نسخه آزمایشی
یکشنبه, 09 ارديبهشت 1403 - Sun, 28 Apr 2024

شب اول مسجد ارک/ تفاوت اسلام و ایمان و معنای نفاق در سوره حجرات

متن زیر سخنان شب اول آیت الله میرباقری به تاریخ 27 اردیبهشت ماه سال 98 است، که در مسجد ارک تهران ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ خداوند متعال در آیات سوره حجرات دو مرحله از قبول دعوت نبی اکرم را با عنوان اسلام و ایمان ترسیم کرده که مطابق روایات اهل بیت علیهم السلام این دو وادی در حقیقت نسبت به هم ظاهر و باطن هستند، وادی اسلام فضای اولیه و مقدماتی و وسیع دعوت نبی اکرم است که مرحله ابتدائی است و اگر کسی بخواهد با ایشان سیر کرده و مراحل کامل تری را طی کند، باید ابتدا وارد وادی اسلام شده و سپس با آوردن دل و آنگاه تمام سرمایه های خود اعم از مال و جان وارد وادی ایمان گردد؛ لذا معصومین علیهم السلام در روایات این دو وادی را به مسجد الحرام و کعبه تشبیه کرده اند که ممکن است کسی وارد مسجد الحرام شود ولی وارد کعبه نشود، ولی کسی که در کعبه است حتما در مسجد الحرام نیز هست؛ یکی از مهمترین علامات مومن این است که نسبت به خدا و پیامبر تسلیم محض است و هرگز بدگمان نمی شود و نسبت به ایمان خود دچار تزلزل نمی گردد؛ حقیقت ایمان وادی ولایت امیرالمومنین علیه السلام است.

فهمیدن روایات، بهترین عبادت و ریاضت

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. یکی از اموری که بسیار در قرآن مورد تاکید قرار گرفته و به آن دعوت شده است ایمان و درجات ایمان است؛ بخش عمده ای از قرآن در باب دعوت به ایمان، بیان اوصاف مومنین و تکالیف مومنین است، لذا باید بعنوان مقدمه تبیین شود که ایمان چیست؟ ایمان آوردن یعنی چه؟ سپس مطالبی راجع به بحث استغفار و توبه و ذنوب و گناهان و بعضی از نکات قرآنی مورد بحث قرار خواهد گرفت.

امام رضا علیه السلام فرمودند(1) : خدای متعال رحمت کند آن کسی که امر ولایت ما را احیا می کند. به حضرت عرض کردند: چطوری کسی می تواند امر شما را احیا کند؟ امر به این مهمی و با عظمت، فرمود معارف ما را یاد بگیرد به مردم تعلیم کند اگر زیبایی ها و لطافت هایی که در کلام ما هست به مردم گفته بشود و بدانند، دنبال ما می آیند جاذبه ای در کلام معصوم هست که انسان را حرکت می دهد.

یک حدیث دیگری نیز در معانی الاخبار مرحوم صدوق است و این کتاب هم از کتاب های فوق العاده حدیثی ماست به خصوص به اساتید خودم و برادران روحانی خودم توصیه می کنم با این کتاب مأنوس باشند، معانی الاخبار مرحوم صدوق جزو بهترین کتاب های مرحوم صدوق است، اوایل همین کتاب حدیثی آوردند که امام باقر علیه السلام به فرزندشان امام صادق علیه السلام فرمود: اگر می خواهی ببینی شیعیان ما در چه درجه ای هستند ببین چقدر معارف ما را بلدند، ببین چقدر با روایات ما با کلام ما مأنوس اند، اهل روایت هستند یا بیگانه اند. چقدر با معارف ما سر و کار دارند و از آن برخوردارند. بعد حضرت فرموند که معرفت هم همان «الدِّرَايَةُ لِلرِّوَايَةِ»(2) است. معرفت یعنی فهم روایت، یک قرائت روایت داریم، انسان روایت را می خواند این لازم است ولی مرحله بالاتر مرحله درایه است که انسان حقیقتی از این روایات و روایت امام به قلبش بنشیند، بابی باز بشود پرده ای کنار برود و آن حقایق کلام معصوم برای انسان آشکار بشود. بعد حضرت یک جمله ای فرمودند که این جمله فوق العاده لطیف است. فرمودند: مومن با درایت روایات ما بالا می رود رفعت پیدا می کند تا به بالاترین درجات ایمان می رسد.

با توجه به این روایات، باید توجه به کلمات معصومین را جزو عبادات و ریاضات خودمان بدانیم. فرصتی بگذاریم معارف اهل بیت را تعلم کنیم. با تعلم معارف انسان سیر در درجات ایمان پیدا می کند. چنانکه مناجات، اشک برای خدا و از خوف خدا هست، اشتیاق به حضرت حق و اشک بر سیدالشهداء ارواحنا فداه انسان را تطهیر و رشد می دهد، انس با معارف اهل بیت هم اینگونه است، اول البته ممکن است انسان با این روایات مأنوس نباشد ولی اگر فرصتی بگذارید و این معارف را دقت کنید کم کم راهش برای انسان باز می شود.

تفاوت اسلام و ایمان

در روایات، در باب ایمان فراوان گفتگو شده و ابواب مختلفی باز کرده اند، محدثین روایات را گردآوری کردند و یکی از باب هایی که در باب ایمان از آن گفتگو شده این است که اسلام و ایمان و تفاوت ایندو چیست؟ ابتدا به برخی از روایات در این زمینه اشاره می کنیم تا بر اساس روایات بحث پیش برود. در کتاب شریف کافی که جزو معتبرترین کتب روایی ماست، در باب ایمان و کفر ده ها روایت در این زمینه دارد، خیلی روایات فوق العاده ای هم هست، تک تک اینها باید خوانده بشود مورد بحث و دقت قرار بگیرد.

در این باب روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمودند(3): اسلام آن چیزی است که انسان واردش شد، خونش محفوظ می ماند. یک احکام ظاهریه ای دارد، کسی که مسلمان شد می تواند با مسلمان ازدواج کند، از مسلمان ارث می برد، خونش محفوظ است، کسی که اسلام آورد ما مکلفیم از او حمایت کنیم، ولی آنچه که ثواب بر آن مترتب می شود، اسلام نیست بلکه ایمان است.

