نسخه آزمایشی
دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403 - Mon, 29 Apr 2024

جلسه بيست و پنجم تفسير سوره حجرات/ تقابل جریان مهاجرین و جریان اعرابی/ تبیین وادی ایمان، اسلام و کفر

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 30 مهر ماه 99 است که در حسینیه حضرت زهرا سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ حول محور نبی اکرم دو وادی وجود دارد، یکی وادی اسلام و دیگری وادی ایمان است. وادی اسلام اولین وادی است که در آن قوای ظاهری انسان پاک می شود ولی این به این معنی نیست که قلب او هم پاک شده و مؤمن باشد. برای اینکه انسان مؤمن بشود باید حتما در کانون وادی اسلام که وادی ایمان است وارد شود و حقیقت ایمان در قلب او وارد شود تا باطنش پاک و مطهر بشود. نبی اکرم با خط کشی های خود اجازه نفوذ اعرابی ها را به وادی ایمان ندادند و وادی ایمان ایمن مانده است.

جریان اعرابی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في  قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم »(حجرات/۱۴) سوره مبارکه حجرات یک ادعایی را از اعراب نقل می کند و خدای متعال آن ادعا را نفی می کند و آن این است که اعراب ادعای ایمان می کردند. قرآن می فرماید که «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» شما هرگز تا کنون ایمان نیاوردید و نکته اش هم این است که شما ایمان وارد قلبتان نشده «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» ولی اشکال ندارد بگویید اسلام آوردیم یا وارد اسلام شدیم؛ چون یکی از معانی باب افعال ورود در شیء است، مثل «اَصبَحَ» یعنی در صبح وارد شدن «أسلم» یعنی وارد اسلام شدن. بگویید ما وارد اسلام شدیم ولی وارد اسلام شدن به معنی ایمان نیست «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في  قُلُوبِكُمْ» تا کنون که ایمان وارد قلب شما نشده و بعد از این اگر وارد بشود مؤمن می شوید و اگر نشود مؤمن نمی شوید.

کلمه اَعراب مفرد ندارد و اگر مفردی از آن ساخته بشود با نسبت مفرد از آن درست می شود و مفرد اعراب می شود اعرابی؛ اعراب یعنی بادیه نشین ها، یعنی کسی که نیامده و هجرت نکرده و شهر نشین نشده و با حضرت مهاجرتی نکرده است. همینطور که در عالم ظاهر وقتی حضرت به مدینه هجرت فرمودند، یک جمعی با ایشان همراه و مهاجر شدند و با حضرت آمدند و در مدینه ساکن شدند و در قرب حضرت بودند و فرهنگ بندگی خدا و توحید را از حضرت روز به روز یاد می گرفتند. یک عده ای هم در فواصل دور از مدینه در بادیه ها زندگی می کردند و به سمت حضرت هجرت نکردند و بادیه نشین شدند. طبیعتا به همین اندازه ای که دور بودند، از فرهنگ اسلام و فرهنگ بندگی خدا هم دور شدند.

در مقام باطن هم همینطور است، کسانی که با حضرت هجرت می کنند و وارد بیت النور و بلد امینی که حضرت به پا می کنند می شوند و به اصطلاح مهاجر و حجره نشین حضرت می شوند، اینها طبیعتاً حقایق ایمان را از حضرت دریافت می کنند ولی کسانی که در فاصله دوری با حضرت هستند، ولو آن محیط هم محیطی باشد که پرتو حضرت آنجا را فرا گرفته و محیطی است که خود حضرت به پا کردند در هر حال آنها مهاجر نیستند. آنهایی که مهاجر نیستند مسلم هم نیستند. این یک نکته که اعرابی در مقابل مهاجر است، یعنی کسانی که هجرت کردند و کسانی که هجرت نکردند و دور از حضرت ماندند.

قرآن می فرماید اینهایی که اعرابی هستند و وارد وادی ایمان نشدند، اینها ادعای ایمان می کنند. این ادعا کردن معنایش شاید این باشد که حضرت یک جامعه ایمانی به پا کردند که در بین آنها اخوت ایمانی است و وقتی این جامعه ایمانی گرد حضرت شکل می گیرد، برای اینکه در این جامعه نفوذ بشود و این جامعه و غنایم این جامعه به دست بیاید، باید مؤمن باشند. نمی شود کسی مؤمن نباشد و در این جامعه راهش بدهند. لذا اعرابی هم به ناچار ادعای ایمان می کند.

این اوصافی که اینها به خودشان بستند، نیامدند بگویند که این حرفهایی که پیامبر زدند حرفهای ثوابی نیست. روایاتی در فضیلت خودشان جعل شده، چه مقامات معنوی و باطنی برای اینها جعل شده، یعنی به خودشان بستند که ما هم مؤمن هستیم. چرا این کار را کردند؟ به خاطر اینکه حضرت یک تصرفی کردند که اینها دیگر نمی توانند تا لباس و ردای ایمان به تن نکنند، در این وادی بیایند و سهم بخواهند. این ادعایی هم که می کنند ظاهرش در این آیه همین سهم خواهی است «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»  ظاهرش این است که اینها سهم خواهی می کردند و حضرت کاری کردند که دیگر اعراب و اعرابی نتوانند در وادی ایمان نفوذ کنند و مناصب را به دست بگیرند و بین وادی اسلام و وادی ایمان تفکیک کردند.

امت مؤمنی را درست می کنند که به منزلت یک خانواده است و رابطه اخوت دارد، جامعه ای است که آنها نمی توانند در آن نفوذ بکنند. روایات بسیاری است که تفاوت اسلام و ایمان را ذکر می کند، عمده روایاتی که در این باب آمده ناظر به اسلام ظاهری است؛ چون اسلام مقاماتی دارد، گاهی هم ارباب معرفت دسته بندی می کنند و می گویند اسلام اصغر و اسلام اکبر یا حتی اسلام اعظم. این اسلامی که در این روایت آمده همان اسلام ظاهری است که از آن به اسلام اصغر تعبیر می کنیم و الا اسلام اگر به معنی مقام تسلیم باشد، این از درجات کمال ایمان است «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما»(نساء/۶۵) این مقام تسلیم، تسلیم قلبی است که انسان حضرت را حَکَم قرار بدهد و بعد هم در برابر حُکم او قلبش هم خاشع باشد. این بالاترین درجه ایمان و کمال ایمان است.

