نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

شب دوم مسجد ارک/ دسته بندی روایات در تفاوت اسلام و ایمان

متن زیر سخنان شب دوم آیت الله میرباقری به تاریخ 28 اردیبهشت ماه سال 98 است، که در مسجد ارک تهران ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ روایات فراوانی تفاوت اسلام و ایمان را توضیح داده اند، مطابق برخی روایات اسلام اقرار و عمل و ایمان استقرار در قلب است. دسته ای از روایات ایمان را شناخت ولایت حقه معرفی کرده اند. در دسته دیگر ایمان و اسلام مانند ظاهر و باطن دانسته شده اند و دسته دیگری از روایات اسلام و ایمان تشبیه به مسجد الحرام و کعبه شده اند که مراد از این تشبیه آن است که ایمان و اسلام دو بیت و وادی هستند که ذیل نبی اکرم تعریف می شوند و مسلمین و مومنین باشند یا نباشند این دو وادی ثابتند؛ معنای باطن بودن ایمان نسبت به اسلام آنست که شروع دعوت پیامبر گرامی از وادی اسلام است و سپس مسلمین باید هجرت کرده و به وادی ایمان وارد شوند و الا اعرابی هستند؛ ورود به وادی ایمان با قلب محقق می شود، سپس ایمان از قلب به سائر جوارح منتشر می گردد، لذا هر یک مستقلا ایمانی دارند، لذا ایمان تسلیم قلب و قواست و همین است که آن را صعب مستصعب می سازد و اگر قلبی توانست به این وادی وارد شود، مصداقی از مشکات نور شده و در این عالم و عالم بعد با نور امام حرکت می کند؛ ولی بدون ورود به وادی ایمان انسان در وادی کوری و کری قرار دارد و با آنکه به پیامبر می نگرد و گوش می دهد، ولی نمی بیند و نمی شنود و لذا از هدایت محروم است. مطابق روایات فراوان حقیقت ایمان چیزی جز حب و بغض نیست و خداوند متعال برای همراهی پیامبر در هجرت از اسلام به ایمان به عنوان سرمایه ای ارزشمند ایمان را در دلهای مومنین محبوب ساخته و کفر و فسق و عصیان را مبغوض قرار داده است؛ لذا میل و نفرت حقیقت ایمان هستند.

تفاوت روایات در معنای اسلام و ایمان

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. در این که ایمان چیست و تفاوتش با اسلام چه هست روایات فراوانی داریم که ایمان و اسلام را توضیح می دهد، در جلسه گذشته چند روایت را تقدیم کردم، خلاصه اش این بود که فرمودند اسلام اقرار به زبان و عمل به ارکان است، انسان اگر زبانش آن مبانی اعتقادی اسلام را اقرار بکند، شهادتین را بگوید، شهادت به توحید و رسالت وجود مقدس نبی خاتم صلی الله علیه و آله و سلم بدهد و بعد هم قوایش عمل کنند؛ نماز می خواند روزه می گیرد زکات می دهد حج می رود، این می شود مسلمان. این یک وادی است ولی وادی ایمان آن است که باید اقرار به قلب باشد، به تعبیر روایات ایمان مستقر در قلب انسان بشود و بعد از استقرار در قلب و اقرار قلب آن وقت زبان هم اقرار کند، عمل به ارکان هم باشد، تماما می شود ایمان. ایمان مجموعه استقرار آن حقیقت در قلب انسان و بعد اقرار زبانی و عمل است.

روایاتی نیز هست که می فرماید ایمان کلا عمل است، بخشی از آن عمل قلبی است، یک بخش عمل زبان است عمل جوارح است «الْإِيمَانُ  عَمَلٌ  كُلُّه »(1) مومن عملی می کند به نام ایمان، ایمانش اضلاعی دارد، یک شجره است در قلبش باید کاری انجام بدهد گوش و زبان و چشمش باید کاری انجام بدهند و قوای مختلفش مجموعا می شود ایمان که روایات آن را خواهیم خواند.

