نسخه آزمایشی
جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri, 26 Apr 2024

شب اول هيات منزل طباطبائي/ ارزش شکر الهی و قدم های رسیدن به حقیقت آن/ حکمت ابتلائات الهی و خطای محاسباتی انسان در این بلاها

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 5 آبان ماه 95 است که به مناسبت ماه محرم در منزل آقای طباطبایی ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ یکی از دستورات مؤکد قرآن و نبی أکرم و اهل بیت ایشان این است که انسان در مقام شکر گذاری نسبت به خدای متعال باشد، این شکر هم یک عمل در کنار بقیه اعمال نیست بلکه همه زندگی ما باید شکرگذاری باشد. شکر ارکانی دارد، یکی این است که انسان نعمت های خدای متعال را مورد توجه قرار بدهد و از نعمت های الهی که بی حساب و بی شمار هستند غافل نشود. دوم این است که انسان در این نعمت ها و در وراء این نعمت ها خودش را نبیند، چرا که اگر انسان خودش را مالک دید، نمی تواند با برنامه خدا آنها را خرج کند بلکه هر طور که می خواهد آنها را خرج می کند. همچنین انسان نباید نعمت را از اسباب ببیند، چرا که وابسته به آنها می شود که این همان شرک خفی است. سومین رکن این است که دست خدا را در این نعمت ببیند و خدا را در مقابل آن ستایش کند. رکن چهارم هم این است که حکمت ابتلائات الهی را بفهمد و دچار خطای محاسباتی نشود، یعنی بفهمد که هیچ کدام از ثروت و فقر ابتداءً نشانه کرامت و یا تحقیر نیست، بلکه فقط آزمایش الهی است. پس خدای متعال ما را مبتلا می کند برای این که موحّد شویم و بهترین اعمال و نیات را داشته باشیم. ما هم در این گرفتن و پس دادن باید رشد کنیم تا به شکر حقیقی برسیم.

وادی شکر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. شاید بتوان از روایات استفاده کرد که یکی از اعمالی که عمل جامع و بسیار پر فضیلت است و خدای متعال هم این عمل را بسیار دوست می دارد، این است که انسان متوجه نعمت های الهی و شاکر نعمت های خدا باشد. ما غرق در نعمت های خدا هستیم و این نعمت های الهی آنقدر فراوان است که «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»(نحل/18)، اگر همه ما دست به دست همدیگر بدهیم که این نعمت های الهی را شمارش کنیم، امکان این که بتوانیم آن را به آخر برسانیم، وجود ندارد، یعنی از محدوده علم ما خارج است.

حال اگر انسان شاکر این نعمت ها شد، هم درک او از نعمت های خدای متعال لطیف تر می شود و هم فهم او از نعمت عوض می شود. ممکن است آدم اول خیال کند نعمت یعنی خوشی اما آدمی که اهل شکر می شود، پرده ها برایش کنار می رود و می بیند در سختی ها هم غرق در نعمت خداست. چنین کسی می تواند نعمت و زیبائی های صنع خدا را در سختی ها هم ببیند. آدم ابتدا ممکن است خیال کند فقط سلامت نعمت است، بعد می فهمد بیماری هم نعمت است، می فهمد فقر هم نعمت است، می فهمد سختی ها و تلخ کامی های دنیا هم نعمت هستند البته برای مؤمن.

خب این شکری که اینقدر ما تحریص به آن شدیم و گفته شده که باید نعمت های خدا را شاکر باشیم یعنی چه؟ حتی در بعضی از آیات وقتی از حکمت تعبیر و تفسیر می شود، گفته می شود که حکمت یعنی همین؛ یعنی انسان نعمت های خدا را شکر کند «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّه‏»(لقمان/12)، حکمت همین است. اگر کسی بتواند در مقام شکر باشد حکیم است، اما این شکر نعمت چیست؟

قدم اول: توجه به نعمت های الهی

قدم اول توجه به نعمت های خدای متعال است، انسانی که غافل از نعمت های خدای متعال است، شاکر نعمت های خدا نیست. کسی که خدای متعال به او نعمت سلامتی، عمر، حیات و نعمت های ظاهری و باطنی فراوانی داده است، اما او غافل از نعمت های خدای متعال است، این انسان نمی تواند شاکر باشد. غفلت مانع شکر است. خدای متعال به انسان جوانی و جمال داده، علم و قدرت داده، آبرو و خانواده خوب داده، از اینجا بگیرید تا نعمت های معنوی، خدای متعال به انسان معرفت خودش را داده، ایمان و توحید داده، توجه به این نعمت ها اولین قدم در شکر نعمت ها است و غفلت از نعمت مانع شکر است. بعضی از نعمت ها نعمت های کاملا آشکاری هستند، اما بعضی دیگر نعمت های باطنی هستند که به توجه نیاز دارند.

شخصی به محضر امام صادق علیه السلام آمد و اظهار فقر کرد. حضرت فرمودند: نه، وضع شما خوب است و غنی هستید. شخص باز هم اصرار کرد اما حضرت فرمودند: نه شما غنی هستید. خیلی که اصرار کرد، حضرت فرمودند: آیا حاضر هستید با ما یک معامله کنید و معرفت و محبت ما را بدهید و بجای آن ما دنیا را به شما بدهیم؟ عرض کرد: نه آقا! به تعبیر من با بهشت هم ما این را عوض نمی کنیم، با دنیا که ارزش ندارد!