تفاوت اسلام و ایمان

پس این اسلامی که در این روایات از آن بحث می شود، اسلام به معنی مقام تسلیم نیست «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام »(آل عمران/۱۹)  آن اسلام به معنی تسلیم حقیقی به حضرت حق و اولیاء الهی است. لذا وقتی تأویل آیه را بیان می کند «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ قَالَ التَّسْلِيمُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بِالْوَلَايَة»(1) پذیرش آن ولایت و تسلیم حقیقت ولایت شدن، بالاترین درجه ایمان است. بنابراین اگر این روایات اسلام و ایمان را تفکیک می کند، ناظر به همین تفکیک سوره مبارکه حجرات و ناظر به همین اسلام ظاهری است، نه اسلام به معنی مقام تسلیم.

یک حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کنند که فرمود «إِنَ  الْإِسْلَامَ  قَبْلَ  الْإِيمَان »(2) وادی اسلام قبل از وادی ایمان است. ممکن است کسی وارد وادی اسلام بشود ولی هنوز وارد وادی ایمان نشده باشد «وَ عَلَيْهِ يَتَوَارَثُونَ وَ يَتَنَاكَحُونَ» بر همین اسلام است که احکام ارث و نکاح و اینها مترتب می شود. اگر مسلمان باشد می تواند با مسلمان ازدواج کند و از مسلمان ارث می برد ولی اگر مسلم نشد نه با مسلم می تواند ازدواج کند و نه ارث می برد. اینها احکام ظاهریه اسلام است. «وَ الْإِيمَانُ عَلَيْهِ يُثَابُون » ولی ایمان حقیقتی است که ثواب و پاداش مترتب بر اوست. اگر کسی مؤمن نباشد اعمالش ثواب ندارد، نماز می خواند ولی ثواب نماز را نمی برد.

روایت دیگری که عبدالرحیم قصیر می گوید من و عبدالملک بن اعین به امام صادق علیه السلام نامه نوشتیم و سؤالی از حضرت کردیم «أَسْأَلُهُ عَنِ  الْإِيمَانِ  مَا هُو»(3) از حضرت پرسیدیم ایمان چیست؟ «فَكَتَبَ إِلَيَّ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِي الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ» فرمودند ایمان ترکیبی از اقرار زبانی و آن اعتقاد قلبی است که در آن قلب گره بخورد و به یک حقیقتی متصل بشود که نتیجه آن هم عمل به ارکان است. ایمان در قوای انسان ظهور پیدا می کند و تبدیل به عمل بالارکان می شود. بنابراین اگر کسی عمل نداشته باشد، پیداست که یا وارد وادی ایمان نشده و یا ایمان وارد قلبش نشده است.

«وَ الْإِيمَانُ  بَعْضُهُ مِنْ بَعْض » مثل یک پیکره واحدی هستند که همدیگر را تکمیل می کنند، یعنی اینطور نیست که اقرار به تنهایی یا اعتقاد بدون عمل، ایمان باشند. «وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الْإِسْلَامُ دَار» این نکته هم نکته مهمی است که یک حقیقت اسلام و ایمانی در عالم است. حضرت می فرماید ایمان یک وادی است و اسلام هم یک وادی است. اینها شعاع وجودی نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند و داری است که حضرت در عالم به پا کرده است. همچنین فرمودند «وَ الْكُفْرُ دَار» کفر هم یک وادی است و شخصی که در وادی کفر می رود، می شود کافر که وادی کفر، وادی دستگاه ابلیس و ولایت اولیاء طاغوت است «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات »(بقره/۲۵۷) وادی کفر وادی ولایت آنهاست.

«فَقَدْ يَكُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِما» ممکن است کسی مسلمان باشد ولی مؤمن نباشد ولی نمی شود کسی مؤمن بشود ولی مسلمان نشده باشد. نسبت این دو وادی اینطور است که  وادی ایمان بعد از وادی اسلام است یا به تعبیری درون وادی اسلام است. در روایات نسبت این دو وادی نسبت کعبه و مسجدالحرام است که مسجد الحرام یک وادی گسترده تری است و در یک نقطه مخصوصش کعبه واقع شده است. بنابراین اینطور نیست که تمام حرم کعبه باشد ولی بخشی از حرم، کعبه است. به تعبیر منطقی نسبتش عام و خاص است.

«فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِي أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِي الَّتِي نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ  » حضرت فرمود اگر عبد گناه کبیره یا آن صغایری که در کتاب الهی از آن نقل شده است را انجام دهد، از اسم مؤمن خارج می شود. مسلمان است و احکام اسلام بر او مترتب است ولی از وادی ایمان بیرون است. این که فرمودند «وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ» یعنی همین، اگر کسی گناه کبیره یا آن گناهانی که در قرآن از آن نهی شده است را انجام بدهد، از وادی ایمان بیرون می رود.

البته در بعضی روایات همین توضیح داده شده که اگر کسی گناه کند و بر گناه خودش اصرار داشته باشد دیگر مؤمن نیست. البته در روایات هم می فرمایند که مؤمن ممکن است بلغزد یعنی گناه برای او لمم و لغزش است و این طبیعتش نیست. آن که طبیعتش گناه است دیگر مؤمن نیست و از وادی ایمان بیرون است.

روایتی است ذیل آیه شریفه «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه »(مجادله/۲۲) که آنجا فرمود مقصود از این روح، روح الایمان است که خدای متعال مؤمنین را به آن روح تأیید می کند. فرمود وقتی انسان گناه می کند این روح الایمان از او فاصله می گیرد و روح الایمان دیگر همراه با مؤمن نیست. مرحوم مجلسی در بحار می فرمایند که ایمان حقیقتی است که از قلب منتشر می شود. در قلب ظاهر می شود ولی بعد به جوارح منتشر می شود. کما این که در کافی هست «أَنَّ الْإِيمَانَ مَبْثُوثٌ  لِجَوَارِحِ  الْبَدَن »(4) ایمان منتشر در جوارح انسان است. چشم و گوش مؤمن هم مؤمن است، لذا نگاه و شنیدن و حرف زدنش هم مؤمنانه است. وقتی مؤمنی دارد با چشمش گناه می کند، دیگر آن نور ایمان در این عمل نیست. عملی که ناشی از ایمان نیست و در آن معصیت خدای متعال اتفاق می افتد، دیگر در این عمل ایمان ظهور ندارد.