در دسته ای از روایات هم ایمان، شناخت ولایت حقه دانسته شده است، فرمود اسلام همین اقرار به زبان و عمل است، ولی ایمان «مَعْرِفَةُ هذَا الْأَمْر»(2) است، معرفت ولایت حقه است، معرفت حقیقت ولایت است، اگر کسی به این حقیقت نرسید مسلمان است، ولی سربراه نیست در ضلال است سردرگم است. وقتی وارد وادی هدایت می شود که به حقیقت ولایت برسد؛ قرآن کریم گاهی انسانها را دسته بندی می کند به کافر و منافق و مومن، گاهی دسته بندی می کند به «منعم علیهم» «مغضوبین» «ضالین» مسلمانی که به وادی ولایت نرسیده، هنوز «منعم علیه» نیست، به این نعمت راه پیدا نکرده لذا به صراط مستقیم نرسیده، صراط مستقیم، صراط «منعم علیهم» است، او هنوز جزو منعم علیهم و هدایت شده ها نیست. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم  * صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم »(حمد/6-7) ولی جزو مغضوبین هم ممکن است نباشد، ممکن است ضال باشد، این را باید جدا کرد.

ممکن است کسی منافق باشد، ولی هر مسلمانی که هنوز مومن نشده، اینطور نیست که منافق باشد. ممکن است مومن نباشد، ولی مسلمان است، هم در صدر اسلام این دسته بندی بوده و هم الان هست. لذا در روایات در مقابل مومن و کافر و منافق، یک گروهی هستند به نام مستضعف که روایات متعددی هم دارد و باید مورد توجه قرار گیرد. در دسته دیگری از روایات اسلام ظاهر دانسته شده و ایمان باطن، یعنی اگر دو تا وادی باشد، وادی اسلام ظاهر است و وادی ایمان وادی باطن، لذا باید سیری از این ظاهر به باطن اتفاق بیافتد تا این که ایمان محقق بشود.

دسته مهم دیگری از روایات، ایمان و اسلام را تشبیه به کعبه و مسجد الحرام کرده اند که مسجد الحرام اسلام است و کعبه محیط ایمان است، هرکسی در کعبه است در مسجد الحرام هم هست، ولی ضرورتا کسی که در مسجد الحرام بود، اینطور نیست که در کعبه باشد، هر کدام هم احکامی دارند که در روایات ذکر شده است، کعبه احکام اختصاصی خودش را دارد و مسجد الحرام احکام عام تری را دارد. احکام مسجد الحرام بر کعبه نیز منطبق است ولی احکام خاص کعبه بر مسجد الحرام جاری نیست.

دسته ای از روایات اصل وادی ایمان و حقیقت ایمان را توضیح می دهد نه مومن شدن و مسلمان شدن مومنین و مسلمین را؛ به عبارت دیگر گاهی مراد از اسلام و ایمان قبول ماست، یعنی همین که گفته شد اسلام اقرار به زبان و عمل به ارکان است و ایمان از قلب شروع می شود به ارکان و قوا می رسد و موطن اصلی اش قلب است، این ایمان ماست اسلام ماست. مومن آن کسی است که آن عمل گسترده از قلب تا جوارح را انجام می دهد، ولی مسلمان آن کسی است که اقرار زبانی می کند و شهادتین می گوید و یک اعمال ظاهریه ای دارد. اما گاهی خود وادی ایمان و اسلام مراد است؛ اینکه در روایات بیان شده که ایمان یک بیت است و اسلام هم یک بیت و روایاتی که تشبیه می کند به مسجد الحرام و کعبه، شاید همین را می خواهد بگوید، می خواهد بگوید ایمان یک واقعیتی است، ما باشیم یا نباشیم، کما اینکه در باب دین روایات فوق العاده ای داریم که می فرماید، شما باشید یا نباشید دین هست و همیشه هم غالب است، دین خدا که مغلوب نمی شود، به هرصورت باید این را دقت کرد که یک وادی اسلام و وادی ایمان داریم و یک مسلمانی و مومن بودنی که مسلمین و مومنین دارند. 

