نسخه آزمایشی
یکشنبه, 09 ارديبهشت 1403 - Sun, 28 Apr 2024

شب ششم حسینیه حق شناس/ حدود الهی و محاده با خدای متعال در سوره مبارکه مجادله

متن زیر سخنان شب ششم آیت الله میرباقری به تاریخ 31 اردیبهشت ماه سال 98 است، که در حسینیه مرحوم آیت الله حق شناس ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ در آغاز سوره مجادله داستان خانمی مطرح می شود که به دلیل ظهار شوهرش به رسول الله شکایت می برد، اما سوره ماجرا را به اینجا ختم نمی کند و مسئله را تا بحث حدود الهی پیش می برد. بعد از این ماجرای محاده مطرح می شود و سوره بیان می کند، عده ای به دنبال مشخص کردن حدود خود در برابر حدود خدای متعال هستند. این حدود، قوانین پرستش هستند و اگر کسی می خواهد خدای متعال را بپرستد، باید این حدود را قبول کند و اگر قبول نکند، یعنی به دنبال پرستش دیگری است. اگر کسی خدای متعال را اله عالم بداند، باید از حدود او پیروی کند.

ماجرای ظهار در سوره مجادله

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. خدای متعال در ابتدای سوره مبارکه مجادله، ماجرای یک خانم محترمه ای را بیان می کند. ماجرا از این قرار بود که خانم محترمه ای به محضر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آمد و مطلبی را نسبت به همسر خودش به نبی اکرم عرض کرد؛ یعنی در اصل از همسر خود نزد نبی اکرم و خدای متعال شکایت کرد. لذا خدای متعال هم در کار او گشایشی ایجاد کرد.

یکی از احکامی که در دوران جاهلیت به آن ملتزم بودند و در روابط خانوادگی خود از آن استفاده می کردند، مسئله ای به نام ظهار بوده است. ظهار این گونه است که در بعضی از شرایط، مرد خانواده همسر خود را به مادر خود تشبیه می کرده و با این کار، همسر خود را بر خود حرام می کرده و این حرمت هم یک حرمت ابدی بوده است. البته ظهار با طلاق تفاوت دارد؛ یعنی شخصی که ظهار می کرده، همسر خود را رها نمی کرده. این مسئله جزئیات دیگری هم دارد که در اینجا نیازی به پرداختن به آن نیست.

علی ای حال این خانم به محضر رسول خدا آمد و عرض کرد که شوهر من، در حالی که از دست من ناراحت بود، با من ظهار کرده است و دیگر من بر او حرام هستم و اجازه ازدواج دیگری هم ندارم؛ آیین جاهلیت این گونه بود که زنی که مورد ظهار قرار می گرفت، دیگر نمی توانست با دیگری ازدواج کند. این زن نزد رسول خدا گلایه کرد که بر این اساس، من باید تا آخر عمر خود، معلق بمانم و نه این مرد می تواند همسر من باشد و نه کسی دیگر.

وقتی که این خانم این مسئله را در محضر رسول خدا طرح کرد، از جانب خدای متعال آیه ای نازل شد و پیامبر فرمود که این حکم، حکم باطلی است؛ «إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئي  وَلَدْنَهُمْ»(مجادله/2) کسی که با این الفاظ، نمی تواند دیگری را مادر خود کند! مگر بازی است که انسان به همسر خود بگوید تو مانند مادر منی و این گونه او را بر خود تا ابد حرام کند؟! در ادامه آیه شریفه یک دستوری هم برای کفاره ظهار آمده است. این آيه شریفه اولا می فرماید که ظهار حرام است و ثانیا می فرماید که ظهار، کفاره ای دارد و با دادن این کفاره، آثار ظهار برداشته می شود. البته نکته ای که برای بنده عجیب است این است که قرآن کریمی که در اکثر موارد، احکام را به صورت کلی بیان می کرد، در اینجا به تفصیل به بحث ظهار پرداخته است و در چندین آيه، این فرع فقهی را توضیح داده است!

حدود الهی و مسئله محاده

این سوره مبارکه بعد از بیان این حکم می فرماید: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ»(مجادله/4) این حکم، از حدود الهی است؛ «وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ» حالا آن هایی که در مقابل خدای متعال می ایستند و نسبت به او کفر می ورزند، دچار عذاب دردناکی خواهند شد. بنابراین اصل مطلب سوره، داستان یک فرع فقهی نیست؛ اصل مطلب این سوره مبارکه حدود الهی است. این سوره مبارکه در ادامه وارد ماجرای محاده با خدای متعال می شود و می فرماید عده ای با خدای متعال محاده می کنند؛ یعنی سر حدودی که خدای متعال مشخص کرده است، با او دعوا می کنند و می خواهند تا حدود خدا را جا به جا کنند. محاده به این معنی است که عده ای می خواهند حدود خدا را جا به جا کنند و تغییر بدهند و حدود خود را بر سر جای حدود خدای متعال بگذارند.