در روایتی دیگر که باز هم مرحوم کلینی نقل کرده اند، و سند روایت هم سند خوبی است محمد بن مسلم از احدهما نقل می کنند، حضرت فرمودند: ایمان این است که انسان اقرار کند به یک معارف و عمل هم بکند بر طبق اقرار خودش، ولی صرفا اگر یک قول بود و عملی در کنارش نبود این اسلام است. مسلمان آن کسی است که وارد وادی اسلام شده و با زبان اقرار می کند ولی به عمل منتهی نمی شود.

در حدیث بعد، امام صادق علیه السلام فرمودند: اسلام همان مرحله ظاهری ای است که عموم مسلمان ها دارند، شهادت به توحید می دهند، شهادتین را می گویند و عمل هم می کنند به این مقدار نماز می خوانند روزه می گیرند زکات می دهند حج به جا می آورند، اسلام این است ولی اگر کسی همه اینها را داشت و عارف به حقیقت ولایت هم شد این معرفت به ولایت به اضافه اینها می شود ایمان، ولی اگر همه این مابقی را اقرار کند، ولی امر به ولایت ما را نشناسد مسلمان هست، اما در عین حال ضال است، یعنی گمگشته است راه را پیدا نکرده با اسلام تنهایی راه خدا پیدا نمی شود. ایمان باید حاصل بشود.

براساس روایاتی که تا کنون خواندیم، بر اسلام یک احکام ظاهریه ای مترتب است، کسی که مسلمان شد پاک است، نجس نیست. شما می توانید بااو معاشرت کنید و می تواند با مسلمان ازدواج کند ارث می برد خونش محفوظ است اینها آثار اسلام است، وارد وادی اسلام شد اینها را دارد، ولی ثواب بر آن مترتب نیست و برای هدایت کافی نیست. کسی همه اینها را داشته باشد هنوز ضال و گم است.

کسی از امام جدا شد در عالم گم شده است: «ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُم »؛ گم شدن، جدا شدن از امام است، خدا امام قرار داده، از او جدا بشوید گم می شوید، در عالم فیلسوف هم باشید گم می شوید؛ فرمود اگر کسی امر ما را شناخت می شود مومن از وادی ضلال بیرون می آید، اگر کسی امر امامت را نشناخت این مسلمان هست ولی ضال است، سر در گم است.

این مطلب را قرآن در سوره مبارکه حجرات (که این سوره بحث های فراوانی نیز دارد)، در آیات انتهایی سوره بیان می فرماید: اعراب (بادیه نشین های خارج از مدینه که برای کسب معارف دین هجرت نکرده اند و فقط اسلام آورده اند) می آمدند و می گفتند ما ایمان آورده ایم، قرآن به پیامبر می فرماید بگو شما ایمان نیاورده اید و بگوئید مسلمان شده ایم. اعراب و بادیه نشین های بیرون مدینه در همان بیرون به همان شیوه قبایلی زندگی می کردند، ولی چون هیمنه فرهنگ اسلام آمده، آنها هم به ظاهر سلطه اسلام را قبول کردند و تحت سیطره دعوت حضرت قرار گرفتند، ولی همینقدر است، آنها دارند زندگی خودشان را می کنند، اهل این که حالا هجرت کنند بیایند مدینه کنار حضرت معارف را یاد بگیرند، دین خدا را بفهمند، با وحی و هدایت حضرت پیش بروند نبودند و یک معاهداتی هم بین حضرت به این اعراب بوده است.

اینها می آمدند می گفتند ما ایمان آوردیم، قرآن می فرماید شما ایمان نیاوردید، ایمان وارد در قلب شما نشده، شما مومن نشدید مومن کسی است که این حقیقت نور ایمان وارد قلبش بشود، شما بگویید ما مسلمانیم اسلام آوردیم. ایمان وارد دلهای شما نشده، شما به حسب ظاهر اسلام را قبول کردید؛ اینکه قرآن کریم می فرماید: هنوز نور ایمان وارد قلب شما نشده، معنایش آنست که امید هست که وارد وادی ایمان بشوید. لذا این دسته با آنکه ایمان ندارند ولی منافق هم نیستند، اعراب هستند که باید به سوی ایمان هجرت کنند، قرآن به آنان می گوید شما باید آداب و رسوم و فرهنگ خودتان را زمین گذاشته و با همه وجود دور این پیامبر بچرخید، وقتی ایمان وارد قلبتان شد آن وقت مسلمان می شوید؛ لذا در روایات متعددی حضرات معصومین همین آیه را خواندند، فرمودند ببینید بین اسلام و ایمان فرق است، ممکن است کسی مسلمان باشد یک قدم برداشته آمده در وادی اسلام و هیمنه و سیطره اسلام پیش آمده او هم قبول کرده، ولی هنوز وارد وادی ایمان نشده است.

بعد در آیه بعد خدای متعال می فرماید: مومن فقط آن کسانی هستند که ایمان به خدا و رسول دارند و این ایمان وارد دلشان شد خدا و رسول را باور کردند، یک عقد قلبی ای پیدا کردند، یک حقیقتی در دلشان شکل گرفته به نام ایمان بالله و رسول، هیچ گاه تا آخر عمرشان هم به ریب و بدگمانی نیافتادند، مومن یعنی این، یعنی در دل، نه اینکه فقط از آن جهت که سیطره اسلام پیش آمده حالا این هم وارد وادی اسلام شده و تسلیم شده و نماز می خواند، روزه می گیرد شهادتین هم گفته این مومن نیست، بلکه مومن آن کسانی هستند که «آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا»(حجرات/15) به هیچ وجه ریب وارد قلبشان نشده است.

ریب یعنی شک و بدگمانی، آدم شک می کند آرام آرام بد گمان می شود تا آخر عمر. مومنین بد گمان نمی شوند چون وقتی انسان وارد وادی ایمان شد کم کم امتحان ها پیش می آید، جنگ های سخت، گرسنگی ها تشنگی ها؛ آنجاست که کنار حضرت ایستادن کم کم سخت می شود، کم کم آدم به شک می افتد، کم کم بد گمان می شود که آقا از اول هم خبری نبوده است.