معنی باطن بودن ایمان نسبت به اسلام

مسلم آن کسی است که وارد وادی اسلام می شود، مومن کسی است که وارد وادی ایمان می شود می رود در بیت ایمان، مثل کسی که می رود در مسجد الحرام بعد می رود در کعبه و این هر دو محیطی هستند که ذیل نبی اکرم تعریف می شوند، حضرت وقتی می آیند یک فضای عامی درست می کنند برای هدایت، هر کسی اینجا بیاید آغاز ورودش به وادی هدایت است، لذا همین که اینجا می آید دیگر نجس نیست، دست بهش بزنی نباید بروی آب بکشی، می تواند ازدواج کند، از مسلمان ارث می برد، ولی این وادی آغاز عهد است، بعد می روی وارد وادی ایمان می شوی، نسبت بین این دو تا وادی هم نسبت ظاهر و باطن است، باید سیر از ظاهر به باطن کنی، لذا ببینید ظاهر انسان وارد دنیای اسلام می شود، ولی اگر به قلب نرسید وارد وادی ایمان نشده است، آن باطن انسان باید مصاص و ارتباط پیدا کند برود در وادی ایمان، برود در بیت الایمان، برود در بیت النور.

سیر با حضرت رسول، سیر در محیطی است که حضرت برای ما ایجاد می کنند، حقیقتی که حضرت برای ما می آورند اینگونه است که ما اول دعوت حضرت را می پذیریم و وارد وادی اسلام می شویم، بعد دعوت بعدی حضرت را می پذیریم وارد وادی ایمان می شویم، لذا ایمان باطن اسلام است، هم وادی ایمان باطن وادی اسلام است هم ایمان مومن باطن اسلامش است، اگر قلبش مومن شد مومن است و الا حتی اعضاء و جوارح هم عمل بکنند، این مومن نیست.

خدای متعال نعمت های خودش را بر ما فروریخته؛ «أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً»(لقمان/20) شما غرق در نعمت هایی هستید که از عالم بالا سرشار بر شما جاری می شود، نعمت های ظاهری و باطنی، حضرت فرمود نعمت ظاهری توحید و نبوت است و نعمت باطنی ولایت است. ممکن است توهم شود که معنای این سخن برتری و شرافت ولایت نسبت به توحید است! در حالیکه اینگونه نیست، بلکه بیان کننده این است که ولایت، حقیقت توحید است؛ روایات ایمان و اسلام نیز اینگونه است، شما یک اسلام و نبوت ظاهری دارید؛ کسی که مسلمان می شود به نعمت خداست، اینطور نیست اگر کسی وارد وادی اسلام شد، خودش آمده باشد، این سفره ای است که وجود مقدس نبی اکرم پهن کردند، این نعمت است، ولی یک نعمت باطنی نیز هست که اگر کسی به او رسید به حقیقت نعمت رسیده و آن نعمت ولایت است که باطن این اسلام ظاهری است. لذا نسبت بین این دو وادی دوگانگی نیست، بلکه هر دو یک عالمند، ولی یکی ظاهر است و دیگری باطن، مثلا فرض بکنید یکی داخل در دیگری است.

اسلام و ایمان، دو وادی ذیل نبی اکرم صلی اله علیه و آله

ایمان و اسلام دو وادی هستند و هردو نیز ذیل نبی اکرم تعریف می شوند، وقتی حضرت می آیند یک عالمی با ایشان نازل می شود، محیط اسلام است سپس محیط ایمان و محیط تقواست، مقاماتی است که ما با حضرت باید طی کنیم، اولین قدمی که با حضرت برمیداریم، قدم در وادی اسلام است؛ وادی اسلام و وادی ایمان دو بیت اند، دو عالم اند. منسوب به وجود مقدس نبی اکرم اند. ایمان و اسلام ما این است که وارد این وادی می شویم، از وادی اسلام قدم می گذاریم در وادی ایمان. لذا اگر کسی هنوز از وادی اسلام به وادی ایمان هجرت نکرده، اعرابی است، البته مسلمان است، ممکن است منافق هم نباشد، ممکن است مخلَّف باشد جا بماند، ولی منافق نیست، وادی ایمان وادی دیگری است، مسلم باید سیر کند تا به وادی ایمان برسد.