این داستان محاده هم منتهی به ماجرای نجوا می شود؛ یعنی محاده این ها، باعث شکل گیری جریان نجوا می شود و خود این نجوا هم باعث شکل گیری حزب می شود. بنابراین یک طرف حزب الله و نجوای رسول قرار می گیرد و در طرف مقابل هم حزب شیطان و نجوای شیطان. بنابراین سیر کلی سوره، از یک حکم فقهی شروع می شود، ولی به محاده با خدا ختم می شود. به همین خاطر است که بلافاصله بعد از بیان ماجرای ظهار، می فرماید «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ»؛ اگر کسی زیر بار این حدود که حدود خدای متعال است نرود، دچار عذاب الیم می شوند. یا در جای دیگر می فرماید که اگر کسی با خدای متعال و نبی او محاده کند، هلاک می شود؛ «إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»(مجادله/5).

در انتهای سوره هم می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ»(مجادله/20) آن هایی که با خدا و رسول او محاده می کنند، در بین ذلیل ترین مردم و جمعیت ها قرار می گیرند. «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي  إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ»(مجادله/21) خدای متعال این را قطعی کرده است که خودش و پیامبرانش غالب هستند و وقتی که خدای متعال یک چیزی را تثبیت می کند، قطعاً محقق می شود؛ چراکه خدای متعال نه تحت نفوذ دیگری است و نه عاجز است.

بعد می فرماید: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»(مجادله/22) هیچ قوم مومنی که به خدا و روز قیامت ایمان دارند را پیدا نمی کنید که «يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» با کسانی که با خدا و رسول او محاده می کنند، دوستی داشته باشند؛ «وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ» حتی اگر این قوم، پدران، فرزندان یا عشیره آن ها باشند. یعنی رابطه ای که بین مومنین وجود دارد، خیلی مهمتر از این روابط است؛ هر چند که خود روابط پدر و فرزندی و عشیره ای مهم است و دین ما به صله ارحام تأکید کرده است، ولی وقتی که پای محاده با خدای متعال به میان می آيد، دیگر این روابط محترم نیستند و دیگر نمی شود که با این ها مودت داشت. این آیه شریفه می فرماید آن هایی که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، با کسانی که با خدای متعال محاده می کنند و در مقابل حدود خدا حدود خود را قرار می دهند، رابطه مودت بر قرار نمی کنند.

بعد می فرماید: «أُولئِكَ كَتَبَ في  قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ» اگر انسان به اینجا رسید، جزو کسانی قرار می گرد که خدای متعال ایمان را در قلب آن ها تثبیت کرده است؛ «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» و آنها را با روحی از جانب خودش که روح الایمان است، تأیید کرده است؛ «وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها» و خدای متعال آن ها را وارد باغ هایی می کند که نهرهایی در زیر آن جاری است؛ «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» این ها در مقامی قرار می گیرند که هم خدای متعال از آنها راضی است و هم آنها از خدای متعال راضی هستند «أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

بنابراین فضای سوره از یک حکم الهی شروع می شود و در مورد سنت غلطی که در دوره جاهلیت گذاشته شده بود سخن می گوید و بیان می کند که این سنت باعث شکایت یک خانمی شد و بعد در ادامه، داستان محاده با خدای متعال را بیان می کند و می فرماید که این مسئله صرفا مسئله یک حکم نیست و اگر کسی سرپیچی کند، محاده با خدا کرده است.

بعضی ها هستند که وقتی صحبت از حدود و فروع می شود، فکر می کنند که این احکامی که راجع به ارث و ازدواج و طلاق در قرآن آمده است، شئون جامعه جاهلی بوده و در همان دوران هم محترم بوده، ولی الان که جامعه ما جامعه شهری شده است، مناسبات تغییر می کند و عفاف و حجاب و ازدواج و تشکیل خانواده، حدود دیگری پیدا می کنند و آن حدود قبلی قرآن دیگر احترام جدی و ثابتی ندارند! این ها می گویند که وقتی یک جامعه رشد می کند، مناسباتش تغییر می کند. به قول آن ها، این حدود یک دسته محاسبات عقلایی هستند که در دوران گذشته بوده است و با رشد جامعه، دیگر کارساز نیستند و باید تغییر کنند!

حدود الهی و مسئله پرستش

اما خدای متعال بیان دیگری دارد و می فرماید این احکام حدود الله است «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ». ما یک سلسله قوانینی داریم که چارچوب هایی را برای ما معین می کنند؛ یعنی برای ما حدودی را مشخص می کند و به ما می گوید که اگر از این مسیر عبور کنید، باید این جا توقف کنید یا گردش به چپ در این موضع ممنوع است و از این قبیل قوانین. این قوانین برای ما ریل گذاری می کنند و مشخص می کنند که برای رانندگی یا فلان ارتباط اجتماعی، چه اموری را باید رعایت کرد. در اکثر موارد هم این مدل قوانین وجود دارد؛ به عنوان مثال تشکیل خانواده و تحصیل و اشتغال و تجارت، این قوانین وجود دارند. این ریل گذاری ها برای شکل دادن به یک سری ساختار اجتماعی انجام شده است و اگر نباشد، این ساختار ها شکل نمی گیرد. لذا شما نباید از این قوانین تخلف کنید و الا این ساختار به هم می ریزد.