لذا مؤمن وقتی به اقتضاء ایمانش عمل می کند و با همه آن قوه ای که دارد این فعل را انجام می دهد مؤمن است. ولی وقتی گناهی از او سر می زند، این گناه از وادی ایمان نیست. لذا به حضرت عرض کرد که بعضی از شیعیان شما گناه می کنند آیا می شود گفت آنها فاسق هستند؟ حضرت فرمود نگویید که فاسق هستند، بگویید فاسق العمل هستند. عملشان فسق و خروج از طاعت است ولی خودشان به صرف یک عمل فاسق نمی شوند. گفت آیا باید از آنها تبری بجوییم؟ فرمود از عملشان تبری بجویید نه از خودشان، خودش مؤمن است ولی عملش از ما نیست پس از عملش تبری بجویید. در جمع بین روایات مقصود این است که مؤمن وقتی گناه می کند، روح الایمان از این قوه ای که دارد گناه می کند فاصله گرفته یا لااقل این فعل ناشی از قوای ایمانی نیست. در این فعل که معصیت است نه تنها نور ایمان نیست بلکه این فعل ملحق به وادی شرک و غفلت و امثال اینهاست.

لذا در روایت این می شود شرک در طاعت و دیگر از وادی اخلاص نیست. ما یک شرک در عبادت داریم و یک شرک در طاعت. ذیل آیه شریفه «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون »(یوسف/۱۰۶) اکثریت ایمان نمی آورند ولو اینکه ایمانشان همراه با شرک است، آنجا روایات متعددی آمده که فرمودند مقصود اینجا از شرک، شرک در عبادت نیست، شرک در طاعت است؛ یعنی در عین اینکه در مقام عبادت مؤمن است ولی در مقام طاعت از شیطان هم اطاعت می کند لذا شریک در طاعت است.

خوارج یک اعتقادی داشتند و می گفتند کسی که معصیت کبیره کرد دیگر مؤمن نیست ولی این خلاف اعتقادات امامیه است. این روایت نمی خواهد بگوید اگر کسی یک گناه کرد دیگر کافر می شود. در ادامه روایت واضح تر می شود، فرمود اگر کسی معصیت کبیره ای کرد و گناه کبیره انجام داد، از این انسان، اسم ایمان برداشته و ساقط می شود ولی مسلمان است. با گناه کسی از وادی اسلام بیرون نمی رود. این یکی از تفاوت های ایمان و اسلام است. گناه کبیره می کند و توبه هم نمی کند ولی مسلمان است. پاک است و ارث می برد و می تواند با مسلمان ازدواج کند و می شود با او معامله کرد ولی در عین حال اسم ایمان از او برداشته می شود.

«فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِيمَانِ» اگر استغفار کند دوباره وارد وادی ایمان می شود. از این گاهی اینطور تعبیر شده که روح الایمان از او فاصله می گیرد و در بعضی روایات مثل اینجا دارد که از دارالایمان بیرون می رود. ایمان هم یک حقیقتی است که وارد قلب انسان می شود و هم این که خود ایمان با صرف نظر از آن حقیقتی که وارد قلب یک شخص مؤمن می شود، یک داری است که غیر از دارالاسلام و دارالکفر است. پس با معصیت انسان از وادی ایمان بیرون می رود ولی «لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْر» مؤمنین را از وادی اسلام خارج نمی کند «إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَال » مگر اینکه انکار خدا را بکند یا حرام خدا را حلال بداند. «بِأَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذلِك » اگر کسی حلال خدا را حرام کند یا حرام خدا را حلال کند یا خود حضرت حق را انکار کند و این را جزو دین خودش قرار بدهد و بگوید دین من این است که شراب خوردن حلال است، از وادی اسلام خارج می شود.

معصیت انسان را از وادی اسلام بیرون نمی برد ولی انکار حکم خدا مثل اینکه شراب خوردن حلال است، این انسان را از اسلام خارج می کند. این بحث ها هم مفصل در فقه شده است. اگر کسی جهود کرد و انکار کرد یا حلال خدا را حرام کرد و یا حرام خدا را حلال قرار داد، یعنی جزو اعتقادات دینی خودش قرار داد «فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِي الْكُفْر وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَة وَ أَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ حَدَثاً» می فرماید این مثل کسی است که داخل حرم شده و بعد هم داخل کعبه شده و عمدا اهانتی به کعبه بکند و بعد خارج بشود. اگر کسی اهانت به مسجد الحرام بکند حکمش با اهانت به کعبه فرق می کند. اگر کسی به قصد اهانت در کعبه مثلا کعبه را به قصد اهانت نجس بکند، این از وادی اسلام هم بیرون می رود.

«فَأُخْرِجَ عَنِ الْكَعْبَة وَ عَنِ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إِلَى النَّارِ» اگر کسی به کعبه اهانت بکند، این را از کعبه و از حرم بیرون می برند و حکمش هم قتل است و مسیرش هم در آخرت الی النار است. فرمود اگر کسی مؤمن بود ولی حقایق ایمانی را انکار کرد یا حلال خدا را حرام کرد، این فرد هم از وادی ایمان بیرون می رود و هم از وادی اسلام سیرش به طرف جهنم است.

یک بحثی در این روایت بود که محل نظر است و آن این است که اسلام و ایمان نسبتشان به یکدیگر به این شکل است که اولا ایمان اخص از اسلام است. هر مؤمنی مسلم است ولی اسلام اعم است. دوم این که اسلام اقرار ظاهری است و قوامش به ایمان قلبی و عمل به ارکان نیست ولی ایمان سه رکن دارد اقرار و حضور ایمان در قلب و بعد هم عمل بالارکان که در این روایت به خصوص تأکید شده بود که تعبد بر گناه و معصیت انسان را از وادی ایمان بیرون می برد تا دوباره توبه کند و اگر از گناه توبه کرد به وادی ایمان برمیگردد.