لذا با آمدن حضرت حجت و کلمه تامه الهی نیز یک جهانی خلق می شود و در عالم ما یک جهان دیگری ساخته می شود، که این عالم ذیل اوست و به اندازه این که آن غیب در عالم ما ظهور پیدا می کند، عالم ما عوض می شود. لذا وقتی حضرت ظهورمی کنند، عالم عالم دیگری می شود، شاید تأویل این آیه «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْض »(ابراهیم/48) همین است که این زمین یک زمین دیگری می شود می شود مثل بهشت، وقتی ظهور می کنند سرزمین ما می شود مثل بهشت و یک قطعه ای از بهشت می شود، لذا بعضی از آیاتی که بهشت را توصیف می کند، گاهی به جهت خصوصیاتی که در آیه است، به بهشت زمان ظهور تفسیر شده است.

ورود به وادی ایمان با قلب آغاز می شود، قلب باید برود در وادی ایمان و الا با اعضای ظاهری ابتدائا آدم نمی تواند برود در وادی ایمان، قلب را در وادی ایمان راه می دهند. انسان می تواند قلبش را ببرد در وادی ایمان، وقتی قلب را بردیم در وادی ایمان، آن وقت حقیقت ایمان در قلب ما ظهور پیدا می کند، «اِستَقَرَّ فِی قَلبِه» ما باید برویم در وادی ایمان، اگر ما با حضرت سیر کردیم، وارد باطن محیط ولایت حضرت شدیم، وارد باطن هدایتی که باطن نبوت و رسالتشان است و حضرت از عالم بالا آورده اند شدیم و وقتی رفتیم باب قلب خودمان را به سوی ایمان را باز کردیم، آن حقیقت ایمان در قلب ما می آید و ما مومن می شویم.

باز کردن قلب به سوی ایمان همان جایی است که «صَعْبٌ مُسْتَصْعَب » است؛ ورود به وادی اسلام دشواری دارد ولی ورود به وادی ایمان صعب مستصعب است، این که در روایات دارد «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ  مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»(3) به خاطر این است که باید قلبت را سیر بدهی، سیر قلب ریاضت قلب می خواهد، خدای متعال قلب را باید ریاضت بدهد، صیقل بدهد. با ریاضت قلب، این قلب تطهیر بشود پاک بشود، وقتی پاک شد حقیقت ایمان در این ظرف ظهور پیدا می کند و تا تطهیر هم نشود آن حقیقت نمی آید.

در روایت ابوخالد کابلی در کتاب شریف کافی وقتی حضرت می خواهند نورانی شدن قلب انسان را به امام -که حقیقت ایمان، ظهور نور امام در قلب است- توضیح بدهند که چطوری ایمان در قلب انسان ظهور پیدا می کند و وارد قلب انسان می شود. می فرمایند سه وادی است؛ مقام محبت و ولایت که همان مقام ایمان است، مقام ظهور نور امام در قلب انسان است و این بعد از وادی طهارت و وادی تسلیم است؛ ما باید تسلیم بشویم تا مقام سِلم پیدا کنیم، وقتی قوای خودمان را تسلیم نکردیم، هنوز مومن نیستیم. وقتی تسلیم شدیم، آن وقت ما را تطهیر می کنند، وقتی پاکمان کردند آن وقت حقیقت وجود ما یعنی این وجود تسلیم شده و این قلب تطهیر شده آمادگی پیدا می کند که ظرف ظهور حقیقت ولایت باشد و این می شود مومن.

اینچنین قلبی بسیار قیمت دارد، البته همه شیعیان مومن هستند، ولی درجات مختلفی دارند. این قلب قیمتی است و نمی توان گفت چقدر قیمت دارد، اکسیر اعظم است، قلبی است که تسلیم شده، تطهیر شده است. این وادی تطهیر همان وادی بلاست که مورد امتحان قرار گرفته است: «عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان » خدای متعال قلب را ریاضت می دهد، ریاضت با خوف و رجاء، ریاضت های سنگین، ریاضت قلب غیر از این ابتلائات ظاهری است. با ریاضت قلب، طهارت قلب حاصل می شود، وقتی طهارت قلب حاصل شد آن وقت حقیقت ایمان به قلب انسان عطا می شود، سرازیر می شود. این نور جاری می شود در قلب انسان که حضرت فرمودند: «هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِين »(4) امام قلب مومن را نورانی می کند این همان حقیقت ایمان است.