به عنوان مثال اگر شما الان بخواهید به زیارت حضرت عبد العظیم بروید، نمی توانید از اینجا به طور مستقیم و بر روی یک خط راست تا آنجا بروید؛ درست است که فاصله شما چند کیلومتر به صورت مستقیم است، اما اگر بخواهید مستقیم بروید، اول به این دیوار رو به رو برخورد می کنید و بعد با ماشین هایی که در خیابان تردد می کنند؛ این ها یک سری ساختار های اجتماعی است که شما ناچارید که آن ها را رعایت کنید. یعنی برای بیرون رفتن باید از این در استفاده کنید و بعد از کوچه رد بشوید.

قوانین اجتماعی هم همین گونه است. جامعه ساختار هایی را درست می کند که مردم آن جامعه به ناچار باید این حدود را رعایت کنند. اگر الان شما بخواهید در این جامعه ازدواج کنید، ناچارید که یک حدودی را رعایت کنید؛ هر چقدر هم که بگویید این حدود محترم نیست، اختیار این امر در دستان شما نیست و مجبور هستید که از این ریلی که گذاشته تبعیت کنید. در مورد تجارت و بقیه موارد هم همین طور است. حالا ریشه این قوانین کجاست و یک قانون چطور در جامعه شکل می گیرد؟ ریشه قوانین در یک کلمه به پرستش برمی گردد. قوانین یک جامعه مناسک آن جامعه هستند؛ به تعبیر دیگر، قوانین جامعه آیین پرستش آن جامعه هستند. حالا انسان یا خدای متعال را بندگی می کند یا غیر خدا را.

ماجرای سوره مبارکه کافرون هم همین بود. عده ای از کفار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تهدید های سنگینی می کردند تا ایشان دست از دعوت خود بردارد. بعد که دیدند تهدید فایده ای ندارد، دست به تطمیع ایشان زدند و گفتند که اگر شما از دعوت خود دست بردارید، هر چیزی که شما بخواهید به شما می دهیم؛ اگر می خواهید که بزرگ قریش بشوید هم ما موافقیم؛ اگر ثروت یا همسر خوب می خواهید ما دریغ نمی کنیم، فقط شما دست از دعوت خود بردارید. اما حضرت نه زیر بار تهدید ها رفتند و نه زیر بار تطمیع ها.

لذا وقتی کفار دیدند که این کار ها اثری ندارد، آمدند و با حضرت وارد گفتگو شدند و به پیامبر عرض کردند که بیایید یک قراردادی ببندیم؛ قرارداد ما این است که ما می آییم خدای شما را می پرستیم و به عنوان مثال در مسجد شما نماز می خوانیم؛ شما هم بیایید در بتکده ما و بت ها را بپرستید تا مشکل حل شود. یعنی ما خدای شما را می پرستیم و شما هم خدای ما را بپرستید تا با هم کنار بیاییم.

حضرت هم به آن ها این گونه جواب دادند و فرمودند: «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ * وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ»(کافرون/1-4). در مورد این که حضرت بت های آن ها را بپرستد، دو تعبیر در این سوره مبارکه آمده است؛ «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» و «وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ»؛ این به این معنی است که ایشان نه خداهای گذشته آن ها را و نه خدایی که بعد از این درست می کنند، نپرستیدند. گویا حضرت فرمودند که شما هر روز یک جور پرستش درست می کنید؛ من نه خداهای گذشته شما را و نه خداهای آینده شما را نمی پرستم. شما هم خدای من را نخواهید پرستید؛ شما کافران اصلا نمی توانید این خدا را بپرستید.

بنابراین با توجه به این آیات، مشخص می شود که اگر این معامله اتفاق می افتاد، بازنده این معامله حضرت نبی اکرم می شدند؛ کسی که یک روز بت می پرستد و یک روز می آید و در مسجد نماز می خواند که خداپرست نمی شود؛ لذا این معامله کاملا یک طرفه است. اگر قرار باشد کسی که خداپرست است برود و بت بپرستد، توحید به چه معنا می شود و حضرت سر چه چیزی معامله کنند؟ لذا می فرماید: «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» من خدای شما را نمی پرستم؛ بعد هم می فرماید شما هم خدای من را نمی پرستید. اصلاً من پرستش و دین خودم را دارم و شما هم پرستش خودتان را؛ این دو پرستش را نمی شود به هم گره زد و هم زمان با هم داشت. این دو پرستش با یک دیگر مرزی دارند و تداخل نمی کنند.

بعد می فرماید: «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ»(کافرون/6) دین من برای خودم و دین شما برای شما؛ من دین دارم و شما هم دین دارید. این طور نیست که شما دین دار نباشید. حالا سوال پیش می آید که دین چیست؟ دین همان آیین پرستش است. هم کافر و هم مومن، جفتشان پرستش دارند و آیین مخصوص خودشان را اجرا می کنند؛ دین آن ها بت پرستی و دین مومنین پرستش خدای متعال. نکته ای که در مورد پرستش وجود دارد این است که آیین و پرستش انسان، همه زندگی او را در بر می گیرد. به تعبیر دیگر تمام زندگی نبی اکرم پرستش است؛ حضرت حتی به اندازه یک پلک بر هم زدن هم از پرستش خدای متعال جدا نمی شود؛ خواب و خوراک و جنگ و صلح ایشان، تماما عبادت است و ما هم باید اینگونه بشویم.