زهیر یک جمله ای به امام حسین علیه السلام عرض کرده است، من هر وقت این جمله را یاد می کنم در مقابل عظمت روح ایشان تواضع می کنم. همان طور که می دانید زهیر به حسب ظاهر عثمانی بود و سید الشهداء در راه کربلا و بین مکه و کربلا یک طوری او را شکار کردند که آمد و امام حسینی شد، بعد هم فرمانده لشکر حضرت در کربلا بود. وقتی حضرت فرمودند که اوضاع تغییر کرده است، پس هر کسی که می خواهد برود.

زهیر از اصحاب اجازه گرفت و گفت: اجازه می دهید از طرف شما من یک مطلبی را به امام حسین عرض کنم؟ گفتند: بفرمائید، عرض کرد: یابن رسول الله اگر عمر دنیا جاودانه بود و همیشه بنا بود ما زنده باشیم و پیری و سختی و بیماری و این چیزها هم در دنیا نبود، هرچه بود عیش بود و خوشی و نعمت، باز هم ما شهادت در رکاب شما را بر عیش دائمی دنیا ترجیح می دادیم! یعنی اگر ما مخیر بودیم که یا همیشه در دنیا بمانیم، آن هم ماندنی همراه با عیش و به دور از پیری، خستگی، بیماری و فقر، یا اینکه در رکاب سیدالشهداء شهید بشویم، ماشهادت در رکاب شما را بر عیش دائمی دنیا ترجیح می دادیم! پس این یک درک از نعمت، البته هرچه بیشتر انسان در این نعمت ها دقت می کند، درک او از نعمت ها لطیف تر می شود.

محبوب ترین بنده

نقل کرده اند که موسی کلیم به خدای متعال عرضه داشت که می خواهم محبوب ترین بنده زمان خودم را بشناسم و با او معاشرت کنم. محبوب ترین بنده زمان چه کسی است که من با او حشر و نشر کنم؟ خدای متعال آدرسی داد در یک قریه ای کنار مثلا دریایی، ایشان رفتند و آن قریه را پیدا کردند، به کسی برخورد نکردند که آن خصوصیات را داشته باشد إلا این که در یک خرابه ای دیدند یک بیمار زمین گیر جذامی است که خرابه نشین هم است و مشغول ذکر خداست، رمز و رازی هم با خدای متعال دارد. به جبرئیل فرمودند: جبرئیل آن بنده محبوب خدا که خدای متعال به من وعده داده است او را دیدار کنم چه کسی است؟ جبرئیل فرمود: همین است، با او همنشین شوید و ببینید او چطور آدمی است!

موسی کلیم رفت و همنشین او شد و با او صحبت کرد. جبرئیل فرمود: من مأمور هستم چشم های او را هم از او بگیرم، بعد همانطور که موسی کلیم نشسته شد دیدند آن آدم نابینا هم شد، زمین گیر، جذامی، خرابه نشین و کور، پس از این اتفاق شروع کرد خدا را شکر کردن و با خدا صحبت کردن که خدایا الحمدلله نعمتی به من داده بودی تا الان، بعد هم مصلحت دانستی و آن را گرفتی.

بعد یک جمله ای به خدا گفت که «یا بارُّ و یا وُصُول»، بار یعنی خیلی نیکی به انسان می کند و دائما خیرات او به ما می رسد. وصول هم یعنی هیچوقت آدم را رها نمی کند و دائما هرچه من قطع کنم او رشته خودش را به من وصل می کند.

مرد گفت: ای خدائی که بار و وصول هستی و بعد شروع کرد به شکر کردن. موسی کلیم به او فرمود: من مستجاب الدعوة هستم، آیا مایل هستید دعا کنم که خدای متعال همه این امکاناتی که از شما گرفته است را به شما برگرداند؟ دوباره صاحب ثروت و سالم شوید، و چشم های شما به شما برگردد؟ فرمود: نه. عرض کرد: چرا؟ گفت: بخاطر این که من این حالتی که خدا بر من می پسندد را از آنچه خودم می خواهم بیشتر دوست دارم! خدا اینطور دوست دارد، من هم همین را دوست دارم؛ و این خیلی مقام لطیف و فوق العاده ای است.

جابر در اواخر عمر یک ملاقاتی با امام باقر علیه السلام داشتند، حضرت احوال او را پرسیدند، او هم یک جمله ای گفت که خیلی جمله عجیبی است و کم کسی اینطور می شود. به حضرت عرض کرد: آقاجان حال من طوری است که دیگر مرگ را از زندگی بیشتر دوست دارم، بیماری را از سلامت بیشتر دوست دارم، می دانید چرا؟ چون احساس می کرد استفاده او از بیماری بیشتر است. چون ما گاهی اوقات در سلامت نمی توانیم خدا را پیدا کنیم و سلامت برای ما غفلت می آورد. دیدید همه بیمارها اینطور هستند و حالت تضرع پیدا می کنند، حتی بعضی گفتند اینطور بلاها از ریاضات هم برای سیر انسان بهتر است. چون ریاضات معمولا ما را معجب می کند، ما چهل شب نماز شب بخوانیم طلبکار خدا می شویم، چهل تا زیارت عاشورا بخوانیم طلبکار خدا می شویم، انفاق کنیم طلبکار خدا می شویم، زیارت می رویم طلبکار امام علیه السلام می شویم، ولی وقتی آدم بیمار می شود فقط حالت انکسار و شکستگی در او پیدا می شود و خدا همین را دوست دارد.

