نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

شب سوم مسجد ارک/ معنای ایمان و آثار آن در مؤمنین؛ تاثیر معصیت در روح الایمان

متن زیر سخنان شب سوم آیت الله میرباقری به تاریخ 29 اردیبهشت ماه سال 98 است، که در مسجد ارک تهران ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ مطابق روایات اهل بیت علیهم السلام، ایمان ارکانی دارد که مهمترین رکن آن دوستی دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خداست، کلمه ایمان وجود مقدس امام علیه السلام است و خداوند متعال برای همراهی با پیامبر، بعنوان سرمایه این حرکت بدی ها را در دل او مبغوض و ایمان را محبوب قلبش قرار داده است و ایمان مومن هم چیزی جز این نیست؛ ائمه علیهم السلام کانون محبت خدای متعال هستند که خدا را بر اساس محبت عبادت می کنند؛ دیگران نیز اگر بخواهند به این محبت برسند باید خود را با امام پیوند محبت بزنند، تا شعاعی از نور آن خورشید درخشان در مومن بتابد و او مومن شود. محبت به امام آثار فراوانی دارد که مهمترین آن بی رغبتی به دنبا و میل به عمل است. ایمان مانند درختی است که شاخ و برگ آن در قلوب مومنین قرار می گیرد، مومن نیز مانند درختی است که ایمان در قلبش ظاهر شده و شاخه هایش در قوای او منتشر می گردد و به اندازه محبتش به وجود مقدس امام، ایمان مومن نیز تکامل می یابد؛ محبت امام مانند رشته ای است که مومنین را بهم متصل می کند و بین آنان محبت غیرمادی از جهت اتصال به امام ایجاد می کند، مومن هیچگاه حق ندارد از مومن دیگر حتی اگر گنهکار باشد، تبری بجوید؛ زیرا ذات مومن منتسب به امام است و تنها باید از عملش که مربوط به امام نیست بیزار باشد؛ لذا محبت بین مومنین از محکمترین رشته های ایمان است؛ بر اساس قرآن حقیقت وحی به پیامبر روح است که از آن تعبیر به نور شده و مومنینی که با آن نور هدایت می شوند، شعبه ای از آن نور و روح در وجودشان قرار گرفته است؛ این روح در حال گناه از مومن سلب می شود و با توبه به او برمی گردد.

ایمان و کانون محبت خدای متعال

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. یکی از ارکان ایمان حب و بغض است؛ حب نسبت به خدای متعال و اولیاء الهی و دشمنی با دشمنان خدا؛ در بعضی روایات وقتی از حضرت پرسیده شد که آیا حب و بغض از ایمان است؟ حضرت فرمودند «هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض »(1) گوهر ایمان جز حب و بغض نیست؛ سپس حضرت یک آیه قرآن را شاهد آوردند، «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في  قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيان»(حجرات/7) خدای متعال می فرماید: برای اینکه شما بتوانید با رسول خدا راه بروید و جدا نشوید از حضرت ما یک سرمایه ای به شما دادیم و آن محبت به ایمان و کراهت نسبت به کفر و سوق و عصیان است. نمی فرماید ایمان بلکه می فرماید محبت ایمان «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ» یعنی ایمان را در دل شما محبوب قرار داده، زینت داده در دل شما و کفر و فسوق و عصیان را در دل شما مکروه قرار داده، کراهت از او دارید، حضرت فرمودند، ایمان شما همین حب و کراهت است.

خود ایمان چیست؟ خود ایمان، کلمه ایمان امام علیه السلام هست که در روایات هم از امیرالمومنین علیه السلام به ایمان تعبیر شده است. در ذیل همین آیه هم فرمود، ایمان یعنی امیرالمومنین. وجود مقدس امام علیه السلام حقیقت ایمان است، ایمان ما حب امام است، اگر کسی محبت امام در دلش بیاید این می شود مومن، ایمان ما بغض دشمنان حضرت است؛ کما این که ایمان اگر مجسم گردد، می شود امیرالمومنین که تمام وجودش ایمان است.