در روایات این مضمون را داریم که اگر کسی دنبال روزی حلال باشد و واقعا تلاش بکند که مال حلال به دست بیاورد و سعی کند که این مال حلال را در راه خدا خرج کند، این دیگر درگیر دنیا نیست و در آخرت زندگی می کند؛ یعنی این کار بندگی خدای متعال است. لذا اگر ما می گوییم کسی دنیاپرست است، به این معنا نیست که هر کسی معیشت واسعی داشت، دنیاپرست باشد. مقصود چیز دیگری است و اگر کسی از راه حلال و در راه خدا مال خود را به دست بیاورد و خرج کند، دنیاپرست نشده است و در دایره پرستش خدای متعال جا دارد.

بنابراین پرستش یک امر تعطیل پذیر نیست؛ حتی کفار هم پرستش خاص خود را دارند. به همین خاطر است که سران کفر، می آمدند و با انبیاء مذاکره می کردند؛ می خواستند که انبیاء را تسلیم کنند و به مدارا بکشانند. کفار هم مناسک خود را دارند و دائما برای خود قاعده و قانون می گذارند؛ این قاعده و قانون، مناسک و پرستش آن هاست. بنابراین نه می توان بی دین ماند و نه می توان دین را به اشتراک گذاشت؛ «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ».

حالا که منظور ما از دین تبیین شد، مشخص می شود که دین همان حدود الله اند. خداوند تبارک و تعالی، تنها اله عالم است؛ این عبارت «لا اله الا الله» هم ناظر به همین مقام الوهیت است. ببینید وقتی می گوییم رحمن، این اسم ناظر به رحمت خدای متعال است، ولی وقتی به حضرت حق «الله» می گوییم، او را با توجه به الوهیت او صدا کرده ایم.

توحید در الوهیت

حالا چرا خدای متعال اله عالم است؟ این مطلب را مکرراً عرض کرده ایم؛ کسی که صاحب صاحب همه اسماء حسنی باشد، اله عالم می شود و خدای متعال تمام این اسماء حسنی را داراست. خدای متعال سمیع است، بصیر است، مجیب است، خبیر است، علیم است، حکیم است، قادر است، عزیز است و تمام اسماء حسنی را دارد. «هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ»(حشر/23). بنابراین الله آن کسی است که تمام اسماء حسنی را دارد.

حالا وقتی ما می گوییم «لا اله الا الله»، یعنی فقط حضرت حق صاحب مقام الوهیت است و هیچ موجود دیگری درعالم نمی تواند اله باشد. سوالی که در اینجا پیش می آيد این است که چرا بقیه اله نیستند و فقط او اله است؟ چرا «لا اله الا الله»؟ عرض کردیم کسی اله عالم است که تمام اسماء حسنی را داشته باشد؛ خدای متعال هم این اسماء حسنی را دارد؛ پس اله عالم است. دیگری هم جز خدا وجود ندارد که این اسماء حسنی را داشته باشد؛ لذا مشخص می شود که هیچکس جز خدای متعال نمی تواند اله عالم باشد؛ چون هیچکس،اسماء حسنای خدا را ندارد.

سوال بعدی این است که چرا کسی که اسماء حسنی را دارد باید اله ما باشد؟ این امر به این خاطر است که ما آن اسماء را نداریم و به آن ها نیاز داریم؛ یعنی او حیات دارد و ما میت هستیم و به حیات نیاز داریم؛ او قادر است و ما عاجز و به قدرت او نیاز داریم؛ او دائم است و ما زائل؛ او علیم است و ما جاهل. ما به اسماء حسنای او نیاز داریم؛ ما نسبت به آن چه که او دارد مضطریم؛ «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»(فاطر/15). ما اصلا نمی توانیم نخواهیم؛ خلقت ما اینگونه بوده است که طالب اسماء حسنی هستیم و به آن حیات و قدرت و علم تمایل داریم. بنابراین ما نسبت به او فقیر هستیم. خدای متعال هم نسبت به ما رحمت دارد و به خاطر رحمتش از این اسماء بهره هایی به ما می رساند و از حیات و علم و قدرت و رزق خود به ما می بخشد. لذا می گوییم که او اله عالم است؛ اصلا اله یعنی همین.

به همین خاطر است که وقتی قرآن الهه های بت پرستان را با خدای متعال مقایسه می کند، به بت پرستان می گوید آیا این هایی که شما صدایشان می زنید و می پرستید، صدای شما را می شنوند؟ اگر می شنوند، آيا می توانند آن را اجابت کنند؟ اگر می توانند اجابت کنند، اصلا کاری با شما دارند و این کار را انجام می دهند؟ «أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ»(شعراء/73)؛ آيا این ها به شما نفع و ضرری می رسانند؟ آيا می توانند چیزی خلق کنند؟ بنابراین اله عالم، آن کسی است که  نفع و ضرر ما در دست او باشد؛ کسی که نفع و ضرر من در دست او نباشد که اله من نیست. پس لا اله الا الله یعنی نفع و ضرر من فقط در دست خدای متعال است. لذا زمین و آسمان و خورشید و بت و فرعون نمی توانند اله ما باشند؛ چرا که نفع و ضرر ما در دست این ها نیست؛ اصلا فرعون چه کاره است که اله من باشد؟ او هم یک روز مانند من می میرد و خدای متعال در یک لحظه همه چیز را از او می گیرد و در نیل غرقش می کند. حالا هر چقدر هم بگوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى »(نازعات/24) که فایده ای ندارد؛ واقعا کار در دست او نیست.