البته آن که بهتر است این است که آدم در سلامت و بیماری یک حال داشته باشد، أحسن الحال همین است، یعنی بین بیماری و سلامت، بین فقر و غنا، بین جوانی و پیری هیچ تفاوتی نباشد و در هر دو حال مشغول به خدای متعال باشد. ولی ما معمولا اینطور نیستیم، در سلامت کمتر با خدا هستیم و اگر هم عبادتی کنیم خودمان را طلبکار می بینیم. اما یک عده ای هستند که در عبادت هم خودشان را بدهکار می دانند «يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُون»(مؤمنون/60)‏، ام ما اینطور نیستیم.

شاید جابر همین را می خواست بگوید، می خواست بگوید من در حالتی هستم که می فهمم بیماری برای من بهتر است و بیماری را از سلامت بیشتر دوست دارم، فقر را بیشتر از غنا دوست دارم، موت را بیشتر از حیات دوست دارم، ولی امام به او فرمودند: ما اهل بیت اینطور نیستیم! عرض کرد: آقا شما چطور هستید؟ فرمود ما آن که خدا دوست دارد را دوست داریم و فرقی نمی کند، موت برایمان بخواهد یا حیات، هرچه او بر ما حواله می کند همان را دوست داریم.

این مقام رضا است، این بنده خدا به موسی کلیم یک جمله عجیبی گفت، عرض کرد: موسی من آن که خدا برای من دوست دارد را می پسندم چون خدا من را اینطور خواسته است، من همین را دوست دارم و از آن لذت می برم. بعد موسی کلیم به این آدم بیمار جذامی خرابه نشینی که چشمان او هم از او گرفته شد فرمود: چه از خدا دیدی که می گویی يا بارّ يا وصول‏ ؟! او چه به تو داده است؟! واقعا ما هم باشیم همین را می گوییم، می گوییم هرچه بلا است بر سر این آدم ریخته است، پیداست بیماری مسری گرفته بود که مجبور شده خرابه نشین شود، یعنی او را از قریه و روستا و شهر بیرون کردند، زمین گیر هم شده است، جذامی زمین گیر، بعد هم چشمان خودش را از دست داده است. آن شخص به موسی یک جواب داد و گفت: موسی در این روستا یک نفر خداشناس است و آن هم من هستم، خدای متعال خودش را به من معرفی کرده است و بقیه غافل هستند.

او به خدا عرضه می داشت یا بارّ و یا وصول، یعنی اگر کسی قدر این نعمت را بداند و بفهمد که معرفت و محبت خدا چیست، می داند که این با هیچ نعمتی قابل معاوضه نیست. ولی اگر الان به ما بگویند نعمت ها را بشمار، تنها چیزی که به حساب نمی آوریم همین نعمت ها است. علی أی حال قدم اول در وادی شکر توجه به نعمت های خدای متعال است، که انسان هرچه بیشتر دقت کند بیشتر شرمنده خدا می شود و می فهمد که این نعمات اصلا قابل شمارش نیست.

آفت های توجه انسان به نعمت های الهی

انسان بعد از این که به نعمت های خدای متعال توجه کرد، وقتی این نعمت از او گرفته می شود تازه می فهمد چقدر قیمت داشته است! یک چشم آدم آفت پیدا می کند حاضر است چقدر هزینه کند که این چشم دوباره سالم شود. پس انسانی که غافل از نعمت خداست شاکر نیست، آدمی که نمی داند خدای متعال به او استعداد داده است، شاکر نیست و حتما کفران نعمت می کند، چون نمی داند جمال دارد پس کفران می کند.

اما اگر انسان فهمید خدای متعال به او نعمت داده است چند تا آفت سر راه این نعمت است. آفت اول این است که انسان نعمت را به غیر خدا نسبت بدهد، خیال کند دیگران کار می کنند و به ماه و زمین و خورشید و آسمان نسبت بدهد. خیال کند خورشید آدم را گرم می کند و حرارت و نور می دهد، خیال کند زمین برای ما گندم می رویاند، خیال کند آسمان به ما باران می دهد. انسان وقتی غافل است همینطور است و فقط اسباب را می بیند. کسی که اینطور فکر می کند، شاکر نمی شود. این آدم مشرک می شود ولو شرک خفی، یعنی نعمت ها را از دست اسباب می گیرد، لذا متعلق و وابسته به اسباب می شود. اگر این امکانات باشند سرخوش است، اما اگر نباشند نگران و مضطرب می شود، این همان شرک خفی است.

آدمی که از دست اسباب می گیرد، اول این که اسیر و دلبسته اسباب می شود، دوم هم اینکه با بودن آنها آرام و با نبود آنها ناآرام و مضطر است. پول در جیب او باشد آرام است، در جیب او نباشد مضطر است. به قول یک عزیزی می گفت ما با پول خدا زندگی می کنیم نه با خود خدا! اگر اسباب باشند راحت است، نباشند ناراحت است، این آدم نه به محبت خدا می رسد و نه به آرامش.

