/124) وقتی که ابراهیم تمام آن عهدها را با خدای متعال بست و امتحان خدای متعال را هم قبول شد، خدای متعال او را به امامت رساند. در روایات داریم که این کلمات همان کلماتی اند که حضرت آدم از خدای متعال تلقی کرد؛ «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ»(بقره/37). لذا امتحان حضرت ابراهیم نسبت به چهارده معصوم بوده است و ایشان از این امتحان سربلند بیرون آمدند. امامت ایشان هم بعد از خُلَّت و نبوت ایشان است. ایشان امامت یک امت تاریخی را به عهده گرفته اند که این امامت، ذیل امامت امیرالمؤمنین و نبی اکرم و اهل بیت است.

کارهایی که حضرت ابراهیم در راستای این امامت انجام دادند، متعدد اند؛ ایشان به ساختن بیت و بلد مشغول شدند و خطاب به خدای متعال عرضه داشتند «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي  بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ»(ابراهیم/37)؛ گویا حضرت ابراهیم مأمور شده بودند که حضرت اسماعیل را به کنار کعبه ای که خراب شده بود ببرند و در این بیابان خشک و بدون سکنه، سکنی بدهند. حضرت هم نمی فرمایند که من فرزند خود را در این جا سکنی دادم، بلکه می فرمایند من قسمتی از ذریه ام را دارم به این جا می آورم. می دانید که نسل حضرت ابراهیم یک قسمتش از حضرت اسحاق اند و یک قسمت هم از حضرت اسماعیل؛ بنی اسرائیل هم از نسل اسحاق و قریش هم از نسل اسماعیل اند. لذا حضرت ابراهیم به خدای متعال عرضه می دارد که من یک قسمتی از ذریه خودم را در این جا سکنی دادم. نگاه حضرت نگاه امت سازی است و دارد ذریه خودش را می بیند.

در ادامه می فرماید: «رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ» حالا من چرا دارم این کار را می کنم؟ من می خواهم نام تو در عالم اقامه بشود. این اقامه صلات که حضرت ابراهیم گفتند را ذریه ایشان انجام دادند؛ در زیارت سیدالشهدا می خوانیم «أَشْهَدُ أَنَّكَ  قَدْ أَقَمْتَ  الصَّلَاةَ». بعد حضرت عرضه می دارد حالا که من این ها را در این جا برای اقامه صلات سکنی دادم، «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ» قلوب یک عده ای از مردم را به سمت آن ها متمایل کن؛ ببینید حضرت نفرمود خدایا قلوبشان را به کعبه متمایل کن، بلکه در مورد این نسل سخن گفتند. در روایت آمده است «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ» در مورد ما اهل بیت بود. خدای متعال مودت اهل بیت را در دل مؤمنین گذاشت.

در ادامه می فرماید «وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ»؛ خدایا این جا کویر است و چیزی ندارد؛ خودت به این ها ثمرات را برسان. می خواهم این را عرض کنم که آدم اهل توکل به خدا برایش فرقی ندارد که اینجا بیابان است یا جنگل؛ در هر صورت از خدا درخواستش را می کند و امید اجابت دارد.

در روایات هم داریم که وقتی حضرت ابراهیم رفتند، بعد از مدتی این طفل تشنه شد و شروع به گریه کردن کرد؛ لذا حضرت هاجر بین صفا و مروه به دنبال آب می گشتند؛ بعد از چند بار رفت و آمد، جبرئیل تشریف آورد و به هاجر گفت شما چه کسی هستید؟ فرمود همسر حضرت ابراهیم، هاجر هستم. جبرئیل گفت این جا چه کار می کنید؟ هاجر گفت برای یک مأموریت الهی آمدیم و در این جا ساکن شدیم. جبرئیل گفت حضرت ابراهیم شما را به چه کسی سپرده است؟ هاجر گفت ابراهیم ما را به خدای متعال سپرده است. جبرئیل گفت شما را به خوب کسی سپرده است؛ به سمت طفل خود برگرد.