بنابراین خیلی روشن است که هیچ الهی در عالم به جز ذات اقدس حضرت حق وجود ندارد. ماه و خورشید و زمین و آسمان و بقیه مخلوقاتی که شما می پرستید، مثل خودمان اند و چیزی در دستشان نیست. ما و آن ها همه فقیریم، کلنا ملا قلی. بنابراین تنها حقیقتی که مقام الوهیت دارد و همه مخلوقات نسبت به او تضرع می کنند و به او پناه می برند، خدای متعال است. البته گاهی اوقات حجابی جلوی دید انسان را می گیرد و آدم اشتباه می کند و خیال می کند که تکیه گاه او همین در و دیوار و مخلوقاتی هستند که در کنار او قرار دارند؛ اما اگر این حجاب ها کنار بروند، آدم می فهمد که نمی شود به دیوار تکیه داد؛ نمی شود به مخلوقات اعتماد کرد؛ این ها خودشان فقیر اند و چیزی ندارند.

حضرت ابراهیم هم همین گونه برخورد کرد. ایشان اول ایستاد و صبر کرد تا آسمان تاریک تاریک بشود؛ در این موقع که یک ستاره درخشان بالا آمد، گفت «هذا رَبِّي»(انعام/76)، ولی وقتی که این ستاره غروب کرد، گفت «لا أُحِبُّ الْآفِلينَ»؛ اینکه خودش غروب می کند، چگونه می تواند چراغ راه من بشود؟ خدایی چراغ راه من است که غروب ندارد. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(نور/35) خدای متعال نور بی غروب این عالم است؛ اگر قرار باشد که این نور غروب کند، به درد نمی خورد؛ چیزی که غروب می کند، مثل خود من است. لذا حضرت ابراهیم بعد از این که این مطالب را انتقال داد، فرمود «إِنِّي بَري ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ»(انعام/78)؛ این ها چیست که شما شریک خدا قرار داده اید؟ این ها هم مثل ما غروب می کنند؛ من از این ها برائت می جویم.

این که ما می گوییم بقیه موجودات عالم اله نیستند، به خاطر قراردادی که خودمان گذاشته ایم نیست. وقتی که حضرت یوسف سلام الله علیه در زندان بودند و آن دو نفر خدمت حضرت آمدند و عرض کردند که ما تو را از محسنین می بینیم، خواب ما را تعبیر کن، حضرت شروع به نصیحت کردن کرد و گفت این بت هایی که شما می پرستید، «أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ»(یوسف/40) اسمی است که خودتان گذاشته اید؛ مثلا فرض کنید اسم یک نفر شجاع باشد؛ آيا این آدم واقعا شجاع می شود؟! لذا حضرت فرمود: «أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» این ها که اله واقعی نیستند؛ این ها را خودتان قرارداد کرده اید و کسی با قرارداد اله نمی شود.

بنابراین «لا اله الا الله» یعنی نفی الوهیت از همه چیز غیر از خدای متعال. این کلمه هم به قدری ثواب دارد که در روایات ما آمده است که اگر کسی در روز صد مرتبه این ذکر را بگوید، کسی بیشتر از او ثواب نمی برد، مگر این که این ذکر را بیشتر گفته باشد. این ذکر در مرتبه اول نفی الوهیت است و همه را غیر اله نشان می دهد؛ زمین، آسمان، خورشید، ماه، دوست و رفیق و قوای آدم، اله نیستند؛ هیچ کدام این ها اله نیستند.

وقتی که همه چیز را کنار زدی و اله ندانستی، تازه متوجه می شوی که یک نفر هست که اله عالم است؛ فقط هم همین یکی پیدا می شود؛ لذا بعد از این که گفتی «لا اله»، می گویی «الا الله». یعنی خدای متعال خودش را زمانی به شما نشان می دهد که الوهیت را از همه چیز نفی کنید و در جای دیگری نبینید. آن وقت است که انسان می فهمد که همه هیچ کاره اند و فقط یک نفر است که همه کاره است؛ اوست که اله عالم است. اله آن کسی است که حقیقت همه مخلوقات، نسبت به او متضرع اند؛ البته ممکن است که کسی اشتباهی برود و به بت یا حیوانات سجده کند، ولی در اصل وجود خودش نسبت به خدا متضرع و نیازمند است؛ این را وقتی متوجه می شود که حجاب ها کنار برود.

شخصی محضر امام صادق علیه السلام آمد و به ایشان عرض کرد که من فلسفه و کلام و این ها را خوانده ام، اما از شما تقاضا دارم که خدا را به گونه ای به من معرفی کنید تا دلم آرام شود. این شخص یک تجربه ای در یک مسافرت دریایی داشت و حضرت به همان مسافرت اشاره کردند و فرمودند یادت هست که سوار کشتی شدی و در میانه راه کشتی شکست؟ عرض کرد بله. حضرت ادامه دادند که یادت هست که همه چیز از کار افتاد و تو دیگر نزدیک مرگ شدی؟ عرض کرد بله. حضرت فرمودند خدای متعال آن کسی است که در جایی که از همه اسباب قطع امید کردی، حس کردی می تواند دست تو را بگیرد و تکیه گاه باشد.