این همان است که امیرالمومنین فرمودند: «لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ  مَعْرِفَتِي  بِالنُّورَانِيَّة»(5)؛ کمال ایمان در کمال معرفت الامام است. این وادی، وادی ابتلاست. ورود به وادی ایمان آسان نیست، البته با درجاتش هرچه جلوتر هم برویم این وادی سخت تر می شود، ابتلائات سخت تری دارد، ریاضت های سخت تری است، تا برای تحمل آن حقیقت آمادگی پیدا بشود؛ این حقیقت نیز از عالم بالا اعطا می شود و صُنع خدای متعال است، کار کسی دیگر نیست. از آن عالم باید ایمان به ما عطا بشود، نه این که ما برای خودمان ایمان خلق می کنیم، ایمان ما همین است که ما تسلیم شده و برای تطهیر آماده شویم، وقتی ما را تطهیر کردند، ایمانی که به انسان عطا می شود بپذیریم، این می شود «آمنوا» طالب ایمان باشیم، طلب از طرف ماست و تطهیر از طرف خدای متعال است، بعد تنویر است، نورانیت در قلب ما می افتد و آن وقت قلب ما قلب مومن می شود.

در روایات متعددی آمده است که ایمان از قلب شروع می شود و بعد منتشر به اعضاء و جوارح انسان می شود، خود قلب گوش دارد، چشم دارد، زبان دارد، نجوا می کند، می شنود، می بیند، علاوه بر این که قلب وقتی نورانی شد، قوای قلب احیا می شوند، همین قوای ظاهری اش هم آرام آرام نورانی می شوند، وقتی نور ایمان در جوارح انسان منتشر شد، آرام آرام تمام قوا می شوند مومن، در گوشِ مومن نور ایمان هست، در چشم او نور ایمان هست، لذا با نور ایمان به عالم نگاه می کند، «الْمُؤْمِنَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه »(6) چشم مومن عالم را یک جور دیگری می بیند، گوشش یک جور دیگری می شنود.

اصل ایمانی که از عالم بالا به انسان داده می شود، مربوط به قلب است. ولی منتشر بر قوای انسان می شود یعنی هر قوه ای از قوای انسان خودش ایمانی دارد، کما این که قلب ایمان دارد؛ اصل ایمان مال قلب است، قلب باید مومن بشود، اگر قلب مومن نشود بقیه قوا نمی توانند مومن بشوند. ولی وقتی قلب مومن شد این ایمان باید منتشر بشود، باید بیاید و قوای انسان را پر بکند، هر قوه ای ایمانی دارد. لذا هر قوایی از قوای ما تکالیفی دارند، تکلیفی که مال سمع است، غیر از تکلیف چشم است، غیر از تکلیف زبان است، غیر از تکلیف دست و پای انسان است. همه قوا تکالیفی دارند و این همان ایمانشان است، اگر مومن باشند می توانند این تکالیف را انجام بدهند. پس ایمان اگر به قلب رسید و قلب ما وارد وادی ایمان شد. این ایمان می آید در قلب مستقر می شود و آرام آرام این حقیقت در قوای انسان منتشر می شود، یعنی ولایت امام تمام قوای انسان را می گیرد، تمام قوا نورانی به نور ولایت می شود، تمام قوا تحت نور ولایت قرار می گیرد، تمام قوا به این نور در عالم کار می کند.