امام علیه السلام نقطه محبت الهی است، در زیارت جامعه کبیره هم فرمود: «التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّه » محبتشان نسبت به خدای متعال محبت تمام است و اگر عبد هم هستند عبادتشان همین عبادت ناشی از محبت است؛ مطابق روایات عبادت سه جور است: عبادت ناشی از رغبت در ثواب، ناشی از خوف از عقاب و ناشی از محبت، هر سه قسم هم خوب است، عبادت است، عبادت خداست، با خدا تجارت کردن هم خوب است، از خدا ترسیدن هم خوب است، ولی آن عبادت کامل عبادتی است که ریشه در محبت دارد.

ائمه «التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّه » هستند، اگر خدا را عبادت می کنند بندگی می کنند، پای سختی های راه می ایستند، ریشه در محبت خدا دارد، نه طمع دارند و نه از سر خوف است؛ امیرالمومنین خطاب به خداوند متعال عرضه می دارند: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك  »(2) من تو را از سر خوف و طمع عبادت نکردم، نه این که آنهایی که از سر خوف الهی و طمع الهی عبادت می کنند بد هستند، نه، آنها خیلی آدم های فوق العاده ای هستند، ولی آن کمالی که امام دارد این است که عبادتش از سر حب است، او خدا را اهل عبادت می داند، خود او را عبادت می کند برای این که او اهل عبادت است، نه برای این که چیزی به دست بیاورد یا از عقاب نجات پیدا بکند.

این اولیاء الهی که «التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّه » هستند، عباد مکرمونند، عباد مکرم عبادی هستند که خدای متعال به آنها کرامت کرده و حقایقی به آنها داده است «بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون»(انبیاء/26-27) حتی در گفتار بر خدای متعال سبقت نمی گیرند، آنجایی که خدا راضی نباشد دعا هم نمی کنند. پس ائمه علیهم السلام عبدی هستند که «لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» ریشه این عبادت، ریشه این تحمل مقام بندگی و همان محبت است. لذا امام علیه السلام کلمه محبت است، حقیقت محبت یعنی امیرالمومنین؛ حب الله در حضرت است.

ما اگر بخواهیم به محبت الهی برسیم، باید رشته مان با حضرت امیر گره بخورد، اگر محبت حضرت آمد، این محبت خداست، «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّه »؛ لذا حب امیرالمومنین طریق حب خداست، بلکه خود حب خداست؛ زیرا محبت از عالم بالا می آید، خود حضرت کلمه محبت تامه است و اگر یک شعاعی از وجود امیرالمومنین آمد در قلب ما بار انداخت و ما محبت امیرالمومنین را چشیدیم، قلبمان محب خدا و مومن بالله می شود و می توانیم وادی بندگی را تحمل کنیم، زیرا بندگی با این محبت حاصل می شود.

در منابع روایی خصوصا جلد بیست و هفتم بحار، صدها روایت در آثار محبت اهل بیت وارد شده است، یکی از روایات این است که حضرت فرمودند: «مَنْ رَزَقَهُ اللَّهُ حُبَّ الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَقَدْ أَصَابَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَلَا يَشُكَّنَّ أَحَدٌ أَنَّهُ فِي الْجَنَّة»(3) اگر خدای متعال در سفره رزق کسی محبت ائمه اهل بیت من را گذاشت، به تمام خیر دنیا و آخرت رسیده است، «فَلَا يَشُكَّنَّ أَحَدٌ أَنَّهُ فِي الْجَنَّة» شک نکنید این آدم همین الان وسط بهشت است. کسی که در مقام محبت است، در وادی بهشت است. بعد حضرت فرمودند که در محبت اهل بیت بیست اثر و خصلت است، ده تایش در دنیاست، ده تایش در آخرت؛ هر کدام از آن یکی شیرین تر. یکی از آنها محبت است، یکی رغبت در عمل است. اگر کسی به مقام محبت رسید، حالا رغبت به عمل پیدا می کند، کار می کند ولی خسته نمی شود؛ فرمود نه تنها قیام لیل دارد، بلکه نشاط در قیام لیل دارد، شبها با نشاط بیدار می شود و رو به خدا می آورد. ده خصلت را حضرت شمرده است، بغض دنیا، سخاوت، اگر این محبت آمد، همه هستی اش را در راه خدا می دهد.