فرمود: حضرت ابراهیم، خلیل الله شد و به مقام محبت الهی رسید، چون از دست هیچ کسی چیزی نگرفت جز از دست خدا و از غیر خدا کمک نخواست. آدمی که از دست ها می گیرد وابسته به دست ها می شود، با بودن آنها آرام است و با نبودن آنها ناآرام. فرمود: ابراهیم خلیل چیزی از غیر خدا نگرفت و نخواست که بگیرد و چون نخواست، وابسته به غیر هم نشد، پس محبت خدای متعال جای آن محبت به غیر در دل او آمد.

دومین خصوصیت حضرت ابراهیم که ربطی به بحث ما ندارد این بود که فرمود: ابراهیم خلیل حاجت احدی را هم رد نکرد. وقتی انسان از دست غیر خدا نگرفت، حواله های خدا را هم رد نمی کند. آدم چرا حاجت را رد می کند؟ بخاطر این که امکانات را دوست می دارد و حاضر نیست امکانات را بدهد، اما اگر انسان توجه پیدا کرد که حاجت هایی که به طرف ما می آید حواله های خداست و خدای متعال آن را فرستاده است، چون خدا را دوست دارد امکانات خودش را در راه خدا می دهد. اگر امکانات را دادی خود خدا جای آن را پر می کند، یعنی محبت خدا جای آن می آید، ولی اگر انسان امکانات خودش را در راه خدا نداد و جایی که حواله های خدا می آید بخل ورزید، طبیعی است که با همین حواله ها می ماند.

یک قاعده کلی را عرض کنم، هر جایی نعمتی خدا می دهد تکلیف و حواله های او هم دنبال آن می آید، دلیل آن هم این است که ما در داد و ستد با خدا رشد می کنیم، اگر امکان را گرفتی و نگهداشتی هم خودت ضایع می شوی و هم امکانات، اما وقتی امکان را از خدا می گیری و به صاحب آن برمی گردانی آنوقت رشد می کنی.

حضرت ابراهیم، خلیل شد چون از غیر خدا نگرفت، البته این واضح است، این که می گوییم از غیر خدا نگرفت نه این که با اسباب کار نداشت، چرا، حضرت ابراهیم از همین خورشید استفاده می کرد، غذا می خورد، استراحت می کرد و در این عالم با همین اسباب کار می کرد، اما از دست اسباب نمی گرفت، می دانست خورشید و زمین هیچکاره هستند و آنها هم مثل مخلوقند. همه فقیر هستیم «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»(فاطر/15). اگر انسان متکی به اسباب شد، اسیر و متعلق به اسباب می شود و محبت اینها در دل او می آید، چنین انسانی امنیت هم پیدا نمی کند بخاطر این که این اسباب دوام نداشته و شکننده هستند، پس وقتی انسان را رها می کنند آدم مضطرب می شود. لذا گاهی اوقات خدای متعال برای این که ما را از شرک نجات بدهد، خودش این وسائط را می شکند و خودش بت شکنی می کند.

یکی از لطیف ترین بت شکنی های خدای متعال می دانید کجاست؟ موقع مرگ است، مرگ مگر چیست و در آن چه اتفاقی می افتد؟ یک سلسله وسائط و اسبابی خدای متعال برای ما مقرر کرده بود که با اینها زندگی می کردیم، خداوند با مرگ رابطه ما را با این اسباب قطع می کند. خب قطع شود، مگر تابحال اینها کاره ای بودند که بعد از این که نیستند ما نگران باشیم؟! پاسخ این است که اگر کسی وابسته به اینها شد مبتلا به حزن و خوف و امثال اینها می شود، اما اگر کسی وابسته به اینها نبود قدم بعدی این است که آرام آرام خدا را پیدا می کند، آنوقت بود و نبود اینها برای او یکی است.

قدم دوم: عبور از آفت ها

پس قدم دوم در وادی شکر این است که انسان بعد از این که توجه به نعمت ها کرد از این دو آفت عبور کند. آفت اول این است که انسان نعمت ها را مستند به اسباب ببیند، اگر نعمت ها را مستند به اسباب دید خودش را مهمان اسباب می بیند و وابسته به آنها می شود، در نتیجه از آنها می ترسد و به آنها امیدوار می شود، اگر او را تهدید کنند نگران می شود و اگر تطمیع کنند خوشحال. فرقی هم نمی کند که اسباب چه باشند، اسباب طبیعی باشند یا نظام انسانی، به هر حال آدم می ترسد مثل اینکه از فرعون می ترسیدند یا اینکه به او امید داشتند، این برای انسان شرک خفی می آورد.

اگر انسان امکانات را دید و به اسباب نسبت نداد، آفت دوم این است که خودش را ببیند. در نتیجه اگر انفاق کرده است می گوید من انفاق کردم، اگر نماز شب خوانده است می گوید من چهل سال است که نماز شب می خوانم، سی سال است که زیارت عاشورای من ترک نشده است، من سال ها در راه خدا مجاهده کردم و در جبهه های جنگ بودم.