قلب مومن، مصداق مشکات نور

یکی از مصادیق «مشکات نور» که در آیه نور توضیح داده شده است و محل ورود نور الهی است، قلب وجود مقدس نبی خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است. این چراغ هدایت در آنجا روشن می شود، در آنجا برافروخته می شود، بعد می آید عوالم را روشن می کند، تا می آید در یک خانه هایی قرار می گیرد. اگر ما قلبمان را به آن بیوت که بیت النور و بیت الایمان است، رساندیم و وارد آن خانه ها شدیم؛ آن وقت قلوب ما نورانی می شود و این نور منتشر می شود؛ انسان وقتی قلب خودش را برد، قوای دیگرش را هم آرام آرام ذیل ولایت می برد و تمام قوا نورانی به نور ایمان می شوند، آنگاه «الْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ  النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُور»(7).

حضرت فرمودند یکی از مصادیق مشکات نور قلب مومن است، واقعاً چراغدان می شود، لذا تمام گشت و گذارش در وادی نور است، مدخل و مخرجش نور است، اگر وارد یک وادی می شود با ایمان هست، خارج می شود با ایمان هست با هدایت ایمانی است، در تاریکی قدم برنمیدارد، «علم و کلامش نور است، لذا می شود از علمش استفاده کرد، علمش علم نورانی است، اینطور نیست که وقتی حرف می زند آدم را ظلمانی کند، در روایات هست که خیلی ها هستند قلبشان ظلمانی است ولی وقتی حرف می زند فصیح است در حدی که یک واو و فاء اشتباه نمی کند. ولی حرفش آدم را ظلمانی می کند، ولی مومن اینطور نیست، علمش نور است، کلامش هم نور است، وقتی حرف می زند انسان پای این صحبت می نشیند نورانی می شود، «مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُور» در قیامت هم که می آید وقتی دارد سیر می کند در تاریکی نیست.

در قرآن فرمود: «نُورُهُمْ يَسْعى  بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ»(تحریم/8) ؛ پیش رویش چراغ روشن است؛ مومن وقتی متصل به امام شد، در قیامت هم که می آید با نور امامش راه می رود. از درون نورانی به نور امام است، از بیرون هم نور امام پیش رویش را روشن می کند، انسان تا مومن نیست در وادی تاریکی است، درونش را نگاه می کند خودش را می بیند تاریک است، بیرون هم نگاه میکند زمین و آسمان و خورشید و ماه، این هم تاریک است. ولی وقتی به نور امام رسید از درون روشن است، از بیرون هم روشن است، تمام عالم برایش روشن می شود؛ یعنی با نور الهی عالم را می بیند و هر چه در عالم می بیند آیات خداست. قبل از این که انسان به ایمان برسد هرچه می بیند حجاب است، در و دیوار است.

وقتی به امام رسید نورانی شد مومن شد هرچه می بیند آیات خداست، به درون خودش نگاه می کند جز خدا نمی بیند، بیرون نگاه می کند، البته نه به این معنی که خودش خداست! نه عالم خداست و نه ما خدا هستیم، ولی مومن به درون و بیرونش نگاه می کند جز آیات الله نمی بیند؛ «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في  أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق»(فصلت/53)؛ این آیات اصلش امام است؛ ولی انسان نیز وقتی به امام و نور امام رسید چنین نگاهی پیدا می کند، درون که نگاه می کند همه آیاتند، بیرون هم نگاه می کند، جز آیات حق چیزی نمی بیند و همه اورا به سمت خدا هدایت میکنند؛ ولی قبل از این که مومن بشود، در وادی اسلام اینطور نیست، آدم ممکن است در وادی اسلام باشد، منافق هم نباشد، ولی در ضلال است، سردرگم است، در عالم گمشده است، وقتی به امام رسید دیگر گم شده نیست، چون چراغ راه پیش روی او روشن می شود، با نور امام در عالم حرکت می کند.

ایمان، وادی شنوائی و بصیرت

عده ای هستند که وقتی با عالَم برخورد می کنند، چشم و گوششان بسته است، به پیامبر خدا نگاه می کند «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْك »(یونس/43)، نگاه می کند به سوی شما ولی نمی بیند، گوش میکند ولی نمی شنود. خیلی عجیب است، آدم گوش بدهد و نشنود. قرآن می فرماید آنان اینطوری اند، گوش می دهد ولی نمی شنود، «في  آذانِهِمْ وَقْرٌ»(فصلت/44) در قرآن مفصل از این یاد شده که ممکن است به ظاهر آدم ببیند، ولی در باطن نتواند ببیند. وقتی قرآن می خوانی اینها در حجابند، نمی توانند بشنوند. می فرماید که گوش می دهند ولی گوششان سنگین است، چرا؟ به خاطر این که اگر آن نور ایمان نیامد کسی که سر در دنیا دارد، نمی تواند از قرآن بهره مند بشود.