امام علیه السلام کلمه تامه محبت است، شجره ایمان است، ایمان ما ظهور نور امام در قلب ماست؛ ایمان ما محبت امام و رشته باطنی ما با امام علیه السلام است. لذا فرموده اند: علی علیه السلام «حُبُّهُ إِيمَانٌ وَ بُغْضُهُ كُفْر»(4). پس به یک معنا اگر بخواهید ایمان را تحلیل بکنید، ایمان یک شجره طیبه است، یک درخت است، اصل این درخت امام است، شاخ و برگ این درخت و میوه های این درخت در قلوب مومنین است. خود مومن هم که باز این ایمان در قلبش ظاهر می شود، مثل یک شجره طیبه می ماند، این ایمان از قلبش می آید و در قوایش منتشر می شود، میوه می دهد، کلماتش کلمات نورانی است. پس ایمان که حب الهی و بغض از دشمنان خداست، حب اولیاء و دشمنی با دشمنان خداست، حقیقتش به خود امام علیه السلام برمیگردد، امام کلمه ایمان است. به اندازه ای که محبت امام در قلب ما می آید و ولایتش در قلب ما نازل می شود و ظهور پیدا می کند، به همان اندازه مومن می شویم، به همین جهت ایمان به محبت تفسیر می شود.

در این ایمان تمام صفات بندگی هست، امام عبد مطلق خداست، عبادتش حبی است؛ اگر کسی به محبت امام رسید، می شود عبدی که از سَرِ محبت خدا را عبادت می کند؛ اگر کسی به محبت امام رسید، نشاط در قیام لیل پیدا می کند، رغبت در عمل پیدا می کند، از عمل خسته نمی شود، بی رغبت به دنیا می شود، در راه خدا نسبت به دارایی هایش سخاوت پیدا می کند. یعنی این حب ما را به مقام بندگی می رساند، این همان ایمان است. بندگی از سر محبت وقتی پیدا می شود که انسان به مقام محبت امام برسد، تمام آثار حب الهی در این حب ظاهر می شود، لذا «فَلَا يَشُكَّنَّ أَحَدٌ أَنَّهُ فِي الْجَنَّة».

ایمان یک شجره است، شجره طیبه ایمان امیرالمومنین است و آن کسانی که موالات به حضرت دارند و گرد حضرت با هم جمع می شوند، ایمانشان شعاع ایمان امام است، امام خورشید است؛ حالا اگر بخواهید تشبیه کنید، ایمان مثل خورشید می ماند، نور محبت الهی است، این شعاعش در قلوب مومنین می افتد، حضرت فرمودند: «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»(5) اتصال روح مومن به روح الهی که امام است، از اتصال شعاع خورشید به خورشید شدیدتر و محکم تر است. ایمان اینطوری است. امیرالمومنین آن خورشید است و شعاعش می افتد، هرکجا افتاد می شود ایمان. اگر در قلب یک مومنی هم بود آن ایمان است؛ اگر شما آن ایمان او را دوست بدارید، خدا را دوست می دارید و اگر با ایمانش دشمنی کنید، با خدا دشمنی می کنید.

روایات باب ناصب به همین معناست، حضرت فرمودند، ناصب کسی نیست که اعلام دشمنی با ما اهل بیت کند، زیرا کسی این کار را نمی کند -بخصوص در زمان امام صادق علیه السلام نصب به آن معنا برچیده شده بود، برخلاف زمان امیرالمومنین که هم دشمنی می کردند و هم سرشان را بالا می گرفتند- لذا حضرت فرمودند: ناصب کسی نیست که اعلام دشمنی با ما می کند، ناصب کسی است که با شما دوستان ما به خاطر محبتی که با ما دارید دشمنی می کند. این ناصب است؛ با شما می جنگد چون دوست ما هستید؛ احکام ناصب را دارد. نصب نسبت به ائمه اینطوری است، اگر کسی دوست امام را به خاطر این که دوست امام است، دشمن می دارد و ناراحت است از اینکه چرا امیرالمومنین را مقدم می دارید، ناصب است.