در روایتی آمده است: «اللَّهُ هُوَ الَّذِي يَتَأَلَّهُ  إِلَيْهِ  عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ كُلُّ مَخْلُوقٍ عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ كُلِّ مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ جَمِيعِ مَا سِوَاهُ»(1) هر مخلوقی در شدائد به او تکیه می کند. البته به شرط انقطاع از اسباب؛ یعنی وقتی که اسباب از کار می افتند، انسان یاد خدا می افتد. موحد حقیقی آن کسی است که وقتی همه اسباب سر پا هستند هم متوجه می شود که این ها هیچ کاره اند و همه کاره خدای متعال است. تا وقتی که امثال ما را تا وسط دریا نبرند و کشتی نشکند و کسی نتواند به ما کمک کند، متوجه نمی شویم که این اسباب هیچ کاره اند و خدا ما را نگه داشته است؛ وقتی این ها از بین رفتند، تازه خدا را می بینیم.

فطرت انسان خدا را می شناسد، ولی این حجاب ها نمی گذارد که ما خدای متعال را با قلب خود ببینیم؛ وقتی به اضطرار برسیم، تازه آنجا خدا را می بینیم. وقتی هم که به ساحل امن می رسیم، همه چیز را فراموش کرده و به پله اول برمی گردیم. قرآن کریم هم می فرماید: «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»(عنکبوت/65)، همین که انسان جای پایش سفت می شود، یادش می رود. همین که هواپیما روی زمین می نشیند، خدا را یادش می رود.

حالا خدای متعال می فرماید شما فکر می کنید فقط دریاست که می تواند شما را از بین ببرد؟ فقط آسمان است که ترسناک است؟ خیر؛ زمین هم می تواند شما را فرو ببرد؛ مگر قارون در زمین فرو نرفت؟ لذا می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا»(فاطر/41) زمین و آسمان را هم ما گرفته ایم که اینگونه استقرار دارند وگرنه این ها هم شما را از بین می بردند. چطور وسط زمین که هستید نمی ترسید، ولی در دریا به یاد خدا می افتید؟! چطور وقتی که روی زمین هستید، نمی ترسید که زمین شما را فرو ببرد؟! قرآن کریم می فرماید: «أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً»(اسراء/68).

لذا موحدین حقیقی این گونه اند که در امنیت و روی زمین سفت هم که باشند، حواسشان به این است که خدا این استقرار و امنیت را فراهم کرده است. لذا حضرت فرمود اگر یقین انسان کامل باشد، همان گونه که روی زمین راه می رود، می تواند به روی آب هم راه برود؛ حتی اگر یقین انسان کامل تر هم بشود، روی هوا هم می تواند راه برود. یعنی اگر انسان به خدا تکیه کند، روی هوا هم می تواند راه برود، ولی اگر به اسباب تکیه کند، این کارها ممکن نیست و بستگی به این دارد که کدام یک از اسباب مسخر شما بشوند.

بنابراین اله یعنی آن کسی که انسان در مقابل او تحیّر و تضرع داشته باشد. پس وقتی می گوییم «لا اله»، یعنی هیچ موجودی وجود ندارد که انسان در مقابلش تضرع بکند؛ البته «الا الله»؛ خدای متعال استثنا می شود و او کسی است که شایسته پرستش است. بخواهیم یا نخواهیم اینگونه است. خدای متعال به آسمان ها و زمین فرمود: «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً»(فصلت/11) می آیید یا به زور بیاورمتان؟ «قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ» گفتند می آییم، با سر هم می آییم. همه مخلوقات با سر به سمت خدا رو می کنند و فقط ما انسان ها هستیم که اختیار داریم و به ما گفته اند «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»(بقره/256). فقط ما هستیم که مجبور نیستیم خدا را بپرستیم، منتها اگر خداپرست بشویم، «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/257)، خدای متعال ولیّ ما می شود؛ اگر هم بت پرست بشویم «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»؛ عاقبت ما این گونه می شود.

بنابراین الله یعنی آن حقیقتی که اله عالم است و همه عالم او را می پرستند؛ فرد دیگری هم وجود ندارد که مورد پرستش باشد. لذا حدود الله یعنی حدود الوهیت خدای متعال. پس اگر انسان می خواهد او را بپرستد، باید بداند که پرستش او یک قواعدی دارد؛ نام این قواعد پرستش دین است. اگر می گویند که به این مال دست نزن یا فلان غذا را نخور، حدود پرستش خدای متعال است و قابل جا به جایی نیست. یعنی اگر او اله توست، باید حدودش را رعایت کنی. اگر کسی این حدود را بشکند، از الوهیت خدای متعال بیرون رفته است. هیچکس هم مجبور به رعایت این حدود نیست و می تواند برود و دیگری را بپرستد.