در روایتی دیگر سماعة بن مهران از امام صادق علیه السلام سوال کرد که آیا بین ایمان و اسلام فرقی است؟ حضرت به او فرمودند که مثل ایمان و اسلام مثل کعبه و حرم «مَثَلُ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ الْحَرَامِ مِنَ الْحَرَمِ قَدْ يَكُونُ  فِي  الْحَرَمِ  وَ لَا يَكُونُ فِي الْكَعْبَة»(5) حرم یک وادی مطهری است و احکامی دارد ولی هرکس وارد حرم شد با اینکه این یک وادی مطهر و مقدس است، معنایش این نیست که وارد کعبه شده باشد ولی اینطور هم نیست که کسی در کعبه باشد و در حرم نباشد. کعبه یک نقطه مرکزی حرم است. کأنه وادی ایمان آن کانون مرکزی وادی اسلام است. ممکن است یک عده واردش بشوند و یک عده هم مسلمان باشند، وارد وادی اسلام شدند ولی وارد وادی کعبه نشدند.

بعد به حضرت عرض کرد که «قُلْتُ فَيُخْرِجُ مِنَ الْإِيمَانِ شَيْ ءٌ» آیا چیزی آدم را از وادی ایمان خارج می کند؟ یعنی ممکن است کسی مؤمن بشود و بعد بیرون برود؟ حضرت فرمود بله ممکن است کسی از ایمان خارج بشود. این یک بحثی در معارف ما است که آیا مؤمن از وادی ایمان بیرون می رود یا نه؟ این روایت می فرماید بله ممکن است. «قُلْتُ فَيُصَيِّرُهُ إِلَى مَا ذَا» سؤال کرد این چیزی که آدم را از ایمان بیرون می برد، انسان را به کجا سیر می دهد؟ فرمود «إِلَى الْإِسْلَامِ أَوِ الْكُفْر» فرق می کند، ممکن است از وادی ایمان در وادی اسلام برود، مثل همین روایت قبلی که می فرماید اگر معصیت کند از وادی ایمان خارج می شود و در وادی اسلام می رود ولی اگر انکار کند از وادی اسلام هم خارج می شود و وارد وادی کفر می کند. پس انگار سه محیط است، محیط اسلام و ایمان متداخل هستند ولی محیط کفر متباین با این دو است.

تأثیر گناه در ایمان و اسلام انسان

یک روایت دیگر است که ابی بصیر نقل می کنند در محضر امام باقر علیه السلام بودم و کسی آمد و از حضرت سوال کرد که آقا در کوفه یک جمعیتی هستند که حرفی می زنند و به شما سخن هم نسبت می دهند. حضرت فرمودند چه می گویند؟ عرض کرد «يَقُولُونَ الْإِيمَانُ غَيْرُ الْإِسْلَامِ»(6) ایمان غیر از اسلام است. ممکن است کسی مسلمان باشد ولی مؤمن نباشد «فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ نَعَم ». بعد این شخص سوال کرد که برای من توصیف کنید که تفاوت ایمان و اسلام چیست؟

حضرت فرمودند «مَنْ شَهِدَ أَنْ  لَا إِلَهَ  إِلَّا اللَّهُ  وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَقَرَّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّه » با آنچه حضرت از طرف خدا آوردند اقرار زبانی بکند و بگوید وحی را قبول دارم «وَ أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ صَامَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّ الْبَيْت  َفَهُوَ مُسْلِم » اینجا حضرت اضافه کردند اعمال ظاهری هم انجام بدهد، یعنی نماز می خواند و زکات می دهد و روزه می گیرد و حج به جا می آورد. مسلمانی یعنی همین، اینطور نیست که هر کس که این اعمال را انجام داد مؤمن باشد، این تازه اسلام است و برای ایمان کافی نیست.

«قُلْتُ فَالْإِيمَان » سؤال کرد ایمان چیست؟ فرمود «مَنْ شَهِدَ أَنْ  لَا إِلَهَ  إِلَّا اللَّهُ  وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَقَرَّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ صَامَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّ الْبَيْت » تا اینجایش همان اسلام می شود ولی «وَ لَمْ يَلْقَ اللَّهَ بِذَنْبٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ النَّارَ فَهُوَ مُؤْمِن » وقتی هم به ملاقات خدا می رود گناهی را که خدای متعال تهدید بر آتش کرده باشد انجام نداده است. گناه کبیره را همینطور معنا می کنند، یعنی گناهی که خدای متعال در کتابش تهدید کرده که صاحبان این گناه را به جهنم عذاب می کند. پس مؤمن یعنی کسی که اقرار به زبان بکند و عبادات را انجام بدهد و وقتی هم به ملاقات خدا می رود گناه کبیره نکرده باشد و با گناه کبیره خدا را ملاقات نکند.

ابوبصیر از این تعبیر تعجب کرد و گفت آقا این طور که شما می گویید دیگر مؤمنی باقی نمی ماند و فقط معصوم است که وقتی به ملاقات خدا می رود گناه کبیره نکرده است. حضرت فرمودند اینطور که گمان تو رفت، مقصودم نیست. بعد فرمودند «إِنَّمَا هُوَ لَمْ يَلْقَ اللَّهَ بِذَنْبٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ النَّارَ وَ لَمْ يَتُبْ مِنْه » این که خدا را با گناهی که گناه کبیره است ملاقات کند، این معنایش این است که اگر توبه نکرده باشد، و الا اگر توبه کند که پاک می شود. وقتی به ملاقات خدا می رود دیگر پاک شده است.بنابراین مؤمن آن کسی است که اقرار می کند و در این روایت اعمال و عبادات هم انجام می دهد و از گناهی هم که گناه کبیره است توبه می کند.

البته در بعضی روایات فرمود که اصلا اگر کسی گناه کند و توبه نکند، می شود کبیره. وقتی اصرار بر ذنب خودش داشته باشد گناه کبیره است و اصرار بر ذنب هم طبق آیه قرآن این است که آدم گناه کند و رجوع نکند. خدای متعال وقتی متقین را در قرآن توصیف می کند نمی فرماید که متقین گناه نمی کنند. سخن از متقینی است که «وَ سارِعُوا إِلى  مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقين  »(آل عمران/133) شما خودتان را محیا کنید و در رسیدن به آن بهشتی که خدای متعال برای متقین آماده کرده است مسابقه بدهید. چیزی لازم نیست با خودتان ببرید، فقط مسابقه بدهید تا زودتر به آن بهشت برسید و این بهشت متقین است.