از حضرت پرسیدند: فلان شیعیان شما گناه می کنند، فلان گناه را انجام می دهند، آیا از آنها تبری بجوییم؟ فرمود از عملش بله اما از خودش خیر، چون خودش به ما مرتبط است و اگر از او تبری جستی، اینکار تبری از ما به حساب می آید. شیعه حتی اگر گناهکار هم باشد حق نداری از خودش تبری بجویی، اما از گناهش باید بیزار باشی؛ چون عملش از اهل بیت نیست. گناه چه از خودت باشد یا از دیگری فرقی نمی کند و مومن از گناه بدش می آید، ولی اگر از مومن دیگری نفرت پیدا کند، ایمان خودش خدشه دار می شود؛ لذا اگر کسی نسبت به یک مومنی دشمنی کرد، این رشته ایمانی که از این طریق برقرار می شد و شعبه ای از آن خورشید محبت بود، قطع می شود.

حب و بغض فی الله، محکمترین رشته ایمان

روایت مفصلی در باب ایمان و کفر وارد شده که می فرماید: «أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّه »(6)؛ وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از اصحاب پرسیدند: کدام رشته ایمان محکمتر است، آنها جواب هایی دادند، یکی گفت نماز، یکی گفت حج، یکی گفت جهاد در راه خدا، حضرت فرمود همه اینها خوب است ولی اینها محکمترین رشته نیست. آنچه شما را به خدا گره می زند، مومن میکند و رشته ایمان است؛ دوستی با دوستان خدا، دشمنی با دشمنان خدا است، حب در راه خدا، بغض در راه خدا اصل ایمان است.

در روایت دیگری در کافی شریف، حضرت فرمودند: دو نفر مومن که به هم می رسند و با هم دست می دهند، آن کسی که برادر مومنش را به خاطر ایمانش -نه محبت های غیرایمانی- بیشتر دوست دارد، ایمانش کاملتر است؛ لذا نه تنها حب الامام ایمان است، بلکه اگر شما یک مومن را به خاطر این که نور ایمان در او هست و مومن است و محب امام زمان است، دوستش می دارید، این هم جزو ایمان است. البته پیداست که مراد محبت ایمانی است و نه محبتی که بر اساس اغراض مادی یا جمال ظاهری باشد، آن محبت مقصود نیست، این محبت ها دوام ندارد. قرآن کریم می فرماید در روز قیامت همه دوستان با هم دشمن خواهند بود، مگر متقین «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقين»(زخرف/67)؛ در روز قیامت این محبت ها تبدیل به دشمنی می شود، دوستان صمیمی با هم دشمن می شوند، مگر متقین. یعنی شیعیان امیرالمومنین؛ آنهایی که حول حضرت به هم گره خوردند، دوستی شان به خاطر حضرت است، آنها دوستی شان در قیامت باقی است. چون این دوستی یک دوستی پاک است، ایمان است، محبت خداست؛ اگر کسی یک مومنی را دوست می دارد، این شعاع محبت خداست؛ اگر اولیاء خدا را دوست داری، بدان خدا را دوست داری؛ اگر به عکس دشمنان خدا را دوست داری، خدای نکرده بدان خدا را دوست نداری، خدا با تو دشمن است، انسان عاقبت به خیر نمی شود.  

ایمان محبت خداست و طریق این محبت الهی محبت معصوم است، محبت اولیاء خداست، محبت دوستان خداست، اینها می شود ایمان. حُبِ مومن به مومن یک رشته ایمان است؛ اگر کسی مومن را به خاطر ایمانش دوست دارد، نشانه تعلق به ایمان اوست، اگر ایمانی در یک مومنی هست و شما ایمانش و مومن بودنش را دوست می داری، دیگری نماز شب می خواند شما از نماز شب خواندنش لذت می بری، این علامت ایمان است؛ فرمود مومن کسی است که اگر کار خوب کند از کار خوبِ خودش خوشش می آید، از کار خوب دیگران هم خوشش می آید؛ اگر هم کار بد کرد، از کار بد خودش بدش می آید، این علامت ایمان و شاخص ایمان است؛ نه فقط از کار بد دیگران بدش می آید، بلکه اگر خودش هم دروغ می گوید ازدروغ خودش هم بدش می آید، خودش هم غیبت می کند از غیبت خودش بدش می آید؛ این علامت ایمان است. اگر دیدید علم خوب را دوست دارید، اگر دیدید خوبان را دوست دارید، این علامت ایمان است، علامت محبت خداست؛ تا برسد به محبت امیرالمومنین که آنحضرت کلمه تامه ایمان هستند.