خدای متعال با مشخص کردن این حدود برای ما ریل گذاری کرده است، تا قلب و دست و اعضا و جوارح ما بر اساس این ریل حرکت کنند. این که به ما گفته اند کسب، خواب، خوراک، پوشش، رفتار، ازدواج، دشمنی و دوستی شما باید اینگونه باشد، ریل گذاری خدای متعال و حدود الهی است. خدای متعال برای سراسر وجود ما یک حدودی را معین کرده است. این حدود فقط برای چشم و دست و پا نیست؛ حدود الهی برای تمام قوای ما معین شده اند. یعنی علم و اخلاق هم حدود دارند. این ریل گذاری ها و حدودی که برای ما مشخص شده اند، چارچوب الوهیت حضرت حق هستند. یعنی اگر انسان می خواهد در مدار الوهیت حرکت کند، باید این چارچوب را رعایت کند و آن را به هم نزند. به هم زدن این چارچوب یعنی به هم زدن حدود الوهیت خدای متعال.

حدود الهی و ارتباط آنها با الوهیت خدای متعال

این که علما می گویند که احکام خدا یک ملاکاتی دارد، یعنی همین. ملاک هر حکم خدا حد الوهیت اوست. نگویید آقا مگر یک بار دروغ بگوییم چه می شود؛ شما دارید با دروغ گفتن حد الوهیت خدا را می شکنید. یعنی اگر او اله توست و اگر می خواهی که در دایره الوهیت او حرکت کنی و او را بپرستی، باید حد زبانت را رعایت کنی و حد زبان این است که دروغ نگویید، غیبت نکنید و موارد دیگر. تمام مناسک و شرایع و قواعد دین حدود الوهیت خدای متعال هستند. اصلی ترین حدی که خدای متعال آن را معین کرده است، حد ولایت است. یعنی الوهیت خدای متعال، فقط از طریق ولایت خاصی جاری می شود و آن ولایت خاص، ولایت نبی اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام است.

پس این مناسک و حکمی که درباره طلاق و ظهار گفته می شود، حدود الله اند؛ «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ». یعنی این طور نیست که یک جامعه ای با خودشان نشسته باشند و یک قانونی گذاشته باشند و این مناسبات بر اساس تصمیم مردم باشد. این ها حدود خدای متعال است و اگر ما این حدود را برداریم، مجبوریم حدود کسان دیگری را جای آن بگذاریم و آن کسان دیگر چیزی جز طاغوت و شیاطین نیستند. یعنی اگر حدود خدا برداشته شود، این طواغیت می آيند و چارچوب گذاری می کنند و ریل جامعه را به سمت دلخواه خودشان می کشند. این طواغیت هم مقصدی دارند و می خواهند تا عالم را به سمت آن مقصد ببرند. لذا ریل گذاری های آن ها به آن سمت است.

خدای متعال هم شیاطین و طواغیت را امداد می کند تا کار خود را انجام بدهد. یعنی اگر قرار شد که حدود شیاطین در جامعه جاری بشود، خدای متعال این اجازه را می دهد؛ به خصوص در آخرالزمان که در روایات داریم که زمین از ظلم و جور پر می شود؛ این یعنی حدود شیاطین در همه جهان پراکنده می شود.

الان هم همین اتفاق افتاده است. این قدرت های بزرگ جهانی بعد از جنگ جهانی آمدند و سازمان ملل را درست کردند. هر وزارت خانه ای که در دولت ها وجود دارد، معادلی در سازمان ملل دارد؛ یعنی سازمان ملل برای هر وزارت خانه ای برنامه ریزی می کند و پروتکل مشخص می کند و قانون می نویسد. به عنوان مثال این هفده سند توسعه ای که به اسناد بیست سی معروف شده و به صورت چراغ خاموش هم در کشور ما در حال اجراست، حدود اداره عالمی است که آن ها مشخص کرده اند. این ها هم حدودی مشخص کرده اند و می گویند در ده سال آینده باید آموزش و پرورش کشور های دنیا این طوری باشد و نسل جوان دنیا باید اینگونه تربیت بشود. در مورد بهداشت و شهرسازی و بقیه موارد هم حدودی مشخص کرده اند.

بنابراین خدای متعال سوره مجادله را با بیان یک حکم فرعی شروع می کند؛ در اول سوره می فرماید: «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتي  تُجادِلُكَ في  زَوْجِها وَ تَشْتَكي  إِلَى اللَّهِ»(مجادله/1) و مسئله ظهار را به طور مفصل بحث می کند. بعد می فرماید: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ»؛ خیال نکنید این هایی که ما گفتیم یک سری مسائل قراردادی صرف است؛ این حدود الوهیت خدای متعال است و اگر شکسته شود، الوهیت خدای متعال شکسته می شود.