جریان بدگمانی 

قبلا در ذیل سوره والضحی عرض کرده ام که خدا پس از چند سوگند که توضیح دارد، می فرماید: «ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى »(ضحی/3) پروردگار تو نه بر تو غضب کرده و نه تو را رها کرده وسط میدان؛ خب حالا سوال این است مگر توهم شده بوده که خدای متعال بر پیامبرش غضب کرده یا پیامبر را فرستاده وسط صحنه رها کرده؟ بله همینطور است اتفاقا این پیش آمده بوده، وقتی حضرت آمدند و آن صحنه های سخت پیش آمد و جوری صحنه ها سخت شد که مثلا در جنگ تبوک گاهی هر چند نفر یک دانه خرما در روز دو سه تا سرباز یک دانه خرما تغذیه شان بود، خیلی کار سخت شد؛ اصحاب صُفه، گرسنگی ها جنگ های پیاپی، کم کم این تردید پیش آمد که مگر «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» نبود، پس این فلاح چه شد؟ ما را دعوت کردی به توحید این تُفلحوش کو؟ کم کم گفتند نکند خدای متعال این پیامبر را فرستاده وسط میدان رهایش کرده یا العیاذ بالله این پیامبر درست راه نرفته خدا او را غضب کرده کرده؟

قرآن می فرماید اینطوری نیست: «وَ الضُّحَی * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى »(ضی/1-2) ما شب تاریک داریم و روز روشن هم داریم؛ شب که هوا را تاریک کرده، نگو خدا غضب کرده، بلکه این شب باید بگذرد تا صبح برسد و در عالم باطن هم همینطور است. این دوران سختی مقدمه ظهور دین حضرت است.

در روایات به دوران ضحای دین حضرت ذیل آیه «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/1) اشاره شده است، حضرت فرمودند: شمس امیرالمومنین است که طلوع کرده، ولی ضحا آن موقعی است که خورشید بالا می آید و تاریکی محو می شود، یعنی دوران ظهور امام زمان علیه السلام است؛ چه عجله ای دارید؟! خدا عجله ندارد چرا شک می کنید در قول خدا؟! موسای کلیم وقتی رفت طور، برگشت دید اینها گوساله پرست شدند، فرمود: «أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْد»(طه/86) مگر خدا به شما وعده نداده بود؟ به نظرتان وعده خدا طولانی آمد و شک کردید؟!

لذا اینگونه نیست که خدای متعال غضب کرده باشد «ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى » ای پیامبر ما شما هم یک ضحایی دارید، یک لیلی است، یک ضحایی است، دوران ظهورِ نبوت شما و غلبه اش در عالم و جمع شدن همه امپراطوری ها و ادیان می رسد، «ما وَدَّعَكَ» نه تو را فراموشت کرده، نه غضب کرده به تو، وعده داده اما «وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى »(الضحی/4) یک آینده ای است، آن آینده خیلی بهتر از این چیزی است که الان تصور می شود و شما می بینید.

آن چیزی که با پیامبر داده شده فوق العاده است؛ اگر کسی بفهمد، منتها فهمش کمی دشوار است. کسانی که چشمشان دنبال ظواهر و به تعبیر قرآن «زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» است، محروم می شوند از این که بفهمند خدا به پیامبرش چه داده است؛ مکررا خدای متعال در قرآن این را می فرماید: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى  ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيه»(طه/131)؛ نگاه دو چشم سر یا دو چشم سر و دل خود را به سوی دنیایی که به گروههای مختلف داده ایم، امتداد نده. -البته ما مخاطبیم، پیامبر که چشمی ندوخته- این چشم سر و دل شما مسلمان ها و مومنین امتداد پیدا نکند، «إِلى  ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» این دنیایی که به گروه های مختلف دادیم و به هر کدام یک جلوه ای از دنیا را دادیم «زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» شکوفه های دنیاست، هیچ وقت هم اینها گل نمی شوند، برای کسی باز نمی شوند. این شکوفه های دنیایی که ما در اختیار اینها قرار دادیم، چشم شما را پر نکند، ندوزید چشمتان را، چشمتان می افتد به شکوه و اقتدار مادی دشمنان، نگاهتان را ادامه ندهید؛ «لِنَفْتِنَهُمْ فيه» این فتنه آنهاست، ابتلای آنهاست، شما امتحانتان چیز دیگری است. «وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ» رزقی که پروردگارتان برای شما قرار داده آن خیر است. او بهتر است، چه کسی می تواند این رزق خیر را بفهمد؟ کسی که چشمش را می بندد.

کسی که چشمش دوخته است به شکوفه های دنیایی ای که خدا برای اهل دنیا باز می کند، برای منکرین باز می کند، برای ملحدین باز می کند، برای دشمنان باز می کند، این رزقی که کنار دستش است محروم می شود. با اینکه این رزق خیلی هم از آن بهتر است، ولی چون نگاه دلش می رود آن طرف چشم سرش می رود آن طرف، دیگر نمی تواند آن بهتر را ببیند و از آن بهتر محروم می شود. مثلا در جنگ حنین مسلمان ها پیروز شدند و غنایم فراوانی به دست آمد، ده هزار نفری که آمده بودند فتح مکه با حضرت آمدند، دو هزار نفر هم از تازه مسلمان های مکه به فرماندهی ابوسفیان کنار حضرت بودند. پیروز شدند غنایم فراوانی به دست آمد، حضرت غنایم را تقسیم کرد سهم عمده را به قریش و این دو هزار نفر به فرماندهی ابوسفیان داد و به انصاری که از مدینه با حضرت آمده بودند در جنگ های مختلف بدر و احد و خیبر و جاهای دیگر و فتح مکه کنار حضرت بودند به آنها چیزی نرسید.

اینها رفتند پیش رئیس شان سعد بن عباده، گفتند که این تقسیم را خدا کرده یا حضرت؟ اگر خدا فرموده ما حرف نداریم، اما اگر پیامبر خدا این تقسیم را کرده ما قبول نداریم! با سعد بن عباده آمدند محضر حضرت، سعد بن عباده گفت آقا اینها حرفشان این است. حضرت فرمود درست است؟ حرف شما همین حرف رئیستان است؟ آنها تعارف کردند و گفتند رئیس ما خدا و رسول است، حضرت فرمود تعارف نکنید، حرف رئیستان است؟ گفتند بله حرف ما همین است، اگر تقسیم خداست قبول داریم و اگر تقسیم شماست قبول نداریم. این حدیث در کافی است و امام باقر علیه السلام فرمود: وقتی این حرف را زدند، همه نوری که خدا در دل اینها ایجاد کرده بود در طول سالها، همه این نور از بین رفت.(4)

خدا تقسیم عوالم و بهشت و جهنم را به این پیامبر داده است، ولی شما چهار تا اسب و شتر را حاضر نیستید بدهید این پیامبر تقسیم کند؟! پیامبر اکرم یک جمله به این ها گفتند، فرمودند خب حالا این تقسیم خوب است یا بد است؟ من سهم شما شدم و شتر و اسب و شمشیر سهم این تازه مسلمان ها، این ها تازه مسلمانند. آنها برای من که به جنگ نیامدند، بلکه برای متاع دنیا آمدند. شما مومنین سالها کنار من بودید، حالا تقسیم شده، آنها با شتر و اسب می روند مکه و شما با من می آیم مدینه. این تقسیم بدی است؟!