متقین کسانی هستند که «الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ»(آل عمران/۱۳۴) از آنچه که خدا بهشان داده است از همه دارایی هایشان اعم از آبرو و مال و امکاناتشان چه در سختی و چه در عافیت انفاق می کنند و منتظر شرایط نیستند و در همه شرایط دست به انفاق دارند «وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ» کظم غیض می کنند و با غضب وارد اقدام نمی شوند و اگر کظم غیض کردند حق با آنها بوده است «وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ» از حق خودشان می گذرند و عفو می کنند مگر در جایی که حق خدا ضایع شده باشد «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين » خدای متعال محسنین را دوست می دارد. بعضی گفتند یعنی علاوه بر کظم و عفو، احسان هم می کنند و با این دیگر وارد واد محبوب های خدا می شوند و محبت الهی شامل حالشان می شود.

متقین کسانی هستند که در سختی و گشایش اهل انفاق و کظم غیض و عفو و احسان هستند که این کار خیلی سختی است «وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَة»(آل عمران/۱۳۵) همین افراد ممکن است یک فاحشی هم ازشان سر بزند، اهل فحشاء نیستند ولی ممکن است یک فعل از آن ها صادر شود «أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم » یا یک جایی به خودش ظلم کرده «ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّه » بلافاصله متذکر می شوند و استغفار می کنند «وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى  ما فَعَلُوا» بر فعل خودشان اصرار ندارند. اصرار بر فعل این است که آدم گناه کند و استغفار نکند. بنابراین از انسان متقی ممکن است خطا صادر بشود ولی این فعل اوست و عادت و طبیعتش نیست سیره اش نیست ولی در مقابل این فعل هم یک تذکر و استغفاری دارد و اصرار ندارد. اصرار یعنی همین که آدم برنگردد.

روایات ایمان که تفکیک بین اسلام ظاهری و ایمان می کند، می فرماید اسلام ظاهری یک وادی گسترده تری است و ایمان یک وادی ذیق تری است. ممکن است کسی وارد وادی اسلام بشود ولی وارد وادی ایمان نشده باشد ولی هر کس که مؤمن است مسلمان هم است. این اسلام اقرار به زبان شد و احیانا ممکن است عملی هم باشد ولی این عمل مقوم اسلام نیست. مثلا مسلمی که احکام ظاهری اسلام را دارد حتما باید اهل زکات و حج هم باشد ولی اگر نباشد از اسلام بیرون نمی رود. احکام ظاهری اسلام را دارد ولی ثوابی از این اسلام خودش نمی برد.

پس یک جهت اسلام این است که حتما باید اقرار ظاهری داشته باشد. کسی بدون اقرار وارد وادی اسلام نمی شود و گناه هم انسان را از وادی اسلام بیرون نمی برد. اما ایمان علاوه بر اقرار ظاهری باید به لحاظ عمل، ترک گناه هم داشته باشد به این معنا که مؤمن آن کسی است که وقتی به لقاء خدا می رود گناهی روی دوشش نیست، بخصوص گناه کبیره که توبه نکرده باشد. کانه مؤمنی که بدون توبه از دنیا برود، مؤمن نیست. گناهی که انسان از آن توبه نکند او را از وادی ایمان بیرون می برد.

گاهی اوقات خود حقیقت ولایت به منزله توبه است «وَ جَعَلَ  صَلَاتَنَا عَلَيْكُمْ  وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا» روایتی در کتاب شریف اصول کافی است که سفیان بن سِمط نقل می کند «سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ  الْإِسْلَامِ  وَ الْإِيمَانِ  مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُمَا»(7) یک کسی محضر امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد فرق اسلام و ایمان چی است؟ حضرت جواب ندادند و دوباره سوال کرد و باز هم جواب ندادند ولی حضرت یک جایی در راه با این شخص برخورد کرد «ثُمَّ الْتَقَيَا فِي الطَّرِيقِ وَ قَدْ أَزِفَ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحِيل » دیگر مسافرتش نزدیک شده بود و می خواست بار سفر ببندد و برود، حضرت به او فرمودند «فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ كَأَنَّهُ قَدْ أَزِفَ مِنْكَ رَحِيل » گویا آماده مسافرت هستی؟ عرض کرد بله. حضرت فرمودند پس بیا منزل ما، با هم یک گفتگویی داشته باشیم.

حضرت دعوتش کردند و رفت منزل سؤالش را از حضرت پرسید «فَسَأَلَهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُمَا» فرق اسلام و ایمان چیست؟ اینکه حضرت در ابتدا جوابش را ندادند هم نکته لطیفی دارد، بالأخره دعوتش کردند و آمد. حضرت جواب دادند «فَقَالَ الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاس » اسلام همین ظاهر است. کانه ظاهر انسان ها با اسلام تغییر می کند. «شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ  وَ صِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَام » تا اینجا اسلام است و ثواب هم مبتنی بر این نیست اما «وَ قَالَ الْإِيمَانُ مَعْرِفَة هَذَا الْأَمْرِ مَعَ هَذَا» اگر کسی در کنار اسلام نسبت به حقیقت ولایت هم معرفت داشته باشد مؤمن می شود و الا بدون معرفت به حقیقت ولایت، مؤمن نیست.

این یک مفهوم اضافه ای دارد، در آن روایت می فرمود اعتقاد قلبی است. اعتقاد قلبی به همان چه که در ظاهر اقرار می کرد و به اقتضای این ایمان عمل می کرد. ولی این روایت قید می زند و می فرماید باید در آن حتما معرفت الامام باشد. اگر کسی به معرفت حقیقت ولایت و معرفت الامام نرسد مؤمن نیست ولو این که مسلمان است. قوام ایمان که موجب نجات است، به همین معرفت الامام است «فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ كَانَ مُسْلِماً وَ كَانَ ضَالًّا» اگر کسی اقرار کرده و شهادتین گفته و نماز می خواند و روضه می گیرد ولی عارف بالامام نیست این مسلمان است ولی مسلمان گم گشته و جزو ضالین است چون راه به جایی نمی برد و اگر عداوت هم داشته باشد جزو مغضوبین است.