وقتی که حضرت هاجر برگشت، دید در جایی که حضرت اسماعیل گریه کرده و پایش را به زمین زده است، چشمه زمزم جوشیده است. لذا دور چشمه را سنگ چید. وقتی این چشمه جوشید، پرنده ها می آمدند و از این آب می خوردند؛ لذا وقتی قبایل دور دست دیدند که این پرنده ها به این جا می آیند، متوجه شدند که این جا خبری است و آمدند و ماجرا را از نزدیک مشاهده کردند و از هاجر اجازه گرفتند که در آن جا ساکن شوند و در مقابل گرفتن آب به حضرت هاجر غذا می دادند.

بنابراین کسی که به خدا توکل می کند، برایش فرقی ندارد که در کویر خشک و بی آب و علف است یا کنار دریا؛ کسی که به خدا تکیه کرده است، نه کنار دریا خودش را سیراب می بیند و نه در کویر خودش را تشنه. توکل یعنی این. «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» هم یعنی همین. اگر انسان به خدا توکل کند و تقوا داشته باشد، خدای متعال مخرجی برای او قرار می دهد و او را از بند اسارت اسباب بیرون می آورد. کسی که به خدا توکل کند، راحتی خیالش به این نیست که کنار چشمه باشد یا جیبش پر از پول باشد یا مردم حامی او باشند. حضرت ابراهیم همین گونه بودند دیگر؛ خدای متعال به ایشان فرمود به تنهایی برو و بساط نمرود را به هم بزن و ایشان هم این کار را کردند و از تنهایی خود نترسیدند؛ لذا قرآن کریم در مورد ایشان می فرماید: «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ»(نحل/120)؛ ایشان به تنهایی آمد و این دستگاه را به هم ریخت. توکل این گونه است.

بنابراین ما باید حدود الوهیت خدا را حفظ کنیم و این گونه به او توکل کنیم. آن هایی که این حدود را به هم می ریزند، می خواهند الوهیت خدای متعال را به هم بریزند. لذا خدای متعال در انتهای این سوره می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ». نکته ای هم که وجود دارد این است که رعایت این حدود الهی دشوار است؛ چون انسان برای رسیدن به بندگی باید از نفس و شیطان عبور کند، از وادی شرک عبور کند تا به بندگی برسد. تحمل کردن این سختی هم تقوا می خواهد. در این میان هم شیطان به دنبال به هم زدن این حدود است و حق و باطل را با هم قاطی می کند تا مردم به شبهه بیفتند.

یکی از شبهه هایی که شیطان در ذهن مردم ایجاد کرد این بود که اگر انبیاء الهی به حق اند، پس چرا این همه سختی می کشند؟ جنگ احد را ببینید؛ قرآن کریم از قول آن ها سخن گفته است و فرموده است: «لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا»(آل عمران/154) اگر حق با ما بود، ما نباید کشته بدهیم. چطور است که هم حق هم با ماست و هم کشته می شویم؟

این همان مخالطه حق و باطل شیطان است. نباید خیال کنیم اگر طرف حق رفتیم، دیگر خبری نیست و همه چیز گل و بلبل است؛ اگر طرف حق بروی، سختی ها تازه شروع می شود و به بن بست ها می رسی. اگر در این بن بست ها، این سختی ها را تحمل کردید و حدود خدای متعال را رعایت کردید، «يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» مشکلتان را حل می کنیم؛ هم مشکلاتتان را حل می کنیم و هم شما را از چنگ اسارت اسباب در می آوریم. اگر این را رعایت کنید، یک مرحله بالاتر می روید و درگیر امتحان و بن بست بعدی می شوید.

پس ما نباید با خود این طور فکر کنیم که این حدود چیز خاصی نیستند. نه؛ این ها حدود الوهیت خدای متعال اند و رعایتشان هم سخت است. خدای متعال در سوره مبارکه طلاق یک حکم دیگر می دهد و بعد می فرماید: «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً». تقوا مخرج و آسانی می آورد. اگر حدود خدا را رعایت کنید، بن بست هایتان باز می شود و از شرک هم نجات پیدا می کنید. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیرشان فرموده اند که این مخرج، مخرج حقیقی و خروج از شرک و ورود به وادی الوهیت است.