معنی «رزق ربک خیر» همین است. کسی که چشمش دنبال اسب و شتر است نمی تواند ببیند پیامبر طرف اوست؛ خب مکه فتح شده من شما را رها می کنم می روم مکه با قریش زندگی می کنم، این خوب است؟ همه غنایم را هم می دهم به شما، آدمی که چشمش را می دوزد نمی فهمد؛ خداوند متعال می فرماید: ای پیامبر ما، ما تا اینجا خیلی چیزها به تو دادیم، ولی اطرافیانت چشمشان را باز کنند، می گویند خدا به این پیامبرش غضب کرده و به ما غضب کرده است، ببینند ما به آنها چه چیزی هایی دادیم: اینها چوب و سنگ می پرستیدند، ولی اکنون از بت پرستی نجات یافته اند.

امیرالمومنین در فرازی از خطبه شقشقیه، اوضاع جزیره العرب بعد حضرت با جزیره العرب قبل از حضرت مقایسه می کنند، می فرماید هیچ اتفاقی نیافتاده فقط یک پیامبر آمده، نه ابزار تولید و روابط تولیدی عوض شده که گاو آهن بشود مثلا تراکتور و نه مانند آن، این چیزها نیست. بلکه یک پیامبر آمده از عالم بالا و همه چیز عوض شده است، همین نعمت است که اینجا به شما دادیم، خیلی فراوان است.

لذا خداوند متعال در آخر سوره ضحی به پیامبر می فرماید «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث »(الضحی/11)، به آنها بگو خدا بهشان چه داده، چرا چشم هایشان را بستند و می گویند که خدا غضب کرده؟! گمان می کنند -العیاذ بالله- پیامبر دارد راه را اشتباه می رود یا نکند ما را خدا فرستاده وسط صحنه و تنهایمان گذاشته است! این چه سوء ظنی به خداست؟! «ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى  * وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى » یعنی آنچه به تو دادیم خیلی نعمت بزرگی است؛ ولی آینده ای برای تو در نظر گرفتیم از این بهتر، که در روایات می گوید دوران ظهور و رجعت است که حضرت برمیگردند. چه عجله ای دارند؟ ما به آنها وعده دادیم، آنقدر به شما می دهیم، بریز در دست و دامن امتت که تو راضی بشوی؛ در قیامت نیز همینطور است، پیامبر خدا می آیند در صحنه «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى » یکی یکی دستها را می گیرند نجات می دهند می برند در بهشت، چه عجله ای دارند؟

سه مفهوم ایمان، اسلام، نفاق

اسلام بدون ایمان دو نوع است، گاهی کسی در دلش منکِر دین است و تنها برای این که از منافع اسلام ظاهری برخوردار بشود در جرگه مسلمان ها می آید، زیاد بودند، صدر اسلام بودند بعدا هم هستند. واقعا در دل خودش منکر است ولی در ظاهر برای این که بهره مند باشد از مخاطرات در امان باشد، ادعای اسلام می کند. اظهار اسلام می کند، او حقیقت اسلام را قبول ندارد و صرفاً به زبان ادعا می کند ولی در دل منکر است، این فرد منافق و کارش نفاق است.

نوع دوم، یک اسلامی است که در آن انکار نیست، ولی رشد نکرده است، مثلا فتوحاتی اتفاق افتاده در صدر اسلا،م نبی اکرم پیش رفتند، خب یک قبایلی تحت تسلط حضرت در آمدند، بعد هم اسلام را قبول کردند. معنایش این نیست که همه آنها منافق اند و در دلشان منکرند، خیر؛ لکن هنوز به سمت اسلام و نبی اکرم هجرت نکردند و هنوز حقایق بهشان نرسیده و وارد قلبشان نشده است. اینها مسلمان اند، اینها یک قدم برداشته اند. ولی هنوز به مرحله ایمان نرسیده اند.

خدا در سوره مبارکه حجرات می فرماید: اعراب پس از اینکه فتوحات اسلامی آمده و مکه و مدینه اطراف مدینه و جزیره العرب فتح شده، آمدند وارد اسلام شدند. هیمنه اسلام را قبول کردند، نماز می خوانند، روزه می گیرند زکات می دهند، شهادتین می گویند، بعد می آیند می گویند «آمَنَّا» ایمان آورده ایم. اینها هنوز اعرابی اند، هنوز به سوی ایمان هجرت نکرده اند، هنوز تعلقات و فرهنگ خودشان را رها نکردند تا بیایند در سایه تو زندگی کنند. هنوز سایه فرهنگ ایمان بر قلب و زندگی آنها نیافتاده است، آنها ادعای ایمان می کنند، «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا»(الحجرات/14) بگو شما که مومن نیستید، «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا». قبول داریم یک قدم جلو آمدید وارد وادی اسلام شدید، ولی «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في  قُلُوبِكُم » ایمان هنوز در دل شما نیامده، «لَمَّا» یعنی هنوز امید هست که بیایید، یک قدم برداشتید ولی امید هست راه باز است. لذا اینها منافق نیستند.

منافق آن کسی است که دروغ می گوید، اصلا خدا و پیامبر را منکر است و فقط آمده پوشش اسلام پوشیده که کار خودش را بکند. لذا قرآن می فرماید «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُون »(المؤمنون/1) منافق آن کسی است که می گفت من ایمان دارم، خدا می داند تو پیامبرش هستی، ولی یقین هم دارد اینها دروغ می گویند «اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُون »(المؤمنون/2) این قسم هایی که می خورند و عهدهایی که می بندند همه سپر است. می خواهند با این سپر بیایند نفوذ کنند، بعد مسیر اسلام را عوض کنند؛ اینها منافق اند.  