سوره مجادله سوره عجیبی است؛ داستان حزب الله و حزب الشیطان است؛ در پایان سوره خداوند متعال می فرماید: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»(مجادله/22) ای پیامبر ما، شما هیچ قومی را پیدا نمی کنید که ایمان به خدا و آخرت داشته باشند، ولی با آنهایی که درگیر با خدا هستند و حدود الهی و حریم ها را می شکنند، دوستی بکنند. مومن هرگز با کسانی که درگیر با خدا هستند دوستی نمی کند، «وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُم» حتی اگر پدرش باشد، فرزندش باشد، برادرش باشد، عشیره اش باشد. یعنی وقتی وارد وادی ایمان می شوی، دیگر آن روابط قطع می شود و روابط دیگری می آید؛ روابط عشیره ای، روابط قومی همه قطع می شود، اگر اینها از خدا بریده اند، تو نیز باید از آنها ببری؛ مومن با دشمن خدا دوستی نمی کند، ولو برادرش باشد؛ با این که بر رابطه برادری اینقدر تاکید شده است، ولی اگر دشمن خدا بود، مومن از برادرش نیز می برد و رابطه اش را با او قطع می کند. با اینکه رابطه ارحام یک رابطه مهم است، ولی اگر او از خدا بریده و دارد حدود خدا را به هم می ریزد، با خدا درگیر است، با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درگیر است، شما باید از او ببُرید.

کسانی که اینگونه هستند، خدای متعال کلمه ایمان را در دل اینها ثبت کرده و با یک روحی که از جانب خودش می آید تأیید می کند، «أُولئِكَ كَتَبَ في  قُلُوبِهِمُ الْإيمان وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» آنان مؤید به روح اند. بعد ادامه آیه این است «وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّات » وارد جنات و یک مقامات خاص در بهشت می شوند. در روایاتی در کافی «أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» را معنا کرده است، حضرت فرمود: این روح همان ایمان است. یعنی یکی از جلوه های ایمان روح است. در تعبیر روایات، ایمان یک روحی است که در مومن دمیده می شود، که گاهی در روایات از آن تعبیر به «روح الایمان» شده است.

وقتی خداوی متعال در قرآن از وحی به پیامبر گرامی صحبت می کند، می فرماید: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»(شوری/52)؛ ای رسول ما، یک روحی به شما وحی کردیم، ما با شما تکلم کردیم، این تکلم هم با واسطه نبود، فرستاده ای در کار نبود، این تکلم حجاب نداشت که مثل حضرت موسی از درخت و شجره با او صحبت کنیم. ای رسول ما، ما با شما صحبت کردیم و در این تکلم «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً» روحی را به شما وحی کردیم که اگر این روح نباشد، اسرار ایمان و حقایق کتاب نیست. این حقیقتِ وحی است که به حضرت شده، اگر این حقیقت به شما عطا نشود، اسرار ایمان به شما عطا نشده، تمام ایمان در همین کلمه روح است، تمام حقایق کتاب در همین کلمه روح است که به پیامبر عطا شده است. حضرت صاحب این کلمه هستند، همه حقایق کتاب و همه مقامات ایمان در این کلمه روح است. در روایات آمده است که این روح بعد از نبی اکرم به ائمه علیهم السلام منتقل می شود، تمام اسرار ایمان، تمام مقامات کتاب، در این روح به حضرت منتقل می شود، لذا امام کلمه روح است و یکی از عناوینی که ائمه دارند «کلمه روح» است که در روایات منطبق بر امام علیه السلام است.