اگر انسان خودش را دید معجب به نفس می شود و این عُجب از بدترین آفات است، یعنی چه؟ یعنی بنا بود این نعمت ها ما را به عجز و خضوع و خشوع برساند، بنا بود عبادت و نافله شب ما، ما را به حضرت حق متصل کند، اما حالا که انسان چهل سال نماز شب خوانده تازه در نماز شب خودش، خودش را می بیند و می گوید من هستم که نماز شب خواندم! یعنی طلبکار خدا می شود که این آفت است.

لذا در روایات فرمود: گاهی اوقات خدای متعال بنده ای را که مبتلا به عجب شده است با تازیانه خواب می زند. این آدمی که هیچوقت نماز شبش ترک نمی شد یک وقتی بیدار می شود که نماز صبح او هم قضا می شود. خداوند با تازیانه خواب او را می زند و وقتی از خواب بلند می شود احساس می کند که بنده خوبی نیست و به حالت تقصیر برمی گردد. حضرت فرمود: این حالت او از آن حالت عُجب بهتر است.

البته این را هم بگویم، این بهانه نشود که انسان همیشه عدم توفیق خودش را اینطور تفسیر کند! بنده های خوب خدا کسانی هستند که وقتی شیطان اینها را مبتلا به عجب کند، خدای متعال برای این که از بیماری عجب آنها را نجات بدهد، آنها را از عبادت محروم می کند و آنها در محرومیت، از حالت عجب بیرون می آیند، نه این که آدم مسامحات خودش را پای این بنویسد و تنبلی های خودش را توجیه کند. پس چنین کسی تنبلی نمی کند، بلکه واقعا یک شب خدای متعال با تازیانه خواب او را می زند و یک شب یا دو شب، بلند نمی شود.

پس آفت دیگری که ما باید از آن عبور کنیم این است که این امکانات را به خودمان برنگردانیم، نگوییم من با علم و قدرت خودم کسب کردم، اگر این آفت در انسان پیدا شد، در انسان عُجب و طلبکاری می آورد. البته این آفت در جاهایی دیگر آثار خیلی بدی دارد. انسان اگر خودش این امکانات را بدست آورده است، خودش هم با نقشه خودش خرج می کند. اگر این علم و قدرت و موقعیت اجتماعی را خودم کسب کردم و مالکش هستم، خودم هم برای آن برنامه ریزی می کنم. در حالی که اگر انسان این ها را به خودش انتساب نداد، می تواند قدم بعد را بردارد و در راه خدا خرج کند.

قدم سوم: نسبت دادن همه امکانات به خدای متعال

امکانات و نعمت های خدا از همه طرف ما را احاطه کرده است «وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ‏ ظاهِرَةً وَ باطِنَة»(لقمان/20). انسان به هرجائی که نگاه می کند نعمت های خدا را می بیند و در این نعمت ها اسباب را نمی بیند، خودش را هم نمی بیند، بلکه این نعمت ها را به صاحب حقیقی نعمت مستند می کند. یعنی می فهمد این نعمت ها را خدای متعال به انسان داده است، پس قدم در وادی شکر گذاشته است. در این مرحله حمد خدا هم ممکن است محقق شود. انسان وقتی فقرهای خودش را دید، امکانات را دید، بعد هم احساس کرد که خدای متعال این امکانات را به او می دهد مقام حمد پیدا می کند و می گوید الحمدلله؛ این همان مقام شکر است ولی به همینجا خلاصه نمی شود، یعنی اینطور نیست که شکر تا همینجا باشد.

بنابراین انسان توجه پیدا می کند که بله، من یک موقعی در دنیا آمدم و هیچ چیز نداشتم، وقتی هم از دنیا می روم هیچ چیز با خودم نمی برم، پس بنابراین این وسط هم من کاره ای نیستم، اسباب هم مثل خود من هستند و همه چیز به خدا برمی گردد.

یادم است یک موقع رفته بودم یک مغازه خرازی در یکی از پاساژهای نزدیک بازار، یک جنسی بخرم، گفتم این جنس را دارید؟ گفت: نه، گفتم: چرا؟ گفت: بخاطر این که مشتری ندارد، من یک نکته ای به او عرض کردم و گفتم: آقاجان، شما یک سری جنس ها را هم بیاور برای این که یک بنده خدایی که از راه دور می آید دست خالی برنگردد، نیت شما این باشد، آنوقت خدای متعال به کسب شما برکت می دهد. گفت: پس من چطور زندگی کنم؟ گفتم: خیال کردی این خرت و پرت ها تو را اداره می کنند؟! اینهایی که دور و بر تو هستند که تو را اداره نمی کنند!

آدم اگر نعمت خدا را دید، بعد هم این نعمت را به اسباب و خودش نسبت نداد، قدم بعد این است که صاحب نعمت حقیقی را می بیند و دست خدای متعال را مشاهده می کند، آنوقت می فهمد که این امکانات و نعمت ها را خدای متعال به انسان داده است که این همان مقام حمد است. مقام حمد، مقامِ خیلی مهمی است، در کافی آمده است که مرکب حضرت گم شده بود، ایشان فرمودند: اگر پیدا شود خدا را شکر مناسبی خواهم کرد، بعد از آن مرکب پیدا شد، حضرت فرمودند: الحمدلله! راوی گفت: مگر نگفتید شکر می کنم؟ فرمود: شکر کردم دیگر! در این الحمدلله همه چیز است، یعنی دست خدا را در این نعمت می بیند و خدا را در مقابل آن ستایش می کند، این همان شکر است ولی برای شکر کردن، این کافی نیست.