اعراب منافق نیستند، اعرابی اند، هنوز هجرت نکرده اند، هنوز وارد وادی ایمان نشده اند، اگر هجرت کردند در محیط ولایت نبی اکرم، آنگاه مومن می شوند، آنها فعلاً در اطراف هستند، اسلام آمده، شهادتین می گویند، قبول می کنند، ولی بار برنداشتند بیایند در محیط ولایت نبی اکرم؛ وادی ولایت نبی اکرم یک وادی است، هجرت این است که وارد این وادی شوند.

شاهدش هم این است؛ بابی در روایات است که گناهان کبیره را می شمارد، یکی از آنها «التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَة»(5) است، یعنی آدم بعد از این که هجرت کرد دوباره بشود اعرابی، برخی از روایات این «تعرب» را معنا کرده است، فرمود بیاید وارد وادی ولایت ما بشود، دوباره برگردد سر جای خودش، این می شود «التعرب بعد الهجره»، هجرت یعنی شما مسلمان شدید تا بیایید در وادی ولایت نبی اکرم و زیر چتر فرهنگ حضرت و ولایت حضرت زندگی کنید.

شما مسلمانید، امید است حالا که راه باز شده و یک قدم نزدیک شده اید [وارد وادی ایمان بشوید] «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في  قُلُوبِكُم ». حضرت وقتی چتر هدایتش را می اندازد یک میدان بزرگی را اول فتح می کند که میدان اسلام است، کسانی بار می اندازند، شهادتین می گویند و سیطره حضرت را قبول میکنند، ولی هنوز هجرت نکردند از خودشان، فرهنگشان و تعلقاتشان تا بیایند در فضای نبی اکرم زندگی کنند. اگر بار برداشتند و هجرت کردند و آمدند در محیط ولایت نبی اکرم، اینها می شوند مومن. وقتی آمدید ایمان شما را فرا می گیرد.

ایمان چنین هجرتی از اعرابی گری می خواهد، باید از اعرابی گری بیرون بیایید، از این که در فرهنگ سنتی و قبیله ای خودتان با آن رسوم و آداب زندگی کنید، باید هجرت کنید و از آنها دست بردارید. مسلمان شده اید، یک قدم جلوتر بیایید، اگر آمدید می شوید مومن. وقتی مومن شدید می شوید «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه »(الحجرات/15) مومن واقعی فقط شهادتین نمی گوید؛ خدا را باور دارد، پیامبر را باور دارد و علاوه بر آن «ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا»، یعنی وقتی با حضرت می آید در میدان کار سخت می شود، جنگ بدر پیش می آید، بعد احد پیش می آید، بعد خیبر پیش می آید، فتح مکه پیش می آید، یک جایی صلح حدیبیه پیش می آید؛ هیچ کجا ریب و بدگمانی در او پیدا نمی شود، سپس «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في  سَبيلِ اللَّه » همه مال و جانش را هم می گذارد وسط در این راهی که آمده همه سرمایه هایش را خرج می کند، سرمایه هایش را با خودش می آورد.

کسی که دلش به سمت دنیاست، جان و مالش را جای دیگری خرج می کند، او فقط زیر چتر اسلام آمده تا از برکاتش برخوردار شود، مثلا می تواند با مسلمان ها ازدواج کند، پاک است، نماز و روزه هم دارد، ولی این که مومن نیست؛ مومن آن کسی است که ایمان وارد دلش شده و به محیط ولایت هجرت کرده و بعد از هجرتی که کرده، حالا هیچ کجا هم وقتی کار سخت می شود کنار حضرت به شک و تردید نمی افتد، تا آخر می ایستد و امکاناتش را هم می آورد وسط، «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في  سَبيلِ اللَّه » با مال و جانشان در راه خدا مجاهده می کنند «أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُون » اینها اگر ادعای ایمان کنند راستگو هستند.

قرآن کریم در سوره های مختلف شرائط ایمان را با «إِنَّمَا» می آورد، یعنی فقط اینها مومن هستند و این شرائط در هر سوره متفاوت است، مثلا در سوره حجرات می فرماید : «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في  سَبيلِ اللَّهِ» و در سوره انفال می فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلى  رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون»؛ این به چه معناست؟ اگر فقط اینها مومنند، بقیه درجات ایمان چه خواهد شد؟ برخی گفته اند، این «انما»ها می خواهد کمال ایمان را بگوید می خواهد بگوید کمال ایمان این است، مومن کامل این است. ولی شاید بتوان اشکال کرد که پس چرا در هر سوره این شرائط متفاوت است؟  

شاید مراد این باشد که هر سوره ای یک غرضی دارد و مومنی که مومن این سوره است چنان شرائطی دارد که در همان سوره ذکر شده است. مثلا در سوره حجرات که از آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه »(الحجرات/1) و طرح نبی اکرم برای هدایت شروع می شود، ایمان آنست که کسی از نبی اکرم جلو نیافتد، پیامبر یک طرحی دارد، پشت سر پیامبر بایست، جلو نزن، صدایت را بلند نکن، فقط صدای او در عالم باید شنیده بشود، نباید بگویی من فیلسوفم من عارفم؛ همه صداها باید بیاید پایین و یک صدا باید در عالم باشد و فقط یک صدا باید در جامعه مومنین شنیده شود، آن هم صدای رسول است.

لذا می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّه  »(الحجرات/3) آنهایی که وقتی محضر حضرتند که همه عالم محضر رسول الله عند رسول الله است، صدایشان را فرو می خوابانند، می فهمند این پیامبر است دارد حرف می زند لسان الله است؛ تو چه کاره ای؟ اینجا من هم فیلسوفم، بیخود کردی فیلسوفی! من هم متخصصم، بیخود کردی متخصصی! همه اینجا اُمّیّ اند: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً»(جمعه/2) فقط یک صداست، دیگران صدایشان را فرو می خوابانند، می فرماید: «أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى » اینها یک آدم هایی هستند که خدا قلبشان را برای تقوا آماده کرده، انقدر ریاضت داده تقوا وارد قلبشان شده است.