بنابراین ما یک وادی ایمان و یک وادی اسلام داریم و یک اسلام شخص و یک ایمان شخص داریم. اسلام شخص به این است که وارد وادی اسلام بشود و ایمان شخص به این است که وارد وادی ایمان و دارالایمان بشود. حقیقت دارالایمان و حقیقت دارالاسلام از فروع نبی اکرم هستند. این حقیقتی است که بر محور حضرت در عالم ایجاد شده و در طرح بزرگی است که حضرت دارند. ایشان یک دارالاسلام و یک دارالایمان ایجاد کردند که دارالایمان کانون مرکزی دار الاسلام است و اگر کسی بخواهد وارد آن دارالایمان بشود باید از دارالاسلام وارد بشود. اگر کسی داخل اسلام شد، احکام اسلام بر او مترتب می شود و احکامش همین احکام ظاهری است و کسی هم با معصیت از دارالاسلام بیرون نمی رود مگر اینکه به جهود و انکار منتهی بشود اما اگر انکار نکند از دارالاسلام بیرون نمی رود.

ولی ورود به دارالایمان به این است که انسان اعتقاد قلبی پیدا کند و قلبش به آن حقیقت گره بخورد و این گره خوردن در عمل هم ظاهر می شود که طبیعی است. اثر گره خوردن قلب به حقیقت آن معارف این است که در عمل هم ظهور پیدا می کند. اگر قلب انسان تحت تأثیر حقیقتی قرار گرفت آن حقیقت بر عمل انسان و قوای ظاهری انسان هم تأثیر می گذارد و لذا اگر کسی بی مبالات در عمل شد، یعنی گناه می کند. کسی که گناه می کند نسبت به گناهش بی مبالات است و این دیگر ممکن است که از وادی ایمان بیرون برود. حضرت فرمودند این مذهب ها و روش های غیر صحیح شما را با خودشان نبرند و از عمل خارجتان نکنند. ما کاری برایتان نمی کنیم و شما باید اهل عمل باشید و مراقبه در عمل بکنید. مقصود از آن روایت هم همین است و الا تردیدی نیست که ائمه برای مؤمنین شفاعت می کنند.

این مبارزه با همین انحرافی است که در دنیا تشیع پیدا شده بود که یک عده ای می گفتند اگر کسی ایمان به ولایت ائمه علیهم السلام داشته باشد دیگر التزام عملی لازم نیست و دیگر لازم نیست واجبات را هم انجام بدهد و کسی که محبت حضرت امیر را داشت، این جای همه واجبات را می گیرد. اما امام صادق به شدت با این مقابله کردند و این روایت هم ناظر به این است. آن روایتی که می گوید ما کاری برایتان نمی کنیم و باید شما اهل عمل باشید، اینطور نیست که اگر کسی تبری داشت، اشکال ندارد که هر معصیتی انجام بدهد یا محبت ائمه را داشت دیگر لازم نیست واجبات را انجام بدهد.

فرمود اگر کسی نسبت به گناه بی مبالات است، ایمان با بی مبالاتی جمع نمی شود. ایمان با خطا جمع می شود ولی با بی مبالاتی جمع نمی شود. علامتش هم این است که کسی که خطا کرد توبه می کند لذا به تعبیر زیارت جامعه کبیره «وَ جَعَلَ  صَلَاتَنَا عَلَيْكُمْ  وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا» خدای متعال اقرار به ولایت اهل بیت علیهم السلام را به حقیقت ولایتی که به ما عطا کرده، کفاره گناهان قرار داده است.

بعضی از بزرگانی که شرح بر جامعه کبیره دارند یک مطلب لطیفی را اینجا گفتند که اگر حقیقت ولایت در قلب کسی وارد شد، این نمی تواند از اعماق وجودش گناه کند و دیگر اصلا شدنی نیست. مؤمن از دلش گناه نمی کند و اصلا برایش ممکن نیست، بلکه در حال گناه هم، از گناه خودش ناراضی و پشیمان است و این معنی توبه است؛ یعنی در حال گناه هم دلداده گناه نیست و در حال گناه هم تائب است. لذا این توبه کفاره گناه می شود.

این روایت شاید همین را میخواهد بگوید که اگر کسی مؤمن شد، نسبت به گناه بی مبالات نمی شود. لذا از عمق وجودش هیچ وقت گناه نمی کند و اگر گناه هم سر بزند برای حقیقت وجود مؤمن نیست و برای لایه های ظاهری وجود اوست و این هم همراه با ندامت باطنی است. چون ایمان یعنی همین. «حُبُ  عَلِيٍ  حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَة»(8) محبت امیرالمومنین علیه السلام حسنه ای است که هیچ گناهی با آن به انسان ضرر نمی زند. نه این که بی مبالات است، معنایش این است که اگر کسی این محبت را داشت گناه نمی تواند در وجودش نفوذ کند. اگر گناهی باشد از ظاهر اوست.

در روایتی به حضرت عرض کرد که آقا بعضی از محبین شما از همین گناهانی که می گویید می کنند. حضرت توضیح دادند که آن برای اختلاط طینت هاست. خدای متعال این دو تا گل را در عالم امتحان با هم مخلوط کرد. اگر مخلوط نبودیم که جامعه مؤمنین و کفار، مثل قیامت که بهشت و جهنم از هم جدا می شوند، از اول از هم جدا می شدند و خیلی از امتحان ها نه برای آنها واقع می شد و نه برای اینها. در این صورت آنها روز قیامت مدعی بودند و مؤمنین هم رشد نمی کردند. این عالم اختلاط، عالم امتحان های سنگینی است ولی مسیر این عالم به سمت تفکیک می رود. این طور نیست که هر چه جلو می رویم آمیخته تر شویم.

تفکیک عالم بر محور حق

در سوره بینه داستان این تفکیک بر محور امیرالمؤمنین و بینه حقیقی عالم توضیح داده شده است که چطور این دو صف از هم جدا می شوند و «خیر البریه» و «شر البریه» می شوند ولی اینجا عالم آمیختگی است. حضرت فرمود در این عالم آمیختگی که اینها با هم مخلوط شدند و اختلاطی بین مؤمنین و کفار در عالم پیش آمده، بدی های آنها به اینها سرایت می کند و حتی گاهی در حد صفت هم می آید نه اینکه فقط در حد عمل ظاهری باشد. خوبی اینها هم به آنها سرایت می کند و این تفکیک می شود.