قدم چهارم: فهمیدن حکمت ابتلائات خدای متعال

قدم بعد در وادی شکر این است که اگر خدای متعال این چشم و گوش و زبان و ثروت را داده، حتماً یک برنامه و نقشه ای داشته است. خدای متعال چرا این ثروت را یک موقعی به انسان می دهد و یک موقعی از انسان می گیرد؟ چرا جوانی را به انسان می دهد و می گیرد؟ چرا سلامتی را به انسان می دهد و می گیرد؟

همه امکاناتی که خدای متعال به ما می دهد یکی یکی در این دنیا از ما می گیرد و اینها برای ما نمی ماند. «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ»(یس/68)، فرمود به هر کسی که عمر طولانی می دهیم هرچه به او دادیم را پس می گیریم. لذا خیلی به پیری فکر نکنید که نمازها را در پیری می خوانیم، چرا که در پیری کار دیگری باید کرد. عبادت پیری نماز خواندن نیست، پیری هم یک هدفی دارد که آن انکسار و شکستگی و تضرع است. آنجا یک طور دیگری باید خدا را عبادت کرد. روزه و شب زنده داری برای دوره جوانی است و تضرع هم برای پیری.

پس چرا خدای متعال این چشم و زبان و گوش را به ما می دهد، اگر می دهد چرا از ما می گیرد؟ آیا _العیاذبالله_ می خواهد با ما بازی کند و سر به سر ما بگذارد؟ چرا به ما ثروت می دهد و از ما می گیرد؟ چرا جوانی می دهد و پس می گیرد؟ خدای متعال یک برنامه ای  دارد؛ اگر انسان طرح خداوند را فهمید و با طرح او هماهنگ شد، در عالم راحت است و رشد هم می کند. طغیان افراد هم در عالم برای این است که برنامه خدای متعال را نمی فهمند.

یک تعبیری در سوره مبارکه فجر است، خدای متعال وقتی از تفرعن فراعنه صحبت می کند، می فرماید: اینها طغیان کردند «الَّذينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ * فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ»(فجر/11-12) و خیلی هم فساد بپا کردند. خدای متعال هم «فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذاب‏»(فجر/13) تازیانه عذاب را بر آنها فرو ریخت. «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»(فجر/14) اینطور نیست که این مربوط به آنها باشد بلکه این سنت خداست؛ الان هم خدای متعال در کمین نشسته است، ممکن است کسی طغیان و فساد کند و خداوند هم به او اجاز بدهد فساد را جلو ببرد ولی یک جایی «فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذاب»‏. برای همین است که الان شما دیگر صدایی از آنها نمی شنوید و نامی از آنها نمی بینید.

بعد خدای متعال یک نکته ای را بیان می کند که چه شد این بساط تفرعن و شیطنت بپا شد؟ چرا یک عده ای فساد کردند؟ یک مخلوق عاجز ضعیف چرا رو به فساد آورد؟ پاسخ گویا همین است که وقتی انسان برنامه خدا را نمی فهمد، خودش برای خودش برنامه ریزی می کند، پس کار او به طغیان کشیده می شود.

خداوند می فرماید: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ‏ إِذا مَا ابْتَلاه»(فجر/15)‏، این دنیا دار ابتلاء است و در دار ابتلاء، خدای متعال یا امکانات را به انسان می دهد و یا از او می گیرد، نه فقر در این دنیا موضوعیت دارد نه غنا، نه ثروت علامت این است که خدا خیلی آدم را دوست می دارد و نه فقر به معنای این است که خدای متعال این بنده خودش را مورد تحقیر قرار داده است! اصلا اینطور نیست، دادن امکانات یا محدود کردن امکانات علامت تحقیر و تجلیل خدای متعال نیست، پس نشانه چیست؟

خدای متعال برای این که انسان را به خودش برساند یک برنامه ای دارد و انسان را مبتلا می کند، یک موقعی با قدم فقر آدم باید به طرف خدا برود و یک موقعی با قدم غنا، یک موقعی با سلامت باید به طرف خدا برود و یک موقعی با بیماری، یک موقعی با عزت آدم باید به طرف خدا برود و یک موقعی با ریخته شدن آبرویش، کسانی که برنامه خدا را نمی فهمند یا اشتباه می فهمند خودشان شروع می کنند به برنامه ریزی کردن اما این برنامه آنها، آنها را زمین گیر می کند.

تعبیر قرآن را ببینید، می فرماید: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّه‏ ِ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن»‏، صحبت فراعنه شد و خداوند دارد طغیان و سرکشی آنها و ریشه آن را توضیح می دهد. وقتی خدای متعال انسان را مبتلاء می کند و مثلاً برای امتحان به او ثروت و موقعیت می دهد یا اینکه عزت و کرامت اجتماعی می دهد، این ها همه نعمت خداست ولی این نعمت ابتداءً امتحان است و علامت این نیست که من پیش خدا عزیز هستم. اگر فرد با برنامه خدا عمل کرد آنوقت کریم است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏»(حجرات/13).