مومن این سوره مومنی است که از پیامبر جلو نمی افتد، مومنی که وقتی پیامبر در بینشان هست و فاسقی خبری می آورد، دنبال او به راه نمی افتد: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ»(حجرات/6) یک فاسقی می آید می خواهد جامعه نبی اکرم را به هم بریزد، خبر می آورد دنبالش راه می افتند، خدا می فرماید چرا دنبال او می روید؟! تبیّن کنید «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّه »(حجرات/7) پیامبر در بین شماست؛ یک فاسق آمده شما را دارد می برد. مومنینی که دنبال فاسق نمی روند مومنینی که وقتی پیامبر بینشان هست، دیگری را معیار قرار نمی دهند، مومنین این سوره اینها هستند. در سوره انفال نیز همین گونه است که باید مورد تامل قرار گیرد.

لذا در سوره حجرات، خدای متعال می فرماید یک عده ای هستند که مومن نیستند، ولی منافق هم نیستند و باب هم برایشان باز شده که بیایند در وادی ایمان، ولی هنوز مومن نشده اند؛ مومن آن کسی است که درِ قلبش را به روی نبی اکرم باز می کند و هجرت می کند به سوی نبی اکرم و قلبش را در اختیار حضرت قرار می دهد «آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ». بعد هم وقتی کنار حضرت قرار گرفت باز دوباره در دلش خلجان پیدا نمی شود «ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا»، اما کسی که جسمش را آورده؛ نماز می خواند روزه می گیرد از برکات ظاهری اسلام هم برخوردار است، ظاهر خانواده و قبیله اش را زیر چتر اسلام آورده ولی دل نیاورده، این مومن نیست؛ مومن کسی است که باطنش به روی اسلام گشوده می شود، وقتی درِ قلب باز شد، حقیقت ایمان وارد قلب شد، این می شود مومن بعد هم دیگر ریب ندارد بعد هم که خودش آمد و دلش را آورد، همه امکاناتش را هم می آورد.

وقتی حضرت رسول می خواهند هدایت کنند، یک محیط گسترده ای را برای هدایت باز می کنند، آن محیط گسترده محیط اسلام است. ولی این مقدمه است؛ کسانی که وارد این وادی می شوند حالا راه برایشان باز میشود که بیایند به سمت وادی ایمان. در روایاتی حضرات معصومین بین اسلام و ایمان مقایسه کرده اند، حضرت فرمودند مَثَل اسلام و ایمان مثل مسجد الحرام و کعبه است. کعبه داخل مسجد الحرام است. اگر کسی وارد مسجد الحرام شد هنوز وارد کعبه نشده، ولی اگر کسی وارد کعبه شد وارد مسجد الحرام هم شده و همه احکام مسجد الحرام را دارد. هیچ حکمی نیست که مسجد الحرام داشته باشد الا این که کعبه دارد. ولی کعبه یک احکام اختصاصی ای دارد که آن حکم اختصاصی را مسجد الحرام ندارد. اگر کسی وارد مسجد الحرام شد وارد کعبه شده؟ نه، ولی امکان ورود هست، می خواهی بروی در کعبه باید از مسجد الحرام بیایی، ولی اگر وارد کعبه شدی وارد مسجد الحرام هم شده ای و همه احکام مسجد الحرام را دارد و چیز اضافه هم دارد.

آن وادی اسلام که نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای ما باز می کنند، این است که ما را وارد مسجد الحرام می کنند، بعد می خواهند ما را ببرند در کعبه، می خواهند همه مان اهل کعبه باشیم برویم در بیت خدا، در آن کعبه، «أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاس »(آل عمران/9) ولی راهش چیست؟ باید برویم در مسجد الحرام، حضرت می آیند فتوحاتی می کنند، موانع را برمیدارند بت پرستی ها را کنار می گذارند، بت ها را می شکنند، کعبه را پاک می کنند، آن سرانی که بت پرستی را به پا می کردند کنارشان می گذارند، بساط بت پرستی را شکست می دهند. حالا وقتی آن فرهنگ جمع شد آن جبروتی که بت پرست ها و فراعنه ای که بت پرستی را به پا می کردند شکسته شد، حالا مردم وارد یک فضایی می شوند، یک فضا درست می شود که آن فضا، فضای اسلام است. می شود وارد بشوی، شهادتین بگویی؛ تا قبل از این اصلا امکان ورود به فضای اسلام نبود و این مقدمه است که باید پس از آن وارد فضای ایمان شده و مومن بشوند.

در روایات از اسلام و ایمان تعبیر به بیت شده است و فرموده اند که اسلام یک بیت است و ایمان هم بیت است. مسلم یعنی آن کسی که وارد بیت الاسلام می شود و مومن یعنی آن کسی که وارد بیت ایمان می شود؛ اسلام هم یک دامنه ای از سیطره نبی اکرم و نور وجودی نبی اکرم و نبوت نبی اکرم است؛ جریان اسلام و جریان ایمان، هر دو محیط نورانیت نبی اکرم اند، مثل مسجد الحرام و کعبه اند.

ولی منافق اصلا داخل هیچ کدام از این دو وادی نیست، منافق آن کسی است که خودش را آورده داخل از منافع اسلام برخوردار بشود، می خواهد در داخل ضربه بزند، طراحی می کند تا مدینه را دوباره پس بگیرد . «يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ»(منافقون/8) می خواهد فرهنگ مدینه را برگرداند سر پله اول و مسلمان ها را ذلیلانه از مکه بیرون کند، حضرت را بیرون کند، می خواهد فضا را دوباره تسخیر کند.

مثلا الان که امام خمینی آمدند یک فضایی آوردند، کسانی و منافقینی می خواهند برگردانند به دوران مدرنیته و دوباره مومنین را ذلیل و بیرون کنند. این می شود منافق، جریان نفاق؛ این اصلا وارد وادی اسلام نشده، «وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ» خدای متعال می داند، اینها هزار تا شهادت هم بدهند دروغ است. ای پیامبر ما اینها یک کسانی هستند که اگر هفتاد بار هم برایشان استغفار کنی اینها پاک بشو نیستند، با اینکه استغفار تو مطهر است ولی اینها پاک بشو نیستند؛ «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم»(برائت/80) پیامبر خدا آنجا که خدا راضی نیست استغفار نمی کنند، ولی می گویند اینها انقدر نجس اند؛ اینها در حال جنگ با تو هستند اینها پاک بشو نیستند، استغفار مال اینها نیست. این یک جریان است، این جریان بالکل خارج از این دو وادی ایمان و اسلام است.