درست است که گاهی اوقات از ما خطایی سر می زند و گناهی می کنیم و از حدود خدای متعال خارج می شویم، ولی این محاده با خدای متعال نیست. امام سجاد علیه السلام در دعای ابوحمزه می فرمایند: «إِلَهِي لَمْ أَعْصِكَ حِينَ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ  جَاحِدٌ وَ لَا بِأَمْرِكَ مُسْتَخِفٌّ وَ لَا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَا لِوَعِيدِكَ مُتَهَاوِنٌ» آن موقعی که من گناه کردم، نگفتم تو رب نیستی؛ نگفتم می خواهم مقابل قاعده تو یک قاعده دیگر بگذارم. ما هیچ وقت این حرف را نمی زنیم و به عنوان مثال نمی گوییم این احکام پوشش و عفت برای دوران قدیم است و در این دوره جدید عفت با رشد تکنولوژی متناسب شده است. ما هیچوقت این حرف ها را نمی زنیم و منکر ربوبیت خدای متعال نیستیم. منکر عقوبت او هم نیستیم و خودمان را در معرض عقوبت قرار نمی دهیم و نمی گوییم بگذار بزند ببینم می خواهد چه کار کند. ما هرگز این حرف را راجع به خدای متعال نمی گوییم. ما هیچ وقت این حرف را نمی زنیم.

بنابراین گناهانی که از ما سر می زند، محاده با خدای متعال نیستند. محاده یعنی انسان در مقابل حدود الوهیت خدای متعال برای خودش حدی تعیین کند. یعنی حد خدا را می بیند، ولی برای خودش حدی می گذارد و می گوید چرا حد خدا؟ من به حد خودم پایبند می شوم. به عنوان مثال حد پرستش خدا این است که دروغ نگویی، غیبت نکنی، تجارتت این گونه باشد، صلحت این گونه باشد، جنگت این گونه باشد و مناسبات تشکیل خانواده ات به این طریق خاص باشد؛ اگر کسی این حدود را به هم بریزد و برای خودش حدود دیگری تعیین کند و به عنوان مثال خانواده هایی را تعریف می کند که با حد خدای متعال مغایر باشد، می شود محاده با خدای متعال.

مثلا بعضی ها می گویند چه کسی گفته خانواده ای که شما می گویید، رابطه عاطفی بین پدر و مادر و فرزند است و این خانواده ها باید بیایند و در هم تنیده بشوند و عشیره را درست کنند؟ از این ساختار که رقابت و جامعه بازار شکل نمی گیرد؟! اگر کسی این حرف ها را بزند، در اصل با خدای متعال محاده کرده است. این ها اخیرا یک حرف های عجیب تری می زنند؛ می گویند اصلا رابطه رحمت با رابطه بازار نمی سازد. بازاری که آن ها می گویند یعنی آدم ها کاملا با هم متضاد اند و منافع متضاد دارند و هر کسی به دنبال منفعت خودش است. علی ای حال این ها می گویند اگر در خانه نسبت به فرزند خود بیش از حد رحمت و محبت داشته باشید، یاد نمی گیرد که در بازار کالای خودش را عرضه کند و حق خودش را بگیرد. این ها می گویند رابطه رحمت با بازار ضدیت است.

این همان محاده با خدای متعال است. یعنی این ها می گویند، ای خدا تو حدودی داری، من هم حدودی دارم؛ تو می گویی خانواده یعنی این، ولی من می گویم خانواده یعنی این؛ تو می گویی خانواده عشیره ای یعنی این، ولی من می گویم این رابطه بیخود است و برای دوران کشاورزی است و در دوران صنعت رابطه عشیره ای باید قطع بشود و در حد ارحام خانوادگی باقی بماند؛ در دوره پسا صنعت این هم باید به هم بخورد و خانه مانند یک خوابگاه باشد که گاهی یک زن و مرد، گاهی دو تا خانم یا گاهی دو تا مرد با هم می خوابند. آيا این خانواده همانی است که انبیاء گفتند؟!

این ها دارند همه چیز را به هم می ریزند و به هیچ چیزی رحم نمی کنند. اخیرا یک اعتراضی در فرانسه شروع شده بود نسبت به یک امری که داشت اتفاق می افتاد. این ها داشتند رحم های اجاره ای تعریف می کردند؛ یعنی یک کسی برود و رحم یک خانم را اجاره کند، بعد فرزند که به دنیا آمد، او را از آن خانم جدا کند و ببرد و خودش بزرگ کند. فرانسوی ها به این مطلب اعتراض کردند و گفتند شما می خواهید این یک ذره هویتی هم که باقی مانده است را از نسل آینده ما بگیرید و می خواهید حتی مادرش را هم نشناسد. این می شود «يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ»(بقره/27). این دوره هم دوره جاهلیت است، منتها جاهلیت مدرن؛ تا وقتی که انسان به خدا و رسول و امام نرسد، جاهل است؛ «مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» فرقی نمی کند که آب برکه بخورد یا آب بهداشتی لوله کشی؛ تا وقتی که انسان به امام نرسد جاهل است.

بنابراین این سوره مبارکه از یک فرع فقهی شروع می شود، ولی داستان را به محاده می کشاند. بعد هم طرح این محادینی که می خواهند حدود خدای متعال را به هم بزنند را مطرح می کند و می فرماید طرح این ها نجواست؛ این ها طرح خود را از یک نجوایی شروع می کنند. در ادامه هم این نجوا به حزب بندی شدن جامعه کشیده می شود و یک حزب شیطانی شکل می دهد؛ در آن طرف هم که حدود الهی جاری است، یک نجوای رسول و حزب الله شکل می گیرد. ان شاء الله در ادامه به این مطالب خواهیم پرداخت.

پی نوشت:

(1) التوحيد (للصدوق)، ص: 231