لذا در یک روایتی آمده که روز قیامت منادی ندا می دهد محبین امیرالمؤمنین برخیزند. طبق این روایت این افراد سه دسته هستند، یک دسته صالحین هستند که برمیخیزند و بهشان می گویند که در بهشت بروید و هر که را هم می خواهید شفاعت کنید. بعد هم دوباره ندا می دهند که محبین امیرالمؤمنین برخیزند، این بار مقتصدین و میانه روها برمیخیزند و به اینها می گویند به بهشت بروید و هر حاجتی هم دارید به نحو کامل برآورده می کنند ولی شفاعت نمی توانند بکنند. ولی دیگر کسی از محبین نمی ماند، مؤمنین و صالحین و مقتصدین رفتند، پیداست که این ته مانده هایش امثال من باقی ماندند و بهشان می گویند که محبین حضرت برخیزند، آنگاه گناه کارانشان برمیخیزند.

بعد فرمود چند هزار نفر از دشمنان جهنم می روند تا یک نفر از اینها را به بهشت ببرند. این معنیش ظلم نیست که بار اینها را روی دوش آنها می گذارند، معنایش این است که گناه اینها ناشی از آنهاست و در آنجا سر جای خودش برمیگردانند. مؤمن که دوست ندارد گناه کند. این کافر است که تحریک به گناه می کند و لذا در روایت خیلی وقتها خود اینها جهنم هستند. در سوره مبارکه تحریم می فرماید که «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»(تحریم/۶) خودتان و اهلتان را حفظ کنید از آن آتشی که هیزمش آدم ها هستند.

آن داستان درگیری با نبی اکرم را وقتی ذکر می کند که همسران حضرت با حضرت درگیر شده بودند، فرمود اینها یک آتشی به پا کردند، خودتان و اهلتان را از این آتش نجات بدهید. بنزین این آتش اینها هستند. آنها مبدأ یک گناه می شوند و مؤمن هم نمی خواهد گناه کند، بنابراین اگر گناهی کند به خاطر تحریک آنهاست و این هم میلش نبوده است. یک موقع با آن ها همراه می شود و تا آخر می رود، این بار از وادی ایمان بیرون می رود ولی یک موقع ملتزم نیست و خطایی از او سر زده، در آن صورت برای این که این را تطهیر کنند گناه را سر جای خودش برمیگردانند. مثل این که عطر و لجن را وقتی با هم مخلوط کنید، می بینید که بوی خوب برای عطر است و بوی بد برای لجن است.

پس دو وادی حول ولایت نبی اکرم شکل گرفته است، یکی وادی اسلام است که وادی ظاهر است و انسان ها وقتی به اینجا آمدند ظاهرشان تطهیر می شود ولی باطنشان هنوز تطهیر نشده است. یکی وادی ایمان است و اگر وارد وادی ایمان شدند باطنشان تطهیر می شود. لذا اگر کسی وارد وادی اسلام شد، هنوز پرتو ولایت نبی اکرم به قلبش نرسیده، ایمانی که وارد قلب مؤمن می شود همانی است که در این آیه بیان شده «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في  قُلُوبِكُمْ»(حجرات/۷) خدای متعال ایمان را محبوب دل شما قرار داده و این ایمان را در دل شما تزیین کرده است «وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيان » که اینجا مقصود، حقیقت ایمان و کفر و فسوق و عصیان است که حقیقت ایمان هم به کلمه ایمان برمیگردد که خود نبی اکرم و امیرالمؤمنین هستند و کلمه کفر و فسوق و عصیان هم دشمنان هستند.

در دل مؤمن محبت ایمان است. حب الایمان یعنی ظهور ایمان در قلب مؤمن. ایمان یک وادی است که ما باید از دارالاسلام در کانون مرکزی آن که دارالایمان است قرار بگیریم تا مؤمن بشویم. وقتی وارد آن وادی می شویم باید باطنمان وارد آن وادی بشود. وادی اسلام جایی است که ظاهر انسانها داخل آن می شود. کانه حول نبی اکرم دو دار است، یکی دارالاسلام است و دیگری دارالایمان است. کسی که با ظاهرش هم آمد وارد دارالاسلام می شود و ظاهرش هم تطهیر می شود، پاک است و اگر به او دست بزنید لازم نیست که دیگر آب بکشید. ولی اگر باطنش وارد وادی ولایت نبی اکرم و دارالایمان شد مؤمن می شود. وقتی می خواهد باطن وارد بشود لازمه اش این است که آن حقیقت به قلب انسان برسد و لذا قلب تطهیر می شود و از رذایل و تعلق به غیر و طغیان و سرکشی بیرون می آید.

ورود به دارالایمان هم یک آدابی دارد، کسی که می خواهد وارد وادی ولایت بشود باید همان کنارِ در یال و کوپالش را بریزد. نمی شود آدم به نفس خودش تکیه کند و بعد هم وارد وادی ایمان بشود. باید با خشوع و خضوع از این در که باب الله و باب ولایت و باب توحید است وارد بشوی. پس حضرت دو وادی دارند و همه هم از فروع حضرت است. یکی وادی اسلام است که اول وارد وادی اسلام می شوند و ظاهرشان تطهیر می شود و بعد وارد وادی ایمان می شوند و با قوای باطنی شان باید وارد بشوند و این آثار ورود باطنی باید در ظاهر انسان هم آشکار باشد. لذا وارد وادی ایمان که می شوند ایمان وارد قلب انسان می شود. لذا می فرماید «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في  قُلُوبِكُم » پس دو جریان است، یکی جریان مؤمنین است که وارد وادی ایمان شدند و ایمان در قلب آنها داخل شده و بر قوایشان ظاهر و منتشر شده، یکی هم وادی اسلام است که دور نبی اکرم جمع شدند؛ درست مثل همان بادیه نشین ها و مهاجران.