حقیقت ایمان؛ تسلیم قلب

مومن آن کسی است که وارد فضای امن می شود؛ این فضای ایمان و فضای امن باطن ولایت نبی اکرم است، اینجا مثل کعبه است که حرمت خاص دارد، اگر کسی وارد وادی ایمان شد، وادی ایمن است «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي » ولی تا وقتی وارد آنجا نشده، وارد در وادی ایمان نیست،  لذا ایمن هم نیست، البته احکام ظاهری دارد که مربوط به این دنیاست و وقتی از این دنیا رفت اگر وارد وادی ایمان نشده باشد، آن آثار هم جمع می شود.

پس دینی که حضرت می آورند نوری که حضرت در عالم می تابانند، دارای دو فضاست، اول فضای واسع اسلام؛ که هرکس وارد در آن شد نماز می خواند و زکات می دهد و شهادتین می گوید، ولی فضای دوم و فضای ایمان که در دل فضای اول و فضای اسلام است، فضای باطنی دعوت حضرت است. خدای متعال به پیامبر می فرماید: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما»(نساء/65) ای پیامبر ما به پروردگارت قسم اینها ایمان نمی آورند، مگر اینکه در آنجایی که با هم اختلاف دارند و در مشاجرات، تو را حَکَم قرار بدهند. نه این که خودشان برای خودشان قانون بنویسند و همه جا پیش ببرند. تو حَکَمشان هستی، وقتی هم که حُکم کردی، قضایی که می کنی قبول آن در دل اینها سخت نباشد.

گاهی پیامبر ترازوی بیرون انسان در جامعه است و حکم او مقدم است، ولی من در درونم وقتی پیامبر حکمی می کند نمی توانم قبول کنم، این معنایش این است که هنوز پیامبر ترازوی درونی من نیست. من یک ترازویی دارم، این ترازو را می گذارم وسط می گویم العیاذ بالله پیامبر دارد به من ظلم می کند. اگر قبول حکم پیامبر برایش سخت است و نمی تواند بپذیرد و زیر بار برود، دلیلش آنست که یک ترازویی در دل دارد که این ترازو با ترازوی نبی اکرم درگیر می شود؛ می گوید العیاذ بالله این چه حکمی است کردی؟ من نصف او ارث ببرم او دو برابر؟! و مانند این سخنان.

بعنوان مثال، پیامبر خدا برنامه هایی بزرگ دارد که بخشی از آن را با اهل بیت و بخشی را با همسران خود پیش می برد، چندین همسر را در یک خانه های کوچکی جمع کرده که از متاع دنیا در آن هیچ چیزی وجود ندارد، به آنها می فرماید اگر نمی خواهید بامن همراه باشید باید راهتان را از من جدا کنید: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً»(احزاب/28) بیایید تا با آبرو و احترام شما را جدا ساخته و مال هم به شما می دهم تا بروید، ولی اگر می خواهید به پیامبر خدا برسید صبر کنید.

لذا نبی اکرم یک فضای گسترده ای را باز کرده و می خواهد ما را از این فضا ببرد، رشد بدهد، سیر بدهد، نبوت، بیت حضرت است، وادی اسلام و وادی ایمان نیز همه بیوت نبی اکرم هستند، منتها یکی مثل مسجد الحرام و یکی مثل کعبه است. حضرت می خواهد ما را از مسجد الحرام ببرد در کعبه، مسجد الحرام عبورمان بدهد ببرد در بیت الله ساکنمان کند؛ اگر آنجا رفتیم وادی ایمن است. مومن یعنی آن کسی که وارد وادی ایمان می شود و به امن می رسد؛ ایمان از ماده امن است و لذا به او می گویند مومن.

گاهی آدم جسمش را می برد، این مومن نیست؛ تا وقتی جسمت را آورده ای، در وادی اسلام هستی، اما وقتی هجرت می کنی تمام وجودت را، قلبت را، کانون تعلقاتت را، کانون میل و نفرتت را، حب و بغضت را می بری دنبال حضرت و تسلیم میشوی و حضرت رسول ترازویت می شود و با حکم کردن حضرت سروصدایت بلند نمی شود، آنگاه مومن هستی. مومن آن کسی است که «آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه »، یعنی ترازویش پیامبر خداست. باور دارد به این پیامبر؛ میفرماید نصف سهم توست یا دو برابر، اصلا موضوعیت ندارد برایش، خود پیامبر برایش موضوعیت دارد. وقتی کسی به پیامبر رسید و پیامبر در وجودش بار انداخت و وجودش به وجود پیامبر نورانی شد، این دیگر کاری ندارد با این که دنیا دست چه کسی است. حضرت فرمودند مومن واقعی کسی است که اصلا اهمیت نمی دهد دنیا زیر پای چه کسی است.

این از باب این نیست که دنبال عدالت نیست، عدالت طلبی یک بحث دیگری است. عدالت طلبی غیر از دنیا خواهی است. غیر از رقابت بر سر دنیا و حسادت بر سر دنیاست، همه دنیا یک لقمه  کافر بشود و ببلعد، مومن هیچ وقت قلقلکش نمی شود! چون می داند ارزش ندارد. البته وقتی پای عدالت در بین است از یک گندمش هم نمی گذرد، امیرالمومنین فرمود: اگر هفت اقلیم را به من بدهند بگویند یک پوست جو را نابجا جابجا کن، نابحق از دهان مورچه بگیر، نمی گیرم؛ این از باب این نیست که دنیا در نگاه امیرالمومنین بزرگ است، خیر، این همان آقایی است که وقتی در خطبه شقشقیه توضیح می دهد، می فرماید این مردم ریختند درِ خانه من و اگر خدای متعال عهد نگرفته بود که من بی تفاوت در مقابل بی تفاوتی ها نباشم، می دیدید ریسمان شتر خلافت را به گردنش می انداختم، می گذاشتم بعدی ها هم بروند سوارش بشوند و می دیدید که این دنیای شما که بعد از فتح ایران و روم است و تنها قدرت بزرگ دنیاست، در نظر من امیرالمومنین از آب بینی یک بز بی ارزش تر است. این همان حضرت امیر است.