بعد خدای متعال می فرماید: «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»، ما این روح را نور قرار دادیم که با این چراغ هر یک از بندگانمان را که بخواهیم هدایت می کنیم؛ لذا ایمانی که در قلب مومن می آید، همین نور و همین روح است. اگر گفته شده ایمان نور است، یعنی ایمان شعاع آن روح و ایمانی است که به حضرت نبی اکرم عطا شده است؛ ای رسول ما، ما هر کسی را بخواهیم با این روحی که به شما دادیم، با این کتابی که به شما دادیم، با این ایمانی که به شما دادیم هدایت می کنیم و همه را به راه می آوریم.

خداوند متعال می فرماید: پیامبر ما، ما با شما صحبت کردیم، تکلم کردیم، تکلم ما از جنس وحی بود، حجاب نداشت، واسطه نداشت، کلمه روح را -که همه ایمان و کتاب در این کلمه است- به شما عطا کردیم و این کلمه روح در قالب نور قرار داده شده است و قلوبی که می خواهند هدایت بشوند، با این نور هدایت می شوند؛ این نور شعاع همان روحی است که به حضرت داده اند و هر مومنی اگر هدایت می شود و به او ایمان عطا می شود، شعاعی از این روح است؛ لذا اصل ایمان همان کلمه روح است و همه حقایق در آنجاست. فرمود: «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه » خدای متعال مومن را با یک شعاعی از این روح، تأیید می کند و یک قوه ای ازقوای روح در وجود مومن وارد می شود؛ این روحی که در وجود انسان می دَمَند، می شود ایمان.

در بعضی از روایات فرموده اند که این روح یک مَلک است، یعنی از عالم ملکوت است، ملائکه قوای روحانی و قوای باطنی هستند؛ قوای امیرالمومنین اند؛ این مَلک حامل حقیقتی است که شعاعی از آن روح است و به قلب مومن وارد می شود، آنهایی که ایمان «بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر» دارند و پای ایمانشان می ایستند، از آنهایی که با خدا درگیرند جدا می شوند و صف بندی می کنند و به خاطر خدا همه روابط را می شکنند. اینها کسانی هستند که «كَتَبَ في  قُلُوبِهِمُ الْإيمان » خدا ایمان را در دل و قلبشان ثبت کرده «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه » و آنها را با روحی از ناحیه خودش تأیید کرده است. این روح، همان روح الایمان است. در روایات در کافی است که حضرت فرمود: این روح یعنی ایمان، این هم تعبیری دیگر از امام در روایات که آن وجود مقدس کلمه روح و حقیقت ایمان است، یک شعاعی از این روح در وجود ما می آید و ما مومن می شویم و به این روح تأیید می شویم.

جایگاه روح الایمان در ارواح پنجگانه

در روایت فوق العاده ای در کافی شریف در باب گناهان کبیره، شخصی از امیرالمومنین سوال می کند، آیا این اعتقاد درست است که برخی می گویند کسی که خون ناحق می ریزد، کسی که ربای حرام می خورد، کسی که شرب خمر می کند، کسی که سرقت می کند، کسی که فسق و فجور می کند، اینها در حالی که این گناه را می کنند دیگر مومن نیستند؟ می دانیم که این اعتقاد خوارج بود، آنان معتقد بودند کسی که مرتکب کبائر می شود کافر است و با ارتکاب حرام از اسلام خارج می شود. این خلاف اعتقاد شیعه است. آن شخص از حضرت سوال کرد آیا این اعتقاد درست است؟ سپس عرض کرد، زندگی برای ما خیلی سخت شده و سینه مان تنگ شده است، کسانی که ما با آنها نشست و برخواست می کنیم، با هم در یک مسجد نماز می خوانیم، رفیقیم، زندگی می کنیم، از همدیگر ارث می بریم، اهل بعضی گناهان هستند، می بینم که مثلا رفیقم دروغ می گوید، غیبت می کند. آیا آنها که این گناهان را انجام می دهند، مومن نیستند، کافرند؟ پس ما با کافر داریم زندگی می کنیم؟

این حدیث دو معنی دارد، یکی از معانی آن غلط است، معنای غلطش همان است که خوارج به آن معتقد بودند، می گفتند مرتکب کبیره کافر است، اگر کسی گناه کند از اسلام می رود، اصلا مسلمان نیست، نجس می شود، نمی شود با او ازدواج کرد، این خلاف اعتقادات مسلَّم شیعه است، اینطور نیست که اگر یک مومنی دروغ گفت عقدش باطل شود؛ حضرت این روایت را معنا کردند، خیلی روایت عجیبی است.