بالاخره آنهایی که اسلام ظاهری آوردند و در اطراف مدینه هجرت نکردند و تا آخر هم فرهنگ اسلام را از حضرت خوب یاد نگرفتند، اینها بهره باطنی از حضرت نبردند. ولی بهره ای که بردند بهره ظاهری است. در روایت تقسیم غنایم حضرت با این بادیه نشین ها و اعراب معاهده بستند که در جنگ ها باید بیایند و حمایت کنند ولی غنیمت نمی برند. حضرت وادی اسلام را ایجاد کردند که کسی در این وادی بماند ولو که غرامت هم بدهد، غنیمتی نمی برد. غنیمت برای مؤمنین است.

اینجا باید یک بحثی کنیم که بالاخره این اعرابی هایی که دور حضرت آمدند و کار را به دست گرفتند، اینها چه کار کردند؟ اسم ایمان را هم روی خودشان گذاشتند و واقعا در خلوتشان هم نان و سرکه می خوردند. درست است در خلوتشان هم قرآن می خواندند و همین هایی که هم پیمان با یهود و کفار بودند مجبور شدند که برای دفاع ظاهری از اسلام بیایند و وارد درگیری با روم و کفار بشوند و الا اگر کار دست اینها بود که ریشه اسلام را از اساس می کندند. اینها واقعا توانستند کار را جلو ببرند یا حضرت کار را جلو بردند؟ حضرت یک دارالایمانی ایجاد کردند و بعد اینهایی که وارد دارالایمان نشدند کار را به جایی رساندند که دیگر مجبور هستند ادعا کنند و مقامات ایمانی را به خودشان نسبت دهند که روایاتی که در فضیلت اینها جعل شده زیاد است. ولی آیا واقعا موفق شدند؟

حضرت در این تفکیکی که کردند نگذاشتند اینها بیایند و دارالایمان را فتح کنند و واقعیت هم این است که نتوانستند دارالایمان را فتح کنند. یکی از کارهایی که سیدالشهداء کردند این است که دارالایمان را تطهیر کردند. مؤمنین را از دست اینها استنقاذ کردند و نگذاشتند اینها مؤمنین را با خودشان ببرند و الا اینها با پوشش اسلام آمده بودند. اگر حضرت نبود اینها مؤمنین را با خودشان می بردند.

به نظر می آید اینها تا ایمان نیاورند از غنایم دارالایمان برخوردار نمی شوند. آقایان از احکام ظاهری آداب استنقاذ می کنند؛ از آن روایتی که می گوید اینها اگر در جنگ هم شرکت کنند از غنایم جنگ برخودار نیستند چون هجرت نکردند. آنها که به وادی ایمان هجرت نمی کنند، سپر عالم ایمان هستند. کشته هم می دهند ولی از دارالایمان هیچ غنیمتی نمی برند.

[اینها] حکومت به دست آوردند؟ حکومت به معنی حکومت بر قلوب است که آن در وادی ایمان است و اینها ندارند، آن ولایت برای امیرالمؤمنین است. آیا این به معنی حکومت دنیایی نیست؟ این که در نگاه امیرالمؤمنین از آب بینی بز بی قیمت تر است.

پس آنها هیچ غنیمتی نبردند. اینهایی که واقعا مؤمن نیستند و ادعای ایمان کردند و آمدند تا در دارالایمان تصرف کنند، واقعا نتوانستند به نتیجه برسند. دیگر باش تا صبح دولتش بدمد و این در آخر به ظهور ختم می شود و همه چیز معلوم می شود «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى  * وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى »(لیل/۱-2) این پرده تاریک برداشته می شود و بعد معلوم می شود که اینها نتوانستند در دارالایمان نفوذ کنند. حضرت واقعا خط کشی کردند و آنها با همه تلاشی که کردند و با همه نان و سرکه ای که خوردند و با همه قرآنی که در خلوت خواندند نتوانستند در دارالایمان نفوذ کنند. این سپری که حضرت ایجاد کردند اینها را از دارالایمان بیرون می کند.

آنها تلاش می کنند ولی یک قدم هم که جلو آمدند یک عاشورایی به پا شد، یک قدم که جلو آمدند و فرهنگ و اعتقادات جامعه مؤمنین را می خواستند به دست بگیرند امام صادق آمدند و سد زدند و نگذاشتند دارالایمان آلوده به اعتقادات آنها بشود. دارالایمان محفوظ است و آنها از آن غنیمتی نبردند. مجموع غنیمتی که بردند همین غنایم ظاهریه است که این هم در فرمایش حضرت امیر از آب بینی بز هم کمتر است. او کسی است که محور ایمان به نبی اکرم در این سوره است و صاحب تقوی القلوب است و خاصف النعلی است که کفش وصله می کند و همه دنیا برایش به اندازه وصله کفشش قیمت ندارد. آنها در این عالم چیزی گیر نیاوردند. دیگران دنبال زرق و برق دنیا هستند ولی امیرالمؤمنین کفش وصله می کند و بعد هم می گوید این کفش وصله دار از همه حکومت بر شما قیمتش بیشتر است مگر این که بتوانم حقی را اقامه بکنم.

بنابراین در این درگیری، پیروز قطعی هم وجود مقدس نبی اکرم هستند که جامعه ایمانی بر مدار اخوت ایجاد کردند. یک بار آنها خواستند با نبأ فاسق این جامعه را متلاشی کنند ولی خدای متعال فرمود که به حضرت رجوع کنید. خواستند با ایجاد قتال و درگیری این جامعه را از بین ببرند ولی حضرت وارد درگیری شدند و صلح ایجاد کردند. آنهایی هم که ماندند جزو بغات شدند و دیگر چیزی برایشان نماند. آنهایی که پای قتال ایستاندند باغی شدند و از دایره اسلام بیرون رفتند. یک بار دیگر ردای ایمان به خودشان پوشیدند و آمدند تا اینطور جامعه مؤمنین را تسخیر کنند ولی اینجا هم حضرت نگذاشتند. وجود مقدس نبی اکرم این خط کشی ها را کردند و ائمه هم ادامه دادند و جامعه مؤمنین کاملا از خطر اینها در همه لایه ها مصون و محفوظ ماندند.

پی نوشت ها:

(۱) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 3، ص: 95

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 173

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 27

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 33

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 28

(6) الخصال، ج 2، ص: 411

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 24

(8) عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج 4، ص: 86