پس دادن نعمت ابتداءً علامت کرامت نیست، اما شخص اشتباه می کند و می گوید: «فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن»‏، اگر هم او را در سختی قرار بدهند «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَن‏»(فجر/16) و روزی او را تنگ کنند، می گوید: خدا من را تحقیر کرده است! یعنی به او امکانات بدهم نقشه من را نمی فهمد و نمی تواند رشد کند، از او امکانات را بگیرم باز هم نمی تواند رشد کند، در حالی که هر دو بستر رشد است.

دلیل امتحانات الهی برای بندگان

خدای متعال برای چه ما را مبتلا می کند؟ ابتلاء در عالم برای چیست؟ قرآن این را توضیح داده است «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»(ملک/2)، ابتلاء الهی برای این است که ما به أحسن الاعمال برسیم. أحسن الاعمال را هم در روایت معنا کرده اند، یعنی آن عملی که نیت آن بهترین نیت است. آدم یک موقعی اسیر دنیاست، پس برای دنیا و تعریف و تمجیدها کار می کند و دنیاپرست است، اما یک موقعی از دنیاپرستی نجات پیدا می کند و متوجه حضرت حق می شود، پس چشم او به دست خداست، از خدای متعال می ترسد و به خدا امیدوار است و برای ثواب و عقاب خدا کار می کند که این خیلی خوب است. ثواب های خدا هم گاهی دنیوی، گاهی اخروی و گاهی برای عالم برزخ است، عقوبت های آن هم همینطور است؛ اگر انسان در دنیا قطع رحم کند، عمر او کوتاه می شود و اموال او از بین می رود، پس می ترسد و می گوید ممکن است خدا من را گرفتار کند و قطع رحم نمی کند. می گوید اگر صله رحم کردی خدا عمر را طولانی می کند، پس صله رحم می کند. انفاق سلامتی می آورد، پس انفاق می کند که خدا به او سلامتی بدهد، با خدا معامله می کند و این بسیار خوب است ولی این احسن نیات نیست.

احسن نیات این است که انسان همه چیز را از خدا بداند ولی خود خدا را بیشتر از همه چیز دوست داشته باشد، اطاعت می کند بخاطر حب خدا ولو این که می داند همه سختی ها را او رقم می زند، ولی او فارغ از سختی ها و خوشی ها است، این أحسن النیات است. پس ابتلاء الهی برای این است که ما در این ابتلائات بهترین انسان شویم و به تعبیر روایات شاکله خودمان را اصلاح کنیم.

آدم اگر جزء محبین شد فقط برای خدا کار می کند، تا وقتی جزء محبین نیست «و َ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ‏»(بقره/165) و حباً لله نشده است، هرچه هم بگوید دو رکعت نماز می خوانم برای محبت خدا بی خود می گوید چون با حرف که چیزی درست نمی شود! نیت شاکله است، خدای متعال ما را مبتلا کرده برای این که امتحان مان  کند و شاکله مان اصلاح شود، تا جزء محبین شویم و بهترین اعمال را انجام بدهیم، نه فقط کار خوب کنیم بلکه بهترین کارها را بکنیم.

«الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» مرگ و زندگی را خدا آفرید برای اینکه ما را امتحان کند تا أحسن عملاً شویم. فرمود أحسن عملاً یعنی خالص ترین عمل، خالص ترین عمل هم این است که شاکله شما تغییر کند و به شاکله محبین تبدیل شود. آدمی که دنیا را دوست دارد، سر و ته او را بزنی برای دنیا کار می کند، هر چه هم بگوید قربةً إلی الله فایده ای ندارد و این قربةً إلی الله او شوخی است. ولی آدمی که خدا را دوست دارد اگر برای دنیا هم بخواهد کار کند نمی تواند چون از دنیا بزرگتر شده است و دلی به دنیا ندارد تا برای دنیا کار کند.

پس خدای متعال ما را مبتلا می کند برای این که موحّد شویم، خدا را پیدا کنیم، بهترین اعمال و بهترین نیات را داشته باشیم و شاکله مان شاکله بزرگتر از دنیا و شاکله محبین شود. او برای این که ما را مبتلاء کند گاهی به ما امکانات می دهد و گاهی می گیرد، در این گرفتن و پس دادن ما باید رشد کنیم. اما گرفتاری انسان این است که همین نکته را نمی فهمد، یعنی نمی فهمد خدای متعال وقتی امکانات را می دهد برای این نیست که من به این امکانات دلخوش کنم و بگویم این کرامت خداست. این ابتداءً کرامت نیست چون کرامت خدا خیلی رفیع تر از این حرف ها است، کرامت خدا مقام رضوان است. شما با این نعمت رشد کن تا به مقام رضوان برسی.