حضرت فرمودند: اصل این حرف درست است، ولی معنا کردند و فرمودند: خدای متعال مردم را سه دسته آفریده و هر کدام جایگاه و منزلتی دارند، «أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُون »(7) که این تقسیم در سوره مبارکه واقعه است، اما سابقون انبیاء الهی هستند، چه آنهایی که رسولند و چه آنهایی که رسول نیستند، آنها جزو سابقینند، خدای متعال در آنها پنج روح قرار داده: «رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَن »؛ که البته در برخی روایات با کمی اختلاف نقل شده است. حضرت فرمودند: «فَبِرُوحِ الْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ غَيْرَ مُرْسَلِين »، پیامبران -چه پیامبرمرسل که مأموریت هدایت دیگران را دارد و چه غیر مرسل که برای خودش پیامبر است و از عالم غیب برایش خبر می آید، ولی رسول نیست و مأمور نیست دیگران را دستگیری و راهبری کند- به واسطه این روح پیامبر و رسول می شوند «وَ بِهَا عَلِمُوا الْأَشْيَاء» این علومی که نزد انبیاء هست به خاطر همین روح القدس است که درآنهاست و در دیگران نیست.

سپس حضرت فرمودند: در پیامبران روح الایمان هست، با روح الایمان خدا را بندگی می کنند و اخلاص در بندگی دارند؛ روح الایمان، همان روحی است که با آن بندگی می شود، مقام اخلاص و طاعت خدا و دوری از شرک پیدا می شود. بعد فرمود آنها اگر با دشمن های خدا می جنگند به خاطر روح القوه ای است که در آنها هست؛ زندگیشان را با آن تدبیر می کنند؛ روح الشهوه هم در انبیاست، اگر لذات حلال هم می برند با روح الشهوه است، اگر این روح را از آنها برداری دیگر نمی توانند لذت ببرند، لذات حلال که انبیاء می برند از این طریق است. اما یک روحی هم دارند که «روح البدن» است، با آن راه می روند، کار می کنند، می خورند، می خوابند، این روح البدن است که گاهی از آن تعبیر به روح المدرج شده است؛ انسان با آن جنبش می کند و راه می رود و حرکت می کند. این ارواح مربوط به دسته سابقون است.

اما دسته بعدی، اصحاب المیمنه هستند، آنها کسانی هستند که مومنون حقیقی هستند، «هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا بِأَعْيَانِهِم »؛ حقیقتا ایمان در آنها هست؛ خدای متعال در اصحاب المیمنه چهار روح قرار داده و روح القدس در آنها نیست؛ «رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَن »؛ این چهار روح را در مومن قرار دادند، مومن اگر مومن باشد دائما این ارواح در او رشد می کند، روح الایمانش کامل می شود، روح القوه اش کامل می شود، روح الشهوه اش کامل می شود.

حضرت امیرالمومنین در ادامه حدیث فرمودند: گاهی اوقات یک حالاتی بر این مومن عارض می شود، این حالات چیست؟ فرض کنید پیر می شود و خدای متعال روح الایمانش را از او می گیرد، دیگر قوت بر بندگی ندارد، نمی تواند بلند بشود نماز شب بخواند، این بنده خدایی که پنجاه سال نماز شب خوانده دیگر توان بندگی ندارد؛ فرمودند این اشکالی ندارد، این نقص نیست؛ این جور روح الایمان از کسی جدا بشود این اشکالی ندارد؛ با روح الایمان بندگی می کرد، شب زنده داری می کرد، تهجد می کرد، مثلا بعضی ها در سنین پیری روزه هم نمی توانند بگیرند، تکلیفش ساقط می شود «اُخِذَ ما وهب وَ سُقِطَ ما وجب» آنی که خدا داده بود گرفته و لذا تکلیف هم ساقط می شود. فرمود این اشکال نیست، روح الایمان یک موقع از کسی سلب می شود، پیر شده خدا از او گرفته است، این که نقص نیست، تا الان این روح در او بوده بندگی می کرده و الان از او سلب شده است؛ لذا در بعضی روایات آمده است که اگر مومنی خدا را عبادت می کرده و نیتش این بوده که تا آخر عمرش نماز شب بخواند، ولی الان دیگر نمی تواند، برایش نماز شب می نویسند؛ زیرا نیتش این بوده که اگر هزار سال هم زنده باشد، نافله شب را بخواند، الان زیر خاک است ولی برایش نافله شب می نویسند، چون واقعا نیت داشته و البته نیت فقط به حرف نیست، حرف را همه می زنند، هوس را همه دارند، هوس نیت نیست، آدمی که واقعا نیت می کند سحر بیدار می شود.