ایمان، وادی امن الهی

مومن آن کسی است که از بیت الاسلام نبی اکرم به بیت الایمان می رود؛ ورود به بیت الاسلام بدون آوردن دل ممکن است، مسلم با جسمش وارد دنیای اسلام می شود؛ باید جسمش را بیاورد، باید نماز بخواند، روزه بگیرد، زکات بدهد، زبانش را بیاورد شهادتین بگوید، وارد مسجد الحرام شده است. ولی وقتی می خواهد برود در کعبه باید دلش را ببرد، جای کعبه کجاست؟ دل است. وقتی می خواهی مومن بشوی «آمنوا بالله و رسوله» باید پیامبر خدا بیاید در دلت، و دلت برود در وادی ولایت نبی اکرم، وقتی دل رفت در وادی ولایت نبی اکرم، باب دل مفتوح شد به سمت نبی اکرم، نبی اکرم نزول اجلال می کنند در این دل، این دل مومن می شود.

پس ایمان یک وادی است، یک بیت است که وادی ایمن است، اگر کسی به آنجا رسید در امان است، کسی رفت در وادی ایمان، هیچ خطری اورا تهدید نمی کند. وادی ایمن است. ولی آن جایی که می خواهی بروی باید با دلت بروی دیگر نمی شود با جسمت بروی، جسم را آنجا راه نمی دهند. جسم تا وادی اسلام می آید وادی ایمان که کعبه است باطن اسلام است باید باطن خودت را ببری، اگر دل را بردی می شوی مومن، اما اگر دل را نبردی، به وادی ایمان راهت نمی دهند.

وادی ایمان، وادی خاصی از ولایت نبی اکرم و وادی ولایت امیرالمومنین است؛ فرمود کسی که امر ولایت را نشناسد مومن نیست، مسلمان است ولی ضال است سردرگم است. پاک است ازدواج می کند، یک قدم هم آمده ولی ضال است و ثواب برایش مترتب نمی شود. اما باطن اسلام آن وادی دوم یعنی وادی ایمان است؛ لذا فرمودند: اسلام و ایمان نسبتشان نسبت باطن و ظاهر است. اسلام ظاهر است ایمان باطن است. حضرت نبی اکرم، یک بیت الاسلام دارند که مقدمه بیت الایمان است، اگر می خواهی بروی در بیت الایمان که باطن بیت الاسلام است، باید باطنت را ببری، جسم را آنجا راه نمی دهند. اگر دلت را بردی آنجا در حقیقت دل را به سوی حضرت باز کردی، حالا حضرت نور وجودش ظهور پیدا می کند در تو و مومن می شوی، زیرا مومن آن کسی است که نور نبی اکرم در قلبش می افتد.

اگر قلبت را که عرش الرحمن است آوردی آنجا و باب دلت را باز کردی، حقیقت ایمان می آید، پس ایمان از عالم بالا می آید، کار ما نیست؛ در روایات هست که ایمان صنع خداست؛ روح الایمان است کلمه نور است. می آید وارد قلبت می شود؛ وقتی وارد قلبت شد می شوی مومن. برو در بیت الایمان دلت را ببر باب دلت را باز بکن حضرت نزول اجلال می کند. مومن آن کسی است که دلش را می برد در بیت الایمان، هیچوقت هم بیرون نمی آید، همیشه در آن بیت وقوف می کند.

مثلا برخی از زائران حرم امام رضا علیه السلام دلشان را به حرم نمی برند، البته مومن دلش به حرم می رود، ولی عده ای که دلشان را می برند، دوباره دلشان را برمیدارد می آیند بیرون! شنبه که برمیگردد، دوباره سر زندگی اش است! از قبل هم تصمیمش را گرفته، هفت صبح می روم سر کار، هشت صبح همان کار و... نقشه اش را کشیده! خیلی وقتها علت این هم که ما بهره نمی بریم از امام رضا همین است. قبل از این که برویم نقشه بعدش را کشیده ایم، تو که می روی محضر امام چرا برای بعدش نقشه می کشی؟! شاید وقتی برگشتی کل تکلیفت عوض شد. اینطوری آدم باید برود، شاید گفتند دیگر نرو، شاید گفتند جانت را بگذار، هجرت یعنی این. ما می رویم قصدمان این است که برگردیم، نقشه هایمان را هم کشیده ایم؛ زیارت رفتنی است، یک عده ای می روند دلشان را نمی برند، یک عده ای دلشان را می برند دوباره دلشان را برمیدارند می آیند بیرون، یک عده ای با دلشان میروند همیشه می مانند، این مومن است.

مومن آن کسی است که دلش را می برد در بیت الایمان: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛ مومن است که دلش گره خورده، دلش را سپرده، دلش را برده، آرزوهایش را برده، هوس هایش را برده، حب و بغض هایش را برده؛ بعد هم «ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا» هیچ وقت هم شک نمی کند و نمی آید بیرون، محکم ایستاده، اگر کسی چنین شد، آن وقت ایمان در دلش داخل می شود. «يَدْخُلِ الْإيمانُ في  قُلُوبِكُمْ» ایمان می آید در دل تو، تو می روی در وادی ایمن، دلت را می بری، آن وقت ایمان می آید و مومن می شوی و در امان قرار می گیری. آن وادی ایمن است، اصلا مومن که می گویند یعنی همین، یعنی به امان می رسد.

اگر انسان اینگونه شد و دلش رفت، سرمایه هایش را هم می آورد، چون سرمایه های انسان به دنبال دلش است؛ فرمود: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار»، اگر دل گرگون شد چشم هم دگرگون می شود، وقتی چشم یک جای دیگر می رود در حقیقت دل دارد یک جای دیگری می رود. وقتی دل رفت به سمت خدا چشم و گوش هم به سمت خدا می رود؛ نمی شود آدم دلش را ببرد در وادی ایمان به باطن ولایت نبی اکرم راه پیدا کند، حالا پول و مالش را می خواهد نگه دارد، دلت که مال خودت نیست، وقتی دلت مال خودت نیست، پولت را برای چه کسی نگه می داری؟! جانت را برای کی نگه می داری؟ جان انسان، مال انسان، دنبال دلش حرکت می کند، وقتی دل را بردی به وادی ایمان و هیچ وقت هم بیرون نیامدی و بار انداختی و تردید نکردی، آن وقت نتیجه اش می شود: «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» همه بارش را می برد «أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُون » این مومن راستگو است می گوید مومن است و درست هم می گوید.

پی نوشت ها:

(1) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص: 307

(2) معاني الأخبار، النص، ص: 1

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 24

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 411

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 277