قرآن که نیامده آدم هایی که سرشان در دنیا هست را به سمت دنیا هدایتشان کند، قرآن چراغ هدایتی است که ما را می خواهد به سمت خدا ببرد، اگر اهل آخرت باشیم، آخرت در قرآن معنا شده است، خدای متعال می فرماید شما دنیا را انتخاب می کنید، ولی آخرت باقی است، «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا * وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى »(اعلی/16-17) آخرت باقی است آخرت خیر است؛ ذیل این آیات حضرت فرمودند: دنیا محیط دشمنان ولایت ماست. مراد عالم طبیعت نیست، ما لبالَب دو عالمیم: «عالم دنیا و عالم  آخرت»؛ محیط ولایت دشمنان محیط عالم دنیاست، و محیط ولایت اهل بیت علیهم السلام دار آخرت است. اگر کسی در وادی ولایت امام بود، الان هم در دارالاخره و دارالحَیَوان است، اگر کسی در محیط ولایت دشمنان بود، در دار دنیاست.

دار دنیا آن است که قرآن کریم می فرماید: «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْو»(حدید/20) همه در آن مشغول لهو و لعب هستند، پیرمرد هم بشود، نود سالش هم بشود، محاسنش هم سفید بشود، باز هم لهو و لعب می کند. اگر رفتی در دارالحَیَوان دیگر لهو و لعب از انسان برداشته می شود، محیط ولایت امام محیط لهو و لعب نیست، دارالاخره است. کسانی که در این محیط نیستند و در محیط دنیا هستند، آنهایی که وارد وادی ایمان نشدند، وارد وادی ولایت نشدند، بین تو و آنها حجاب است؛ «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُورا»(اسراء/45) نمی شنوند، «في  آذانِهِمْ وَقْرٌ» گوششان سنگین است.

خداوند متعال در سوره مبارکه یونس می فرماید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ»(یونس/42) عده ای زیر بار این قرآن نمی روند، می گویند این افترا است، خدا می فرماید ای رسول ما بگو همه تان با هم جمع شوید یک سوره مثل این قرآن بیاورید؛ تا می رسد به اینجا که می فرماید: یک عده ای گوش به حرف تو می دهند، ولی نمی شوند، بعد قرآن می فرماید: «أفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُون» گوش می دهد ولی کر است، این دیگر خیلی عجیب است! آدم های کر که نمی توانند حرف تو را تعقل کنند، تو به سمع اینها می خواهی برسانی؟! آنها نمی شنوند. در آیه بعد می فرماید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْك » بعضی از آنها به تو نگاه می کنند، پیامبر را دارد نگاه می کن، حضرت صحبت می کنند، قرآن می خوانند، ولی نمی بیند! «أَفَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُون» نگاه می کند ولی کور است، بصیرت ندارد، نمی بیند. پس می شود آدم گوش بدهد ولی کر باشد، ببیند ولی کور باشد، این بهره نمی برد.

حب و بغض، حقیقت ایمان

یکی از نکاتی که در روایات مکررا مورد تاکید قرار گرفته است این است که موطن ایمان قلب است، امر قلبی از جنس میل و نفرت است، ایمان از جنس حب و بغض است. گاهی در باب اصل ایمان این مطلب گفته شده. ایمان مثل یک درخت است، این شجره اصول و فروعی دارد، لذا در بعضی روایات آمده است، «الْإِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ  أَرْبَعَةٌ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِيضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»(8) ایمان چهار رکن دارد؛ توکل، تفویض، رضای به قضای الهی، و تسلیم لامرالله. مانند نماز که ارکان و فروعی دارد، اگر انسان سهوا به فروع ضرر بزند نماز باطل نمی شود، ولی هرگونه ضرر عمدی و سهوی به ارکان نماز را باطل خواهد کرد. پس اگر ایمان ارکان و فروعی دارد و جایگاهش نیز قلب است، پس حب و بغضی که در قلب وارد می شود چه نسبتی با ایمان دارد؟ از حضرت پرسید آیا حب و بغض از ایمان است؟ حضرت فرمودند: ایمان چیزی جز حب و بغض نیست. سپس این آیه را خواندند: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في  قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُون»(حجرات/7) که از آیات کلیدی بحث است.