بنابراین تقوا یعنی حرکت کردن در چارچوب الوهیت خدای متعال. شکستن حدود الوهیت خدا، شکستن الوهیت اوست. البته ببینید گناه کردن، لزوما محاده با خدا نیست. گناه یعنی آدم پایش را از حد خدا بیرون گذاشته است، ولی اگر سر این حدود با خدا دعوا نداشته باشد، دچار محاده نشده است. کسانی محاده می کنند که با خدا بر سر حدود دعوا می کنند؛ طواغیت عالم این گونه اند و می خواهند حد خدا را بشکنند و حد خودشان را جای حد خدا بگذارند.

به عنوان مثال در مورد ازدواج حد خودشان را می گذارند و می گویند ما باید اول با هم دوست باشیم؛ وقتی هم می گویی آقا این کار حرام است، می گویند دوره این حرف ها گذشته است. یا مثلا در مورد ربا می گویند این حکم برای نظام سنتی جزیره العرب بوده و اقتضای معاملات آن زمان بوده است؛ الان که بانکداری جهانی شده است، این چیزها موردی ندارد. این می شود محاده با خدا. مثال دیگر در مورد حجاب است که این ها می گویند دوره حجاب گذشته است و با پیشرفت تکنولوژی تعریف عفت عوض شده است. این ها محاده است و مؤمنین هیچوقت درگیر محاده با خدا نمی شوند؛ البته ممکن است گاهی اوقات خطا کنند و پای خود را از حد خدا فراتر بگذارند، اما با خدا بر سر آن حد، دعوا ندارند.

نکته دیگری که این سوره به آن پرداخته است، بحث نجواست. این محاده کنندگان، بساط نجوایی درست می کنند و حرف خود را از طریق آن نجوا به مردم منتقل می کنند. ما هم نباید در نجوای آنها داخل شویم؛ «فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ»(مجادله/9). موضوع نجوای آنها سرپیچی از دستورات رسول است. نجوای این ها از سه چهار نفر شروع می شود و به یک نجوای بزرگ ختم می شود و این نجوای بزرگ به ایجاد حزب می انجامد. این نجوا رسانه درست می کند؛ تمام این رسانه های دشمن نجوای آن هاست. نجوا یعنی خلوت؛ هر کجا که خدا حضور نداشته باشد، محل خلوت شیطان و نجوای اوست. موضوع نجوای شیطان هم اثم و عدوان و معصیت رسول است.

این نجوا یک مرکزیت سه چهار نفره دارد که تبدیل به یک نجوای چند میلیونی یا حتی چند میلیاردی در زمان حال حاضر می شود. این سمت ماجرا هم نجوای رسول شکل می گیرد که محور این نجوا امیرالمؤمنین است و غریبه ها وارد این دستگاه نمی شوند. بنابراین دو دستگاه نجوا شکل می گیرد؛ نجوای حق و نجوای رسول و نجوای شیاطین. این نجوا هم منجر به ایجاد حزب می شود و ذیل نجوای باطل حزب الشیطان و ذیل نجوای رسول حزب الله شکل می گیرد. سیر سوره این است.

بعد هم می فرماید: «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى  ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ» دشمن هر چقدر هم خلوت بکند، من در همه خلوت هایشان هستم و تمام طرح هایش در چنگ من است؛ نترسید. این طور نیست که دشمن یک نجوایی داشته باشد که من از محتوای آن بی خبر باشم. آن ها خلوت می کنند و نقشه می کشند و این نقشه را تا کف جامعه گسترش می دهند، ولی من در همه خلوت هایشان هستم و از نقشه آن ها اطلاع دارم. این خیلی نکته مهمی است. اما از آن طرف هیچ شیطانی در نجوای امیرالمؤمنین و نبی اکرم راه ندارد. برای وارد شدن به این نجوا باید صدقه داد.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 146

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 409

(3) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 268

(4) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 88