حضرت فرمودند: روح الایمان یکی از روح هایی است که خدا به مومن می دهد و اگر در سنین پیری در یک شرایطی خدا روح الایمان را از او گرفت و حالا دیگر نماز خواندنش هم یادش می رود، این نقص و عیب نیست، خدای متعال روح الایمان را برداشته و تکلیف را هم برداشته است.

اما گاهی مومنی جوان است، با نشاط است، خدا روح الایمان را از او سلب نکرده، ولی او وارد وادی گناه می شود، همین که وارد وادی گناه شد، روح الایمان از او سلب می شود؛ این معنای صحیح آن روایت است که فرمود: «لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِن »(8) مومن در حال ایمان دزدی نمی کند، ربا نمی خورد، در حال ایمان شرب خمر نمی کند، حضرت فرمودند این معنا درست است؛ روح الایمان در مومن هست، ولی همین که گناه می کنی این روح از انسان فاصله می گیرد و مطابق روایات تا توبه نکند هم برنمیگردد. در بعضی روایات تعبیر دیگری دارد که خیلی دشوار است، فرمودند: «مَن قارَفَ ذَنباً فارَقَهُ عَقلٌ لَم یَعِد إلَيهِ أبداً»(9) کسی که گناه کند، یک جلوه ای و یک بخشی از عقل از او سلب می شود و دیگر برنمیگردد؛ به عبارتی ترازوی انسان مختل می شود؛ اما حضرت فرمودند: خدا روح الایمان در مومن قرار داده، این روح الایمان همان شعاع کلمه روح است «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرنا» که اصلش در وجود مقدس معصوم است و شعاعش در مومن می افتد «أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه » مومن با روحی که از ناحیه خداست موید می شود؛ شعاعی از روح امام و از آن حقیقت در مومن می افتد که مومن و صاحب ایمان می شود؛ حالا خداوند متعال نمی پسندد این کسی که به او ایمان داده است، با این موهبتی که دارد باز هم گناه کند، این روح با گناه جمع نمی شود، لذا وقتی به طرف گناه می روی از تو فاصله می گیرد.

در بعضی روایات فرموده اند که این روح ملک است، لذا وقتی به طرف گناه می روی از تو فاصله می گیرد و دیگر با تو نیست، مگر اینکه به طرف خدا برگردی و اگر برگشتی، او نیز دوباره به سویت برمیگردد. لذا حضرت امیر علیه السلام فرمودند آن روایت معنایش این است، نه این که اگر کسی گناه کرد کافر شود! لذا در بعضی روایات فرموده اند: اگر کسی گناه کرد دیگر مومن نیست، گرچه از وادی اسلام بیرون نمی رود، یعنی مسلمان است، پاک است، ازدواجش برقرار است، ارث می برد، ولی مومن نیست؛ یعنی روح الایمان از او فاصله می گیرد، روح الایمان یک حقیقت طاهر است؛ با گناه جمع نمی شود، من گناه کنم و این روح با من باشد؟! ممکن نیست. اگر ما به طرف شیطان رفتیم این روح از ما فاصله می گیرد و اگر به طرف خدا برگردیم، روح الایمان نیز دوباره برمیگردد.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 125

(2) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 67، ص: 186

(3) الخصال، ج 2، ص: 515

(4) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 15

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 166

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 126

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 282

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 32

(9) جامع السعادات، ج1، ص: 83