این آیه در سوره مبارکه حجرات است، خدای متعال ضمن دستوری که به مسلمان ها می دهد می گوید مواظب باشید از پیامبر جلو نیافتید، دنبال تدبیر حضرت باشید، صدایتان را بالا نبرید. زیرا تنها صدایی که در عالم شنیده می شود باید صدای پیامبر باشد، بدانید پیامبر در بین شماست، باید به او رجوع کنید، نباید دنبال هر فاسقی که صدایش را بلند می کند راه بیافتید، نخواهید که پیامبر با شما همراهی کند؛ «لَوْ يُطيعُكُمْ في  كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّم» خودتان به زحمت می افتید، او به عالم بالا وصل است، شما باید خود را با او تنظیم کنید. بعد می فرماید اگر شما مومنین می خواهید با این رسول راه بروید، این سرمایه را خدا به شما داده که ایمان را در دلتان زینت داده و محبوب دل شما قرار داده است.

شما ایمان را دوست دارید، همچنین از کفر و فسوق و عصیان هم بدتان می آید. خدا کراهت کفر و فسوق و عصیان را در دل شما گذاشته است؛ خیلی مسئله روشن است، شما دنبال سر پیامبر خدا حرکت کنید، سرمایه اش را هم خدا به شما داده است، «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ» سرمایه اش این است که در دل و قلب شما، ایمان را زینت داده و محبوب دل شما قرار داده «وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ» کراهت نسبت به کفر و فسوق و عصیان را در دل شما قرار داده است، شما از کفر و فسوق و عصیان بدتان می آید، سرمایه این است، این مخصوص مومنین است و همه این سرمایه را ندارند.

حضرت فرمودند ایمان یعنی همین؛ فرمود: «هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض »(9) بعد هم این آیه را خواندند «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في  قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ». حقیقت ایمان همین میل و نفرت است، میل به ایمان و نفرت به کفر و فسوق و عصیان، کراهت نسبت به کفر و فسوق و عصیان. آن چیزی که باید به قلب انسان عطا بشود و در قلب انسان کمال پیدا بکند «حبُّ الایمان» و کراهت نسبت به کفر و فسوق و عصیان است، اینها روی هم می شود ایمان، ایمان این حب و بغض است، این میل و نفرت است.

لذا ایمان میل و نفرت است، میل نسبت به کلمه ایمان و نفرت نسبت به کفر و فسوق و عصیان؛ کلمه ایمان امام حق است، ذیل او یک عالمی شکل می گیرد تا هر کجا او هست وادی ایمان است، حضرت فرمود: «نَحْنُ  أَصْلُ  كُلِ  خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ»(10) همه اینها فروع امامند، فروع ایمان اند؛ کلمه کفر و فسوق و عصیان هم ائمه ضلالند، ائمه نارند، ائمه جورند، اولیاء طاغوتند، امامان ضلالتند. آنها هم دامنه ولایتشان، کفر و فسق و عصیان بر خداست. خدای متعال این سرمایه را به ما داده، ایمان همین حب و بغض است، همین میل و نفرت است، این میل و نفرتی که ایمان از جنس اوست از امور قلبی است. حب نسبت به کلمه ایمان و نفرت و کراهت نسبت به کلمه کفر و فسوق و عصیان و این حقیقت ایمان ماست.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 34

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 24

(3) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 26

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194

(5) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 1

(6) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 80

(7) تفسير القمي، ج 2، ص: 103

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 47

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 125

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 242