نتیجه درک نادرست از ابتلائات الهی

پول و ثروت و قدرت چیست؟! آن هم قدرت فانی، آدمی که نمی فهمد «فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن»‏ می گوید: خود این کرامت است، آدمی که نمی فهمد وقتی او را فقیر می کنند می گوید خدای متعال من را تحقیر کرده است و اگر اشتباه کرد دیگر در طرح خدا راه نمی رود. نه آن موقع که به او امکانات می دهیم رشد می کند و نه آن موقعی که از او می گیریم. زمانی که به او امکانات می دهیم مُعجِب می شود، زمانی که از او می گیریم مأیوس می شود.

در ادامه سوره خدای متعال به شدت توبیخ می کند و می فرماید اصلا اینطور نیست، چه کسی گفته است که وقتی این پول و آبرو را به شما دادیم، شما محترم شدید؟! «كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيم‏»(فجر/17)، کجای این آبرو را خرج خدا کردی؟! من به تو آبرو دادم و یک بستری برای خرج آن در عالم درست کردم، یک ایتامی بودند و من گفتم آنها را احترام کن، آنها کرامت می خواهند پس عزت خودت را خرج آنها کن تا آنها زیر سایه تو عزیز باشند.

عالم، عالم ابتلاء است «وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكين‏»(فجر/18) و یک عده ای زمین گیر هستند، شما باید طراحی می کردید که اینها زمین نخورند، زیر بال اینها را می گرفتید و دستگیری از آنها می کردید، اما شما که امکانات را خرج راه خدا نکردی پس چرا می گویی من عزیز هستم؟! این اشتباه شما موجب شد که نه فقط امکانات خودت را خرج نکنی بلکه یک اشتباه بزرگتری هم انسان مرتکب شد. «وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا»(فجر/19)، آدمی که اینطور فکر می کند و می گوید ثروت و قدرت معیار شرافت است، میراث عالم را به طرف خودش می کشد. چنین کسی می خواهد ثروت و قدرت دیگران، هم به طرف خودش بیاید، در نتیجه همین بساط تفرعن عالم می شود که می بینید!

الان هم همینطور است، مردم امکانات را معیار شرافت می دانند، بعد هم با همین تقسیم بندی می کنند و می گویند کشورهای پیشرفته و عقب افتاده، چرا این عقب افتاده است؟ چون من ثروت دارم و او ندارد، چیز دیگری که نیست!  فرمود شما چه موقع این کار را کردید؟ «وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا * وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا»(فجر/19-20) موقعی که مبتلا به حب المال شدید. یکبار انسان مال را می خواهد برای این که با آن با معامله خدا کند که این عیب ندارد ولی اگر خودش را اسیر آن کند بد است.

پس این طرح و برنامه خدای متعال در عالم که امکانات را می دهد یا می گیرد، برای این است که ما بتوانیم به أحسن الاعمال برسیم. همان موقعی که خدای متعال به ما ثروت می دهد، می توانیم خودمان را با آن اصلاح کنیم، همان موقع که ثروت را پس می گیرد آدم می تواند خودش را با آن اصلاح کند، ولی اگر این را نفهمید، هم آن موقعی که ثروت دارد کار خودش را به فساد می کشد و خودش برنامه ریزی می کند، هم آن موقعی که فقیر است. فقیر یک طور فاسد است و پولدار هم یک طور دیگر، کشور قدرتمند یک طور فاسد است و کشور ضعیف یک طور دیگر، هیچکدام از آنها آدم نمی شوند!

الان شما برنامه دنیا را ببینید؛ کشورهای ضعیف احساس عجز، حقارت، وابستگی، تبعیت و دنباله روی فرهنگی و سیاسی و اقتصادی می کنند، کشور های قوی هم احساس سیادت می کنند، هم آنها جهنمی می شوند و هم اینها جهنمی می شوند، هیچکدام نمی توانند استفاده کنند چون برنامه خدا را نمی فهمند، نتیجه چه می شود؟ فساد و طغیان می کنند «فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ». کار را به جایی می رسانند که خدای أرحم الراحمین «فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ»! خدا این عالم را برای پیغمبر آفریده، برای شیطنت که نیافریده، پس ربوبیت او موجب می شود که بساط اینها را جمع کند «فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ».

رویکرد شاکرانه به زندگی

پس ببینید قدم بعدی در شکر این است که انسان برنامه خدا را بفهمد، اگر فهمید آنوقت می تواند این امکانات را در مسیر خدای متعال خرج کند که این شکر حقیقی است. پس شکر الهی که جزء أفضل أعمال است. شکر یک عمل نیست بلکه یک رویکرد به زندگی است. همه اعمال انسان می تواند شاکرانه باشد، می تواند از سر کفران نعمت باشد. شکر، یک عمل در عرض بقیه اعمال نیست بلکه نماز و انفاق شکر است، اصلاح ذات البین شکر است، صله رحم شکر است. شکر مجموعه اعمال ما را می پوشاند؛ همه زندگی ما می تواند شکرآمیز باشد یا اینکه می تواند همراه با کفران باشد.

پس شکر یک عمل در عرض بقیه اعمال نیست، بلکه یک رویکرد به عمل است. همه اعمال انسان می تواند شکر باشد، حتی خواب و استراحت و خوردن انسان. این که شکر چطور پیدا می شود و چطور آدم شاکر می شود «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِك‏» بطوری که همه زندگی او شکر شود را در این جلسه عرض کردیم، ان شالله در جلسه بعد نکات دیگری را عرض می کنیم.